انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 62 از 270:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما ترک مقامات و کرامات گرفتیم
در دیر مغان راه خرابات گرفتیم

پی بر پی رندان خرابات نهادم
ترک سخن عادت و طامات گرفتیم

آن وقت که خود را همه سالوس نمودیم
اکنون کم سالوس و مراعات گرفتیم

در چهرهٔ آن ماه چو شد دیدهٔ ما باز
یارب که به یک دم چه مقامات گرفتیم

بس عقل که شد مات به یک بازی عشقش
ور عقل درو مات نشد مات گرفتیم

چون عقل شد از دست ز مستی می عشق
با دلشدگان راه مناجات گرفتیم

چون شیوه عطار درین راه بدیدیم
آن شیوه ز اسرار و کرامات گرفتیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما بار دگر گوشهٔ خمار گرفتیم
دادیم دل از دست و پی یار گرفتیم

دعوی دو کون از دل خود دور فکندیم
پس در ره جانان پی اسرار گرفتیم

از هر دو جهان مهر یکی را بگزیدیم
و از آرزوی او کم اغیار گرفتیم

گفتند خودی تو درین راه حجاب است
ترک خودی خویش به یکبار گرفتیم

ای بس که چو پروانهٔ پر سوخته از شمع
در کوی رجا دامن پندار گرفتیم

از کعبهٔ جان چون که ندیدیم نشانی
از کعبهٔ ظاهر ره خمار گرفتیم

از خرقه و تسبیح چو جز نام ندیدیم
چه خرقه چه تسبیح که زنار گرفتیم

زین دین به تزویر چو دل خیره فروماند
اندر ره دین شیوهٔ کفار گرفتیم

چون هرچه جز او هست درین راه حجاب است
پس ما به یقین مذهب عطار گرفتیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم
تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم

سر مویی ز زلف خود نمودیم
جهان را در بسی غوغا نهادیم

چو آدم را فرستادیم بیرون
جمال خویش بر صحرا نهادیم

جمال ما ببین کین راز پنهان
اگر چشمت بود پیدا نهادیم

وگر چشمت نباشد همچنان دان
که گوهر پیش نابینا نهادیم

کسی ننهاد و نتواند نهادن
طلسماتی که هر دم ما نهادیم

مباش احوال مسمی جز یکی نیست
اگرچه این همه اسما نهادیم

یقین میدان که چندینی عجایب
برای یک دل دانا نهادیم

ز چندینی عجایب حصهٔ تو
اگر دانا نهای سودا نهادیم

مشو مغرور چندین نقش زیراک
بنای جمله بر دریا نهادیم

اگر موجی از آن دریا برآید
شود ناچیز هرچه اینجا نهادیم

اگر اینجا ز دریا برکناری
جهانی پر غمت آنجا نهادیم

وگر همرنگ دریا گردی امروز
تو را سلطانی فردا نهادیم

دل عطار را در عشق این راه
چه گویی بی سر و بی پا نهادیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

تا ما ره عشق تو سپردیم
صد بار به زندگی بمردیم

ما را ز دو کون نیم جان بود
در عشق تو هم به تو سپردیم

بس روز که در هوای رویت
بگسسته نفس نفس شمردیم

بس شب که چو شمع در فراقت
دل پر آتش به روز بردیم

ای ساقی جان بیا که دیری است
تا در پی نیم جرعه دردیم

آبی در ده که این بیابان
در گرمی و تشنگی سپردیم

بی روی تو هر میی که خوردیم
خون گشت و ز روی خود ستردیم

عطار مکن به درد گرمی
چون از دم سرد تو فسردیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

تا دردی درد او چشیدیم
دامن ز دو کون در کشیدیم

با هم نفسی ز درد عشقش
در کنج فنا بیارمیدیم

بر بوی یقین که بو که بینیم
زهری به گمان دل چشیدیم

گه در طلبش ز دست رفتیم
گه در هوسش به سر دویدیم

در عالم پر عجایب عشق
آوازهٔ او بسی شنیدیم

درمان چهکنیم درد او را
کین درد به جان و دل خریدیم

عشقش چو به ما نمود ما را
صد پرده به یک زمان دریدیم

نور رخ او چو شعلهای زد
خود را ز فروغ آن بدیدیم

دیدیم که ما نه ز آب و خاکیم
از هر دو برون رهی گزیدیم

چه خاک و چه آب کانچه ماییم
در پردهٔ غیب ناپدیدیم

چون پرده ز روی کار برخاست
از خود نه ازو بدو رسیدیم

پیوستگیی چو یافت عطار
از ننگ وجود او بریدیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم
نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم

پیش ز ما جان ما خورد شراب الست
ما همه زان یک شراب مست الست آمدیم

خاک بد آدم که دوست جرعه بدان خاک ریخت
ما همه زان جرعهٔ دوست به دست آمدیم

ساقی جام الست چون و سقیهم بگفت
ما ز پی نیستی عاشق هست آمدیم

دوست چهل بامداد در گل ما داشت دست
تا چو گل از دست دوست دست به دست آمدیم

شست درافکند یار بر سر دریای عشق
تا ز پی چل صباح جمله به شست آمدیم

خیز و دلا مست شو از می قدسی از آنک
ما نه بدین تیره جای بهر نشست آمدیم

دوست چو جبار بود هیچ شکستی نداشت
گفت شکست آورید ما به شکست آمدیم

گوهر عطار یافت قدر و بلندی ز عشق
گرچه ز تأثیر جسم جوهر پست آمدیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم
که از مقصود خود بویی ندیدیم

بسی زاری و دلتنگی نمودیم
بسی خواری و بی برگی کشیدیم

بسی در گفتگوی دوست بودیم
بسی در جستجویش ره بریدیم

گهی سجاده و محراب جستیم
گهی رندی و قلاشی گزیدیم

به هر ره کان کسی گیرد گرفتیم
به هر پر کان کسی پرد پریدیم

چو عشق او جهان بفروخت بر ما
به جان و دل غم عشقش خریدیم

مگر معشوق ما با ماست زیرا
ز نور حضرت او ناپدیدیم

به دست ما به جز باد هوا نیست
که چون بادی به عالم بر وزیدیم

درین حیرت همی بودیم عمری
درین محنت به خون بر میتپیدیم

کنون رفتیم و عمر ما به سر شد
کنون این ره به پایان آوریدیم

دریغا کز سگ کویش نشانی
ندیدیم ار چه بسیاری دویدیم

بسی بر بوی او بودیم و بویی
به ما نرسید و ما از غم رسیدیم

چو مقصودی نبود از هرچه گفتیم
میان خاک تاریک آرمیدیم

کنون عطار را بدرود کردیم
کنون امید ازین عالم بریدیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

دردا که درین بادیه بسیار دویدیم
در خود برسیدیم و بجایی نرسیدیم

بسیار درین بادیه شوریده برفتیم
بسیار درین واقعه مردانه چخیدیم

گه نعرهزنان معتکف صومعه بودیم
گه رقصکنان گوشهٔ خمار گزیدیم

کردیم همه کار ولی هیچ نکردیم
دیدیم همه چیز ولی هیچ ندیدیم

بر درج دل ماست یکی قفل گران سنگ
در بند ازینیم که در بند کلیدیم

از خون رحم چون به گو خاک فتادیم
از طفل مزاجی همه انگشت مزیدیم

چون شیر ز انگشت براهیم برآمد
انگشت مزیدان چه که انگشت گزیدیم

وامروز که بالغ شدگانیم به صورت
یک پر بنماند ارچه به صد پر بپریدیم

از دست فتادیم نه دیده نه چشیده
زان باده که از جرعهٔ او بوی شنیدیم

چون هستی عطار درین راه حجاب است
از هستی عطار به یکبار بریدیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

تا ما سر ننگ و نام داریم
بر دل غم تو حرام داریم

تو فارغ و ما در اشتیاقت
بیچارگیی تمام داریم

ز اندیشهٔ آنکه فارغی تو
اندیشهٔ بر دوام داریم

گه دست ز جان خود بشوییم
گه دست به سوی جام داریم

گه زهد و نماز پیش گیریم
گه میکده را مقام داریم

گه بر سر درد درد ریزیم
گه بر سر کام کام داریم

ما با تو کدام نوع ورزیم
وز هر نوعی کدام داریم

از تو به گزاف وصل جوییم
یارب طمعی چه خام داریم

عطار چو فارغ است از نام
ما گفتهٔ او به نام داریم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما ننگ وجود روزگاریم
عمری به نفاق میگذاریم

محنتزدگان پر غروریم
شوریدهدلان بیقراریم

در مصطبه عور پاکبازیم
در میکده رند درد خواریم

جان باختگان راه عشقیم
دلسوختگان سوکواریم

ناخورده دمی شراب ایمان
از ظلمت کفر در خماریم

ایمان چه که با دلی پر از بت
قولی به زبان همی برآریم

ما مؤمن ظاهریم لیکن
زنار به زیر خرقه داریم

بویی به مشام ما رسیده است
دیر است که ما در انتظاریم

نه یار جمال مینماید
نه در خور دستگاه یاریم

نه پرده ز پیش ما برافتد
نه در پس پرده مرد کاریم

دردی که شمار کرد عطار
تا روز شمار در شماریم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 62 از 270:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA