انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 55 از 270:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

ترک قلندر من دوش درآمد از درم
بوسه گشاد بر لبم تنگ کشید در برم

در لب لعل ترک من آب حیات خضر بود
لب چو نهاد بر لبم گفتم خضر دیگرم

بوسه چو داد ترک من هندوی او شدم به جان
چون که بدیدم هم سزا نیز بداد شکرم

من به میان این طرف اشک‌فشان شدم چو شمع
از سر آنکه خیره شد از سر ناز دلبرم

من چو چشیدم آن شکر دل ز کمال لطف او
برد گمان که شد مگر ملک جهان میسرم

گرچه جفای او بسی برد فرید بعد ازین
گرچه جفا کند بسی من ز وفاش نگذرم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

گنج دزدیده ز جایی پی برم
گر به کوی دلربایی پی برم

جان برافشانم چو پروانه ز شوق
گر به قرب جانفزایی پی برم

عشق دریایی است من در قعر او
غرقه‌ام تا آشنایی پی برم

چون کسی بر آب دریا پی نبرد
من چه سان نه سر نه پایی پی برم

چرخ چندین گشت و بر جای خوداست
من چگونه ره به جایی پی برم

راضیم گر من درین راه عظیم
تا ابد بر یک درایی پی برم

سر دراندازم ز شادی همچو نون
گر به میم مرحبایی پی برم

نیست ممکن کاب حیوان قطره‌ای
خاصه در تاریکنایی پی برم

چون مجاز افتاده‌ام نادر بود
کز حقیقت ماجرایی پی برم

می‌روم گمراه نه دین و نه دل
تا نسیم رهنمایی پی برم

چون نهان است آنکه صد بارم بکشت
از کجا من خونبهایی پی برم

پست میرم عاقبت در چاه بعد
گرچه هر دم ماورایی پی برم

چون ندارد منتها پیشان عشق
پس چگونه منتهایی پی برم

چون بقای این جهان عین فناست
بود که زان عالم بقایی پی برم

ور ز پیشانم بقایی روی نیست
بو که در پایان فنایی پی برم

مصر جامع پی نبردی ای فرید
خوشدلم گر روستایی پی برم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم

زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم

نتوان گفت به صد سال آن غم
کز سر زلف تو آمد به سرم

می‌تپم روز و شب و می‌سوزم
تا که بر روی تو افتد نظرم

خود ز خونابهٔ چشمم نفسی
نتوانم که به تو در نگرم

گر به روز اشک چو در می‌بارم
می‌بر آید دل پر خون ز برم

چون نبینم نظری روی تو من
به تماشای خیال تو درم

گر نخوردی غم این سوخته دل
غم عشق تو بخوردی جگرم

چند گویی که تو خود زر داری
پشت گرمی تو غمت را چه خورم

دور از روی تو گر درنگری
پشت گرمی است ز روی چو زرم

روی عطار چو زر زان بشکست
که زری نیست به وجه دگرم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

گر بوی یک شکن ز سر زلف دلبرم
کفار بشنوند نگروند کافرم

وز زلف او اگر سر مویی به من رسد
در دل نهم چو دیده و در جان بپرورم

درهم ز دست دست سر زلفش از شکن
دستم نمی‌دهد که شکن‌هاش بشمرم

تا برد دل ز من سر زلف معنبرش
از بوی دل شده است دماغی معنبرم

جان من است گرچه نمی‌بینمش چو جان
بی جان چگونه عمر گرامی به سر برم

از پای می درآیم و آگاه نیست کس
تا عشق آن نگار چه سر داشت در سرم

غم می‌رسد به روی من از سوی آن نگار
شادی به روی غم که غم اوست رهبرم

در عشق او دلی است مرا بی خبر ز خویش
وز هر چه زین گذشت خبر نیست دیگرم

تا بو که پای باز نگیرد ز خاک خود
با خاک راه رهگذر او برابرم

زان آمده است با من بیدل به در برون
کز دیرگاه خاک در آن سمن برم

بر خاک خویش می‌گذرد همچو باد و من
بادی به دست مانده و بر خاک آن درم

گفتم بیا و خانه فروشی بزن مرا
گفتا برو که من ز چنین ها نمی‌خرم

گفتم که گوش دار ز عطار یک سخن
گفتا خمش که سر به سخن در نیاورم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

گر از میان آتش دل دم برآورم
زان دم دمار از همه عالم برآورم

در بحر نیلی فلک افتد هزار جوش
گر یک خروش از دل پر غم برآورم

گر ماتم دلم به مراد دلم کشم
افلاک را ز جامهٔ ماتم برآورم

هر دم ز آتش دل اخگرفشان خویش
صد شعله زین فروخته طارم برآورم

هر روز صبح را، ز دمم دم فرو شود
زیرا که من دمی که زنم دم برآورم

چون همدمی نیافتم اندر همه جهان
از راز خویش پیش که یک‌دم برآورم

یک‌دم که پای‌بستهٔ صد گونه درد نیست
دستم نمی‌دهد که مسلم برآورم

چوگان کنم ز آه خود آخر سحرگهی
گردون چو گو به حجلهٔ طارم برآورم

عطار را چگونه رسانم به کام دل
چون من دمی به کام دلم کم برآورم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

تیر عشقت بر دل و جان می‌خورم
زخم زیر پرده پنهان می‌خورم

چون غم تو کیمیای شادی است
چون شکر زهر غمت زان می‌خورم

چون ز درد توست درمان دلم
دردی دردت فراوان می‌خورم

چند گویم کز تو غم خوردم بسی
کین زمان صد بار چندان می‌خورم

در میان پیرهن مانند شمع
خون خود خندان و گریان می‌خورم

تا نداند سر من تردامنی
خون دل سر در گریبان می‌خورم

کی بود کاواز بردارم تمام
کز کف خضر آب حیوان می‌خورم

درنگر ای جان که در جشن وفا
جام جم از دست جانان می‌خورم

خوش خوشم جان می‌دهد تا لاجرم
خوش خوشی زنهار بر جان می‌خورم

هر غمی کان هست بر عطار سخت
بر امید ذوق درمان می‌خورم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

روزی که عتاب یار درگیرم
با هر مویش شمار درگیرم

چون خاک ز دست او کنم بر سر
گر نیست مرا غبار درگیرم

چون قصهٔ بوسه با میان آرم
آنگه سخن از کنار درگیرم

گر بوسه عوض دهد یک چه بود
از صد نه که از هزار درگیرم

گر باز کنار خواهدم دادن
اول ز هزار بار درگیرم

چون قصد به جان من کند چشمش
دل گیرم و کارزار درگیرم

گرچه به نمی‌رود مرا کاری
بر بو که هزار کار درگیرم

صد مشعله از جگر برافروزم
صد شمع ز روی یار درگیرم

هر فریادی که عاشقان کردند
هر دم من از آن نگار درگیرم

آهی که هزار شعله درگیرد
من از رخ غمگسار درگیرم

هر شب صد ره چو شمع کار از سر
زین چشم ستاره بار درگیرم

هر روز ز لاله‌زار روی او
صد نالهٔ زار زار درگیرم

پنهان ز فرید برد دل شاید
گر ماتم آشکار درگیرم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

زیر بار ستمت می‌میرم
روی در روی غمت می‌میرم

شغل عشق تو چنان کرد مرا
کایمن از مدح و ذمت می‌میرم

زندهٔ بی سر از آنم که چو شمع
سر خود بر قدمت می‌میرم

حرمت گرچه مرا روی نمود
روی سوی حرمت می‌میرم

آستین چند فشانی بر من
که میان حشمت می‌میرم

آستینت چو علم کرد مرا
زار زیر علمت می‌میرم

تا شدم زنده‌دل از خط خوشت
سرنگون چون قلمت می‌میرم

به ستم رزق هرگه که دهی
می خورم وز ستمت می‌میرم

دم عیسی است تورا وین عجب است
تا چرا من ز دمت می‌میرم

من بمیرم ز تو روزی صد بار
تا نگویی که کمت می‌میرم

لیک چون لعل توام زنده کند
زین قدم دم به دمت می‌میرم

درده از جام جمت آب حیات
هین که بی جام جمت می‌میرم

بی تو گر زنده بماندم نفسی
هر نفس لاجرمت می‌میرم

کرم عشق تو دیده است فرید
بر امید کرمت می‌میرم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

کار چو از دست من برفت چه سازم
مات شدم نیز خانه نیست چه بازم

در بن این خاکدان عالم غدار
اشک فشان همچو شمع چند گدازم

چون نفسی دیگرم ز عمر امان نیست
این نفسی چند در هوس به چه تازم

چو گل یک روزه در میانهٔ صد خار
بر سر پایم نشسته سر چه فرازم

پردهٔ من چون درید پرده‌در چرخ
در پس این پرده، پرده چند نوازم

چارهٔ من چون به دست چاره گران نیست
حیله چه گویم کنون و چاره چه سازم

قصهٔ اندوهت آشکار چه گویم
زانکه من خسته دل نهفت نیازم

واقعه کوته کنم چه گویم ازین بیش
خاصه که پیش اندر است راه درازم

ای دل عطار دم مزن که درین دیر
دم نتوان زد ز سر پردهٔ رازم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

با این دل بی خبر چه سازم
جان می‌سوزدم دگر چه سازم

از دست دل اوفتاده‌ام خوار
چون خاک بدر بدر چه سازم

بس حیله که کردم و نیامد
یک حیلهٔ کارگر چه سازم

جانا نکنی به من نظر تو
کافتاده‌ام از نظر چه سازم

کس جز تو خبر ندارد از من
پس می‌پرسی خبر چه سازم

گفتی که ز صبر توشه‌ای ساز
چون عمر آمد به سر چه سازم

صبرم قدری غمت قضایی است
گر سازم ازین قدر چه سازم

گفتی به مگوی سر عشقم
در معرض این خطر چه سازم

گیرم که زبان نگاه دارم
با این رخ همچو زر چه سازم

ور روی به اشک خون نپوشم
با سوختن جگر چه سازم

گفتی که فرید چاره‌ای ساز
نه چاره نه چاره‌گر چه سازم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 55 از 270:  « پیشین  1  ...  54  55  56  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA