انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 64 از 270:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما گبر قدیم نامسلمانیم
نامآور کفر و ننگ ایمانیم

گه محرم کم زن خراباتیم
گه همدم جاثلیق رهبانیم

شیطان چو به ما رسد کله بنهد
کز وسوسه اوستاد شیطانیم

زان مرد نهایم کز کسی ترسیم
سر پای برهنگان دو جهانیم

درماندهایم و راه بس دور است
ما راه به کار خود نمیدانیم

ما چاره به کار خویش چون سازیم
چو جمله به کار خویش حیرانیم

کی باشد و کی بود که ناگاهی
این پرده ز کار خویش بدرانیم

هر پرده که بعد از آن پدید آید
از آتش معرفت بسوزانیم

زآنجا که درآمدیم از اول
جان را سوی آن کمال برسانیم

عطار شکسته را به یک دفعت
از پردهٔ هر دو کون برهانیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

گاه لاف از آشنایی میزنیم
گه غمش را مرحبایی میزنیم

همچو چنگ از پردهٔ دل زار زار
در ره عشقش نوایی میزنیم

از دم ما می بسوزد عالمی
آخر این دم ما ز جایی میزنیم

ما مسیم و این نفسهای به درد
بر امید کیمیایی میزنیم

روز و شب بر درگه سلطان جان
تا ابد کوس وفایی میزنیم

پادشاهانیم و ما را ملک نیست
لاجرم دم با گدایی میزنیم

ما چو بیکاریم کار افتاده را
بر طریق عشق رایی میزنیم

خوان کشیدیم و دری کردیم باز
سالکان را الصلایی میزنیم

نیستان را قوت هستی میدهیم
خویشبینان را قفایی میزنیم

اندرین دریا که عالم غرق اوست
بی دل و جان دست و پایی میزنیم

ماجرای عشق از عطار جو
تا نفس از ماجرایی میزنیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

وقت آن آمد که ما آن ماه را مهمان کنیم
پیش او شکرانه جان خویش را قربان کنیم

چون ز راه اندر رسد ما روی بر راهش نهیم
وانگهی بر خاک راهش دیده خونافشان کنیم

هرچه در صد سال گرد آورده باشیم این زمان
گر همه جان است ایثار ره جانان کنیم

گر نباشد ماحضر چیزی نیندیشیم از آن
آتشی از دل برافروزیم و جان بریان کنیم

شمع چون از سینه سوزد نقل از چشم آوریم
باده چون از عشق باشد جام او از جان کنیم

بر جمال دوست چندان میکشیم از جام جان
کز تف او عقل را تا منتها حیران کنیم

پایکوبان دستزن در های و هوی آییم مست
هم پیاپی هم سراسر دورها گردان کنیم

هر نفس بر بوی او عمری دگر پی افکنیم
هر زمان بر روی او شادی دیگرسان کنیم

گر در آن شب صبحدم ما را بود خلوت بسوز
صبح را تا روز حشر از خون دل مهمان کنیم

در نگنجد مویی آن دم گر بیاید ماه و چرخ
ماه را بر در زنیم و چرخ را دربان کنیم

در حضور او کسی ننشست تا فانی نشد
گر سر مویی ز ما باقی بود تاوان کنیم

چون حریفان جمله از مستی و هستی وا رهند
جمله را بی خویشتن بر خویشتن گریان کنیم

چون نه سر نه خرقه ماند از کمال نیستی
خرقه را با سر بریم و کارها آسان کنیم

گر دهد عطار را وصلی چنین یک لحظه دست
هر که دردی دارد از درد خودش درمان کنیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما ره ز قبله سوی خرابات میکنیم
پس در قمارخانه مناجات میکنیم

گاهی ز درد درد هیاهوی میزنیم
گاهی ز صاف میکده هیهات میکنیم

چون یک نفس به صومعه هشیار نیستیم
مست و خراب کار خرابات میکنیم

پیرا بیا ببین که جوانان رند را
از بهر دردیی چه مراعات میکنیم

طاماتیان ز دردی ما توبه میکنند
ما بینفاق توبه ز طامات میکنیم

نه لاف پاکبازی و مردمی همی زنیم
نه دعوی مقام و مقامات میکنیم

ما را کجاست کشف و کرامات کین همه
بر آرزوی کشف و کرامات میکنیم

دردی کشیم و تا به نباشیم مرد دین
بر اهل دین به کفر مباحات میکنیم

گو بد کنید در حق ما خلق زانکه ما
با کس نه داوری نه مکافات میکنیم

ای ساقی اهل درد درین حلقه حاضرند
میده که کار می به مهمات میکنیم

سلطان یک سوارهٔ نطع دو رنگ را
بی یک پیاده بر رخ تو مات میکنیم

ما شبروان بادیهٔ کعبهٔ دلیم
با شاهدان روح ملاقات میکنیم

در کسب علم و عقل چو عطار این زمان
هم یک دو روز کار خرابات میکنیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ما چو بیماییم از ما ایمنیم
از تولا و تبرا ایمنیم

از تفاخر همچو گردون فارغیم
وز تغیر همچو دریا ایمنیم

چون گذر کردیم از بالا و پست
هم ز پستی هم ز بالا ایمنیم

چون نه نادان و نه دانا ماندهایم
هم ز نادان هم ز دانا ایمنیم

چون زبان از نیک و بد دربستهایم
هم ز شنوا هم ز گویا ایمنیم

چون قرار کار ما رفتست دی
لاجرم ز امروز و فردا ایمنیم

نام و ننگ ما در اقصای جهان
گر نهان شد ور هویدا ایمنیم

روز و شب بی راه میجوییم راه
زانکه از ناایمنی ما ایمنیم

چون سر عطار گوی راه شد
از سریر لاف و سودا ایمنیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

گر مردی خویشتن ببینیم
اندر پس دوکدان نشینیم

دیگر نزنیم لاف مردی
وز شرم ره زنان گزینیم

کاری عجب اوفتاده ما را
پیمانهٔ زهر و انگبینیم

تا زهر چو انگبین نگردد
یک ذره جمال او نبینیم

سر رشتهٔ دل ز دست دادیم
کین چیست که ما کنون درینیم

ای ساقی درد درد در ده
کامروز ورای کفر و دینیم

ما در ره یار سر ببازیم
وانگه پس کار خود نشینیم

آبی در ده صبوحیان را
کز عشق به سینه آتشینیم

صبح رخ او پدید آمد
ما جمله صبوحیان ازینیم

ما مستانیم و همچو عطار
از مستی خویش شرمگینیم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

ای جان ز جهان کجات جویم
جانی و چو جان کجات جویم

چون نام و نشانت می ندانم
بی نام و نشان کجات جویم

چون کون و مکان حجاب راه است
در کون و مکان کجات جویم

چون تو نه نهانی و نه پیدا
پیدا و نهان کجات جویم

هستی تو چو آسمان سبکرو
در بند گران کجات جویم

ای از بر من چو تیر رفته
من همچو کمان کجات جویم

چون تو نرسی به کسی یقین است
پس من به گمان کجات جویم

در پرده شدی خموش گشتی
من نعرهزنان کجات جویم

گفتی که مرا میان جان جوی
جان نیست عیان کجات جویم

هستیم درین میانه کوهی است
کوهی به میان کجات جویم

چون جان فرید در تو محو است
دل در خفقان کجات جویم

گفتی که چو گم شوی مرا جوی
گم گشتهٔ جان کجات جویم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

نشستی در دل من چونت جویم
دلم خون شد مگر در خونت جویم

تو با من در درون جان نشسته
من از هر دو جهان بیرونت جویم

چو فردا گم نخواهی بود جاوید
پس آن بهتر بود کاکنونت جویم

مرا گویی چو گم گردی مرا جوی
چو بی چونی تو آخر چونت جویم

چو راهت را نه سر پیداست نه پای
نه سر نه پای چون گردونت جویم

یقین دانم که در دستم کم آیی
اگرچه هر زمان افزونت جویم

چو در دستم نمیآیی ز یک وجه
از آن هر روز دیگرگونت جویم

چو هر دم میکنی صد رنگ ظاهر
سزد گر همچو بوقلمونت جویم

نیایی ذرهای در دست هرگز
اگر هر دم به صد افسونت جویم

نمیرم تا ابد گر درد خود را
مفرح از لب میگونت جویم

چو دریا گشت چشم من ز شوقت
چگونه لؤلؤ مکنونت جویم

شکر ریز فریدم می نباید
شکر از خندهٔ موزونت جویم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

در عشق همی بلا همی جویم
درد دل مبتلا همی جویم

در مان چه طلب کنم که در عشقش
یک درد به صد دعا همی جویم

از صوف صفای دل نمییابم
از درد مغان صفا همی جویم

از خرقه و طیلسان دلم خون شد
زنار و کلیسیا همی جویم

در بحر هزار موج عشق او
غرقه شده و آشنا همی جویم

جانا به لقا چو آفتابی تو
یک ذره از آن بقا همی جویم

تا چند دوم به گرد عالم در
تو با من و من که را همی جویم

تو دست به جان من فرا کرده
من گرد جهان تورا همی جویم

تو در دل و من به گرد عالم در
بنگر که تورا کجا همی جویم

عطار شدم ز عطر زلف تو
زان عطر دگر عطا همی جویم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
♥ღღღღღღღღღღღ♥

چون قصهٔ زلف تو دراز است چگویم
چون شیوهٔ چشمت همه ناز است چگویم

این است حقیقت که ز وصل تو نشان نیست
هر قصه که این نیست مجاز است چگویم

خورشید که او چشم و چراغ است جهان را
از شوق رخت در تک و تاز است چگویم

چون شمع سحرگاه دل سوخته هر شب
بی روی تو در سوز و گداز است چگویم

تا دست به زلف تو رسد در همه عمرم
چون زلف توام کار دراز است چگویم

گر کرد مرا زلف تو با خاک برابر
لعل لب تو بنده نواز است چگویم

المنهلله که دلم گرچه ربودی
از زلف تو در پردهٔ راز است چگویم

گفتی که بگو تا چه کشیدی تو ز نازم
کار من دلخسته نیاز است چگویم

گفتم که در بسته مرا چند نمایی
گفتی که درم بر همه باز است چگویم

گر بر همه باز است در وصل تو جانا
چون بر من سرگشته فراز است چگویم

عطار درین کوی اگر نیک و اگر بد
پروانهٔ آن شمع طراز است چگویم

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 64 از 270:  « پیشین  1  ...  63  64  65  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA