ارسالها: 2517
#551
Posted: 26 Aug 2012 10:19
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
از بس که چو شمع از غم تو زار بسوزم
گویم نچنانم که دگربار بسوزم
بیم است که از آه دل سوخته هر شب
نه پردهٔ افلاک به یکبار بسوزم
زان با من دلسوخته اندک به نسازی
تا من ز غم عشق تو بسیار بسوزم
دانی که ز تر دامنی و خامی خود من
چندان که بسوزم نه به هنجار بسوزم
ترسم که اگر سوخته خواهند من خام
در آتش عشق افتم و دشوار بسوزم
تا چند تنم پردهٔ پندار به خود بر
وقت است که این پردهٔ پندار بسوزم
ای ساقی جان جام می آور تو به پیشم
تا خرقه براندزم و زنار بسوزم
آن به که به یک آتش دل وقت سحرگاه
هرجا که حجابی است به یکبار بسوزم
بوی جگر سوخته خواهی ز دم من
در سوختگی تا که چو عطار بسوزم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#552
Posted: 26 Aug 2012 10:20
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
بی لبت از آب حیوان میبسم
بی رخت از ماه تابان میبسم
کار روی حسن تو گردان بس است
ز آفتاب چرخ گردان میبسم
سر گرانم من ز چین زلف تو
از همه چین مشک ارزان میبسم
گر ندارم آبرویی پیش تو
آب روی از چشم گریان میبسم
تا لب لعل تو در چشم من است
تا ابد از بحر و از کان میبسم
از همه ملک دو عالم یک نفس
با تو گر دستم دهد آن میبسم
گفتهای زارت بخواهم سوختن
آتش شوق تو در جان میبسم
زآتش دیگر چه میسوزی مرا
چون یک آتش هست سوزان میبسم
ساقیا در ده شرابی آشکار
کز دلی پر کفر پنهان میبسم
زین همه زنار از تشویر خلق
کرده پنهان زیر خلقان میبسم
درد ده تا درد بفزاید مرا
زانکه با دردت ز درمان میبسم
غرق دریا گر مرا کرده است نفس
تشنه میمیرم بیابان میبسم
مست لایعقل کن این ساعت مرا
کز دم عقل سخن دان میبسم
عقل خود را مصلحت جوید مدام
زین چنین عقل تن آسان میبسم
کارساز است او ز پیش و پس ولی
هم ز پایان هم ز پیشان میبسم
عقل را بگذار اگر اهل دلی
زانکه چون دل هست از جان میبسم
نقد ابن الوقت قلب است ای فرید
دل طلب کز عقل حیران میبسم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#553
Posted: 26 Aug 2012 10:25
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
هرگاه که مست آن لقا باشم
هشیار جهان کبریا باشم
مستغرق خویش کن مرا دایم
کافسوس بود که من مرا باشم
کان دم که صواب کار خود جویم
آن دم بتر از بت خطا باشم
گه گه گویی که دیگری را باش
چون نیست بجز تو من که را باشم
تا چند کنی ز پیش خود دورم
تا کی ز جمال تو جدا باشم
از هر سویم همی فکن هر دم
مگذار که یک نفس مرا باشم
گر تو بکشی چو شمع صد بارم
چون آن تو کنی بدان سزا باشم
صد خون دارم اگر به خون خویش
در بند هزار خون بها باشم
گفتم به بر من آی تا یکدم
در پیش تو ذرهٔ هوا باشم
گر قصد کنی به خون جان من
بر کشتن خویشتن گوا باشم
گفتی که چو باد و دم رسد کارت
من با تو در آن دم آشنا باشم
گر آن نفس آشنا شوی با من
آنگاه من آن نفس کجا باشم
نی نی که تو باش در بقا جمله
کان اولیتر که من فنا باشم
عطار اگر فنا شوم در تو
گر باشم و گر نه پادشا باشم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#554
Posted: 26 Aug 2012 11:08
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
دامن دل از تو در خون میکشم
ننگری ای دوست تا چون میکشم
از رگ جان هر شبی در هجر تو
سوی چشم خونفشان خون میکشم
گرچه چون کاهی شدم از دست هجر
بار غم از کوه افزون میکشم
دور از روی تو هر دم بی تو من
محنت و رنج دگرگون میکشم
آن همه خود هیچ بود و درگذشت
درد و غم این است کاکنون میکشم
من که عطارم یقین میباشدم
کین بلا از دور گردون میکشم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#555
Posted: 27 Aug 2012 10:13
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
دل و جانم ببرد جان و دلم
بی دل و جان بماند آب و گلم
متحیر شدم نمیدانم
کین چه درد است در نهاد دلم
این قدر آگهم کز آتش عشق
آتشین شد مزاج معتدلم
چون بود کشته از کشنده خجل
کو مرا کشت و من ازو خجلم
بحلی خواستم چو خونم ریخت
و او ز غیرت نمیکند بحلم
سجلی ساختم به خونم لیک
نیست یک تن گواه بر سجلم
جان عطار مرغ دنیا نیست
گو برآی از نهاد محتملم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#556
Posted: 27 Aug 2012 10:13
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
ای عشق تو قبلهٔ قبولم
کرده غم تو ز جان ملولم
خورشید رخت بتافت یک روز
تا کرد چو ذرهٔ عجولم
میتافت پیاپی و دمادم
تا خواست فکند در حلولم
چون نیک نگاه کردم آن روز
بنمود جمال در افولم
میگفت به صد زبان که از من
بگریز که من نه از اصولم
کافر گردی علی الحقیقه
در حال اگر کنی قبولم
اکنون من بی قرار از آن روز
دل شیفتهتر ز بوهلولم
در گرد تو کی رسم که پیوست
در صحبت خود ندیم غولم
آنجا که بزرگی تو باشد
من خفته کدام بوالفضولم
ای کاش که بعد ازین همه عمر
ممکن بودی دمی وصولم
چه جای حلولیان طاغی است
زین پس من و سنت رسولم
عطار به ترک جان بگوید
گر شرح دهی چنین فصولم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#557
Posted: 27 Aug 2012 10:14
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
کجایی ساقیا می ده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم
میم در ده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم
چه میخواهی ز جانم ای سمن بر
که من بی روی تو خسته روانم
چو بر جانم زدی شمشیر عشقت
تمامم کن که رندی ناتمامم
گهم زاهد همی خوانند و گه رند
من مسکین ندانم تا کدامم
ز ننگ من نگوید نام من کس
چو من مردم چه مرد ننگ و نامم
ز من چو شمع تا یک ذره باقی است
نخواهد بود جز آتش مقامم
مرا جز سوختن کاری دگر نیست
بیا تا خوش بسوزم زانکه خامم
دل عطار مرغی دانه چین است
دریغ افتد چنین مرغی به دامم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#558
Posted: 27 Aug 2012 10:16
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم
وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم
دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است
تا کی از فکرت خود سوختهتر گردانم
چون درین راه به یک موی خطر نیست مرا
پس چرا خاطر خود گرد خطر گردانم
می نیاید ز جهان هم نفسی در نظرم
گرچه بسیار ز هر سوی نظر گردانم
چون ز دلتنگی و غم در جگرم آب نماند
چند بر چهره ز غم خون جگر گردانم
نیست در مذهب من هیچ به از تنهایی
گر بسی بنگرم و مسئله برگردانم
نان خشکم بود و گر به تکلف بزیم
از دو چشم آب برو ریزم و تر گردانم
آری ای دوست بجز دانهٔ خود نتوان خورد
خویش را فیالمثل ار مرغ بپر گردانم
تا کی از غصه و غم غصه و غم ای عطار
سر فرو پوش که سرگشته و سرگردانم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#559
Posted: 27 Aug 2012 10:16
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم
تا جان و جهانی را شیدا نکنی دانم
پشت من یکتا دل از زلف دوتا کردی
و آن زلف دوتا هرگز یکتا نکنی دانم
گر جور کنی ور نی تا کار تو میماند
زین شیوه بسی افتد عمدا نکنی دانم
در غارت جان و دل در زلف و لبت بازی
زیرا که چنین کاری تنها نکنی دانم
چون عاشق غمکش را در خاک کنی پنهان
بر خویش نظر آری پیدا نکنی دانم
گفتی کنم از بوسی روزی دهنت شیرین
این خود به زبان گویی اما نکنی دانم
اندر عوض بوسی گر جان و تنم بردی
تا عاشق سودایی رسوا نکنی دانم
گفتی که شبی با تو دستی کنم اندر کش
یارب چه دروغ است این با ما نکنی دانم
گفتی که جفا کردم در حق تو ای عطار
آخر همه کس داند کانها نکنی دانم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#560
Posted: 27 Aug 2012 10:17
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
چون دم دهیم دایم گر دم زنم و گرنه
با خویشتنم یکدم همدم نکنی دانم
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
چون راز دل از اشکم پنهان به نمیماند
در پردهٔ یک رازم محرم نکنی دانم
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
سهل است اگرم کشتی از جان بحلت کردم
صعب است که بعد از من ماتم نکنی دانم
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash