ارسالها: 2517
#651
Posted: 9 Sep 2012 18:42
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
نیست آسان عشق جانان باختن
دل فشاندن بعد از آن جان باختن
عشق را جان دگر باید از آنک
با چنین جان عشق نتوان باختن
نیست آری کار هر تر دامنی
سر در آن ره چون گریبان باختن
هرچه آن دشوار حاصل کردهای
در غم معشوق آسان باختن
شمع را زیباست هر ساعت سری
گاه گریان گاه خندان باختن
تو گدا کژ بازی آخر کی رسی
کج روا در پیش سلطان باختن
کی توانی یوسفی ناکرده گم
عمر ار در ماتم آن باختن
کار یعقوب است از سوز فراق
دیدهای را بیتالاحزان باختن
چون فرید از هرچه باشد مفلست
زان نباید نرد جانان باختن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#652
Posted: 10 Sep 2012 15:43
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقهٔ پیروز را دام ریا ساختن
دلق و عصا را بسوز کین نه نکو مذهبی است
از پی دیدار حق دلق و عصا ساختن
مرغ دلت را که اوست مرغ هوا خواه دوست
لایق عشاق نیست صید هوا ساختن
از فلک بیقرار هیچ نیاموختن
در طلب درد عشق پشت دوتا ساختن
مفلس این راه را سلطنت فقر چیست
برگ عدم داشتن راه فنا ساختن
بر سر میدان عشق در خم چوگان دوست
دل به صفت همچو گوی بی سر و پا ساختن
کار تو در بند توست کار بساز و بیا
پیش برون کی شود کار ز ناساختن
زخم خور ار عاشقی زانکه پدیدار نیست
خستگی عشق را هیچ دوا ساختن
تا دل عطار را درد و دوا شد یکی
نیست جز او را به عشق مدح و ثنا ساختن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#653
Posted: 10 Sep 2012 15:45
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
کافری است از عشق دل برداشتن
اقتدا در دین به کافر داشتن
در ملا تحقیق کردن آشکار
در خلا دین مزور داشتن
از برون گفتن که شیطان گمره است
وز درونش پیر و رهبر داشتن
چون درآید تیرباران بلا
در هزیمت دامن تر داشتن
کار مردان چیست بیکار آمدن
پس به هر دم کار دیگر داشتن
خاک ره بر خود نمایان ریختن
خویشتن را خاک این در داشتن
غرقهٔ این بحر گشتن ناامید
وانگهی امید گوهر داشتن
دست بر سر پای در گل آمدن
خشت بالین، خاک بستر داشتن
دام تن در راه معنی سوختن
مرغ جان بیبال و بیپر داشتن
هر سری کان از تو سر برمیزند
از برای تیغ و خنجر داشتن
چون فلک خورشید را بر سر کشید
کی تواند پای بر سر داشتن
پای بر سر نه که اینجا کافری است
سر برای تاج و افسر داشتن
همچو عطار این سگ درنده را
زهر دادن یا مسخر داشتن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#654
Posted: 10 Sep 2012 15:46
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
بندگی چیست به فرمان رفتن
پیش امر از بن دندان رفتن
همه دشواری تو از طمع است
ترک خود گفتن و آسان رفتن
سر فدا کردن و سامان جستن
وانگهی بی سر و سامان رفتن
قابل امر شدن همچون گوی
پس به یک ضربه به پایان رفتن
از گرانباری خود ترسیدن
پس سبکبار به پیشان رفتن
در پی شمع شریعت شب و روز
همچو پروانه به پیمان رفتن
آبرو باش تو در جوی طریق
تا توانی تو بیابان رفتن
برگ ره ساز که بی برگ رهی
در چنین بادیه نتوان رفتن
گر تو دنیا همه زندان دیدی
فرخت باد ز زندان رفتن
ور ندانی تو بجز دنیا هیچ
مرده باید به فراوان رفتن
تا کی از خواب درآموز آخر
یک شب از گنبد گردان رفتن
قرنها شد که نمیآسایند
از تو شب خفتن وزیشان رفتن
عاشقان راست مسلم نه تو را
در ره دوست به مژگان رفتن
سر فدا کردن و چون عیاران
جان به کف بر در جانان رفتن
ترک عطار به گفتن کلی
پس درین بادیه ترسان رفتن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#655
Posted: 10 Sep 2012 15:48
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
عاشقی چیست ترک جان گفتن
سر کونین بیزبان گفتن
عشق پی بردن از خودی رستن
علم پی کردن از عیان گفتن
رازهایی که در دل پر خون است
جمله از چشم خون فشان گفتن
به زبانی که اشک خونین راست
قصهٔ خون یکان یکان گفتن
همچو پروانه پیش آتش عشق
حال پیدای خود نهان گفتن
عاشق آن است کو چو پروانه
میتواند به ترک جان گفتن
شیر چون میگریزد از آتش
شیر پروانه را توان گفتن
راهرو تا به کی بود سخنت
برتر از هفت آسمان گفتن
کم نهای از قلم ازو آموز
ره سپرده سخن روان گفتن
کار کن زانکه بهتر است تو را
کار کردن ز کاردان گفتن
جان به جانان خود دهای عطار
چند از افسانهٔ جهان گفتن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#656
Posted: 10 Sep 2012 15:50
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
کفر است ز بی نشان نشان دادن
چون از بیچون نشان توان دادن
چون از تو نه نام و نه نشان ماند
آنگاه روا بود نشان دادن
تا یک سر موی ماندهای باقی
این سر نتوانمت بیان دادن
چو تو بنماندهای تو را زیبد
داد دو جهان به یک زمان دادن
گر سر یگانگی همی جویی
دل نتوانی به این و آن دادن
دانی تو که چیست چارهٔ کارت
بر درگه او به عجز جان دادن
عطار چو یافتی ز جانان جان
صد جان باید به مژدگان دادن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#657
Posted: 10 Sep 2012 15:53
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
با تو سری در میان خواهد بدن
کان ورای جسم و جان خواهد بدن
هر که زان سر یافت یک ذره نشان
از دو عالم بی نشان خواهد بدن
محرم آن شو که گر آن نبودت
تا ابد عمرت زیان خواهد بدن
هر نفس کان در حضور او زنی
عمر تو آن است و آن خواهد بدن
ور نخواهد بود همراهت حضور
پس عذاب جاودان خواهد بدن
وای بر حال کسی کو بر مجاز
زان حقیقت بر کران خواهد بدن
مرد دایم همچنان کاینجا زید
چون بمیرد همچنان خواهد بدن
تا نپنداری که هر کو خار بود
روز محشر گلستان خواهد بدن
هرچه اینجا ذره ذره میکنی
جمله در پیشت عیان خواهد بدن
این همه آمد شد و وعد و وعید
از برای امتحان خواهد بدن
تو بکوش و جهد کن تا پی بری
زانکه کار ناگهان خواهد بدن
هر که بی او آستین در خون گرفت
محرم آن آستان خواهد بدن
محرم او شو که کار هر دو کون
محو و گم در یک زمان خواهد بدن
ترک کن کار زمین و آسمان
زانکه این کف وان دخان خواهد بدن
چون به حضرت زود نتوان رفت از آنک
پرده در پرده نهان خواهد بدن
جملهٔ ذرات عالم لاجرم
سوی آن حضرت دوان خواهد بدن
بر کناره میشو از هر سایهای
زانکه کاری در میان خواهد بدن
در بر آن کار عالی کار خلق
اشتری بر نردبان خواهد بدن
کار ما در پیش او چون ذرهای
در بر هفت آسمان خواهد بدن
چون جهان آنجا کف و دودی بود
پس چه جای صد جهان خواهد بدن
چون برافتد پرده از روی دو کون
آن حقیقت ترجمان خواهد بدن
گوییا هر ذرهای را تا ابد
جاودانی صد زبان خواهد بدن
همچو باران ز آسمان سلطنت
خط استغنا روان خواهد بدن
در چنین جایی کجا عطار را
یک سخن یا یک بیان خواهد بدن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#658
Posted: 10 Sep 2012 15:54
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
دل ز عشق تو خون توان کردن
عقل را سرنگون توان کردن
هرچه جز عشق توست از سردل
تا قیامت برون توان کردن
تا زبونگیری آنکه را خواهی
خویشتن را زبون توان کردن
تا همه خون خوریم در غم تو
هرچه داریم خون توان کردن
گوییم صبر کن چه میگویی
از تو خود صبر چون توان کردن
نظری کن که چون بمردم من
کی کنی پس کنون توان کردن
برامید تو در پی عطار
سفر اندرون توان کردن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#659
Posted: 10 Sep 2012 15:54
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
عشق را بیخویشتن باید شدن
نفس خود را راهزن باید شدن
بت بود در راه او هرچه آن نه اوست
در ره او بتشکن باید شدن
زلف جانان را شکن بیش از حد است
کافر یک یک شکن باید شدن
تو بدو نزدیک نزدیکی ولیک
دور دور از خویشتن باید شدن
در نگنجد ما و من در راه او
در رهش بی ما و من باید شدن
دوست چون هرگز نیاید در وطن
عاشقان را بی وطن باید شدن
در ره او بر امید وصل او
خاک راه تن به تن باید شدن
همچو لاله غرقه در خون جگر
زنده در زیر کفن باید شدن
در ره او چون دویی را راه نیست
با یکی در پیرهن باید شدن
پس چو عطار اندر آفاق جهان
پاکباز انجمن باید شدن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#660
Posted: 10 Sep 2012 15:56
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
عشق چیست از خویش بیرون آمدن
غرقه در دریای پر خون آمدن
گر بدین دریا فرو خواهی شدن
نیست هرگز روی بیرون آمدن
ور سر کم کاستی دارای در آی
زانکه اینجا نیست افزون آمدن
لازمت باشد اگر عاشق شوی
ترک کردن عقل و مجنون آمدن
از ازل آزاد گشتن وز ابد
محرم سر هم اکنون آمدن
چون توان بودن به صورت بارکش
پس به معنی فوق گردون آمدن
سر بریده راه رفتن چون قلم
پا و سر افکنده چون نون آمدن
سرنگون رفتن درین دریای ژرف
پس نهان چون در مکنون آمدن
چون دهم شرحت همی گم بودگی است
محرم این بحر بیچون آمدن
تا ابد یکرنگ بودن با فنا
نی همی هردم دگرگون آمدن
چیست ای عطار کفر راه عشق
سست دین از همت دون آمدن
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash