انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 58 از 270:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

از در جان درآی تا جانم
همچو پروانه بر تو افشانم

چون نماند از وجود من اثری
پس از آن حال خود نمی‌دانم

در حضور چنان وجود شگرف
چون نمانم به جمله من مانم

کی بود کی که پیش شمع رخت
بدهم جان و داد بستانم

آب چندان بریزم از دیده
کاتش روز حشر بنشانم

منم و نیم جان و چندان عشق
که نیاید دو کون چندانم

جان از آن بر لب آمد است مرا
تا به جانت فرو شود جانم

بند بندم اگر فرو بندی
روی از روی تو نگردانم

همچو عطار مست و جان بر دست
پیش تو ان‌یکاد می‌خوانم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

ز تو گر یک نظر آید به جانم
نباید این جهان و آن جهانم

مرا آن یک نفس جاوید نه بس
تو دانی دیگر و من می ندانم

اگر گویی سرت خواهم بریدن
ز شادی چون قلم بر سر دوانم

وگر گویی به لب جان خواهمت داد
به لب آید بدین امید جانم

اگر خاکی شد و گردیت آورد
ز تو یک روز می‌باید امانم

که تا از اشک بنشانم من آن گرد
همه بر خاک راهت خون فشانم

کلاه چرخ بربایم اگر تو
کمر سازی ز دلق و طیلسانم

چو بی روی تو عالم می نبینم
در آن عزمم که در چشمت نشانم

ولی ترسم که در خون سرشکم
شوی غرقه من از تو دور مانم

تو هستی در میان جانم و من
ز شوق روی تو جان بر میانم

اگر من باشم و گرنه غمی نیست
تو می‌باید که باشی جاودانم

که گر صد سود خواهم کرد بی تو
نخواهد بود جز حاصل زیانم

و گر در بند خویش آری مرا تو
نخواهم کفر و دین در بند آنم

در ایمان گر نیابم از تو بویی
یقین دانم که در کافرستانم

وگر در کفر بویی یابم از تو
ز ایمان نور بر گردون رسانم

تو تا دل برده‌ای جانا ز عطار
به مهر توست جان مهربانم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

ازین دریا که غرق اوست جانم
برون جستم ولیکن در میانم

بسی رفتم درین دریا و گفتم
گشاده شد به دریا دیدگانم

چون نیکو باز جستم سر دریا
سر مویی ز دریا می ندانم

کسی کو روی این دریا بدید است
دهد خوش خوش نشانی هر زمانم

ولیکن آنکه در دریاست غرقه
ندانم تا دهد هرگز نشانم

چو چشمم نیست دریابین، چه مقصود
اگر من غرق این دریا بمانم

چو نابینای مادرزاد، کشتی
درین دریا همه بر خشک رانم

چو در دریا جنب می‌بایدم مرد
چنین لب خشک و تر دامن از آنم

کسی در آب حیوان تشنه میرد
چه گویند آخر آن کس را من آنم

دریغا کانچه می‌جستم ندیدم
وزین غم پر دریغا ماند جانم

ندارم یکشبه حاصل ولیکن
به انواع سخن گوهر فشانم

مرا از عالمی علم شکر به
که باشد یک شکر اندر دهانم

دلم کلی ز علم انکار بگرفت
کنون من در پی کار عیانم

اگر کاری عیان من نگردد
چو مرداری شوم در خاکدانم

اگر عطار را فانی بیابم
به بحر دولتش باقی رسانم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

درین نشیمن خاکی بدین صفت که منم
میان نفس و هوا دست و پای چند زنم

هزار بار برآمد مرا که یکباری
ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنم

گره چگونه گشایم ز سر خود که ز چرخ
هزار گونه گره در فتاده در سخنم

ز هر کسی چه شکایت کنم چو می‌دانم
که جرم من ز من است و بلای خویش منم

به هیچ روی مرا نیست رستگاری روی
که هست دشمن من در میان پیرهنم

حساب بر نتوانم گرفت بر خود از آنک
به هر حساب که هستم اسیر خویشتنم

هزار بار به یک روز عقل را ز صراط
به قعر دوزخ نفس و هوا فرو فکنم

اگر موافق طبعم ندیم ابلیسم
وگر متابع نفسم حریف اهرمنم

به گرد بلبل روحم قرار چون گیرد
میان خار چو گلزار جان بود وطنم

سزد که پیرهن کاغذین کند عطار
که شد ز نفس بدآموز پیرهن کفنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

دست می ندهد که بی تو دم زنم
بی تو دستی شاد چون برهم زنم

کو مرا در درد عشقش همدمی
تا دم درد تو با همدم زنم

نی که بی تو دم نیارم زد از آنک
گر زنم دم بی تو نامحرم زنم

از غم من چون تو خوشدل می‌شوی
خوش نباشد گر نفس بی غم زنم

با تو باید از دوعالم یک دمم
تا دو عالم را به یک دم کم زنم

گر ز دوری جای بانگت بشنوم
بانگ بر خیل بنی آدم زنم

گر دهد یک مژهٔ تو یاربم
بر سپاه جملهٔ عالم زنم

پیش لعلت سنگ برخواهم گرفت
تا برین فیروزه‌گون طارم زنم

نفی تهمت را چو جام لعل تو
پیشم آید لاف جام جم زنم

گفته بودی دم مزن از زخم من
گرچه زخمت بر جگر محکم زنم

چون گلوگیر است زخم عشق تو
من چگونه پیش زخمت دم زنم

کافرم گر پیش روی تو مرا
زخمی آید رای از مرهم زنم

می‌روم در عشق هم‌بر با فرید
تا قدم بر گنبد اعظم زنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم

نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم

مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
مگر این مشکل از آن است که بی خویشتنم

قرب سی سال ز خود خاک همی دادم باد
تا به جان راه برم راه ببردم به تنم

ای گل باغ دلم، پرده برانداز از روی
ورنه چون گل ز تو صد پاره کنم پیرهنم

چون تویی جمله چرا از تو خبر نیست مرا
که به جان آمد ازین غصه تن ممتحنم

من تو را دارم و بس، در دو جهان وین عجب است
که ز تو در دو جهان بوی ندارم چکنم

تو فکندی ز وطن دور مرا دستم گیر
که چنین بی دل و بی صبر ز حب الوطنم

تا که هستم سخنم از تو و از شیوهٔ توست
چه غمم بودی اگر بشنویی یک سخنم

گر چو شمعم بکشی زار همه روز رواست
ور بسوزیم به شب عاشق آن سوختنم

ور شدم خسته و کشته کفنی نیست مرا
بی گل روی تو چون لاله بس از خون کفنم

ور شوم سوخته و آب ندارم بر لب
صف کشم از مژه و آنگه صف دریا شکنم

چون فرید از غم تو سوخته شد نیست عجب
که چو شمع آتش سوزنده دمد از دهنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

زهره ندارم که سلامت کنم
چون طمع وصل مدامت کنم

گرچه جوابم ندهی این بسم
چون شنوی تو که سلامت کنم

چون نتوانم که به گردت رسم
گرد به گرد در و بامت کنم

مرغ تو حلاج سزد من کیم
تا هوس حلقهٔ دامت کنم

خاک شدم تا نفس خویش را
هم نفس جرعهٔ جامت کنم

گر به حسامم بکشی نقد جان
پیشکش زخم حسامت کنم

نیست مرا دل وگرم صد بود
سوختهٔ وعدهٔ خامت کنم

یک شکرت خواستهام گفتهای
میطلبم باز که وامت کنم

گر چه حلال است تو را خون من
گر ندهی بوسه حرامت کنم

چون همه خوبی جهان وقف توست
گنگ شدم وصف کدامت کنم

خطبهٔ جانم چو به نام تو رفت
سکهٔ تن نیز به نامت کنم

نی که تنی نیست دو من استخوانست
پیش سگ کوی غلامت کنم

مشک جهان گر همه عطار داشت
وقف خط غالیه فامت کنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم
مرغ جان بی بال و پر شد چون کنم

عشق تو در پرده میکردم نهان
چون سرشکم پردهدر شد چون کنم

مدتی رازی که پنهان داشتم
در همه عالم سمر شد چون کنم

یک نظر بر تو فکندم جان و دل
در سر آن یک نظر شد چون کنم

دور از رویت ز شوق روی تو
بند بندم نوحهگر شد چون کنم

گفتم آخر کار من بهتر شود
گر نشد بهتر بتر شد چون کنم

اشک و رویم همچو سیم و زر بماند
عمر رفت و سیم و زر شد چون کنم

هر زمان تا جان فشاند بر تو دل
عاشق جانی دگر شد چون کنم

لیک چون هر لحظه جانی نیست نو
عمر ازین حسرت به سر شد چون کنم

دی مرا گفتی که جان با من بباز
غمزهٔ تو پاک بر شد چون کنم

نی که جان درباختن سهل است لیک
چون ز جان جان بی خبر شد چون کنم

آتش عشق تو نتوانم نشاند
کابم از بالای سر شد چون کنم

در حضور تو دل عطار را
هرچه بود از ماحضر شد چون کنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

دل ز عشقت بی خبر شد چون کنم
مرغ جان بی بال و پر شد چون کنم

عشق تو در پرده میکردم نهان
چون سرشکم پردهدر شد چون کنم

مدتی رازی که پنهان داشتم
در همه عالم سمر شد چون کنم

یک نظر بر تو فکندم جان و دل
در سر آن یک نظر شد چون کنم

دور از رویت ز شوق روی تو
بند بندم نوحهگر شد چون کنم

گفتم آخر کار من بهتر شود
گر نشد بهتر بتر شد چون کنم

اشک و رویم همچو سیم و زر بماند
عمر رفت و سیم و زر شد چون کنم

هر زمان تا جان فشاند بر تو دل
عاشق جانی دگر شد چون کنم

لیک چون هر لحظه جانی نیست نو
عمر ازین حسرت به سر شد چون کنم

دی مرا گفتی که جان با من بباز
غمزهٔ تو پاک بر شد چون کنم

نی که جان درباختن سهل است لیک
چون ز جان جان بی خبر شد چون کنم

آتش عشق تو نتوانم نشاند
کابم از بالای سر شد چون کنم

در حضور تو دل عطار را
هرچه بود از ماحضر شد چون کنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂⁂

دل ندارم، صبر بی دل چون کنم
صبر و دل در عشق حاصل چون کنم

در بیابانی که پایان کس ندید
کاروان بگذشت، منزل چون کنم

همرهان رفتند و من بی روی و راه
دست بر سر پای در گل چون کنم

همچو مرغ نیم بسمل بال و پر
میزنم تا خویش بسمل چون کنم

بر امید قطرهای آب حیات
نوش کردن زهر قاتل چون کنم

چون دلم خون گشت و جان بر لب رسید
چاره جان داروی دل چون کنم

هر کسی گوید که این دردت ز چیست
پیش دارم کار مشکل چون کنم

مبتلا شد دل به جهل نفس شوم
با بلای نفس جاهل چون کنم

نفس، گرگ بد رگ است و سگ پرست
همچو روحالقدس عاقل چون کنم

ناقصی کو در دم خر میزید
از دم عیسیش کامل چون کنم

مدبری کز جرعه دردی خوش است
از می معنیش مقبل چون کنم

چون ز غفلت درد من از حد گذشت
داروی عطار غافل چون کنم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 58 از 270:  « پیشین  1  ...  57  58  59  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA