ارسالها: 2517
#681
Posted: 12 Sep 2012 09:32
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
بار دیگر روی زیبایی ببین
عقل و جان را تازه سودایی ببین
از غم آن پیچ زلف بیقرار
زاهدان را ناشکیبائی ببین
در جمالش هر که را آن چشم هست
تا ابد در خود تمنایی ببین
در میان اهل دل هر ساعتش
غارتی نو تازه غوغایی ببین
عاشقان را نقد عشق او نگر
فارغ از امروز و فردایی ببین
بر سر میدان رسوایی عشق
عالمی را همچو شیدایی ببین
در بیابانهای بی پایان او
هر زمانی شیب و بالایی ببین
گر ندیدی دل به زیر بار عشق
شبنمی در زیر دریایی ببین
گاه جان را در تک و پویی نگر
گاه دل را در تمنایی ببین
تا که سودای وصالش میپزم
بر منش هر لحظه صفرایی ببین
گفتمش جانا دل عطار کو
گفت خود گم کردهای جایی ببین
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#682
Posted: 12 Sep 2012 09:33
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای روی تو آفتاب کونین
ابروی تو طاق قاب قوسین
بر روی جهان ندیده چشمی
نقدی روشن چو چشم تو عین
جز چشمهٔ کوثر لب تو
یک چشمه ندید چشم بحرین
دیدم کمر تو را ز هر سوی
مویی آمد میانش مابین
چون تو گهری ز کان جانی
جان به که کنم نه کان به میتین
میرفت دلم به غرق تا بوک
از لعل تو یک شکر کند دین
زلفت چو عقاب در عقب بود
بربود و کشید در عقابین
گر دیدهٔ من سپید کردی
خال تو بس است قرةالعین
در غار غم تو جان ما را
درد تو بسی است ثانیاثنین
افکندهٔ تو شدم که شرط است
القای عصا و خلع نعلین
چون روی تو میدهد به خورشید
نوری که ازوست این همه زین
تا چند بر آفتاب بندی
کز پرتو توست نور کونین
گر جمله فروغ تو ببینیم
در عین عیان ما بود شین
گر در غلط اوفتاد در علم
کی در غلط اوفتیم در عین
عطار درین سخن برون است
از مطلب کیف و مطلب این
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#683
Posted: 12 Sep 2012 09:34
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
هر که جان درباخت بر دیدار او
صد هزاران جان شود ایثار او
تا توانی در فنای خویش کوش
تا شوی از خویش برخودار او
چشم مشتاقان روی دوست را
نسیه نبود پرتو رخسار او
نقد باشد اهل دل را روز و شب
در مقام معرفت دیدار او
دوست یک دم نیست خاموش از سخن
گوش کو تا بشنود گفتار او
پنبه را از گوش بر باید کشید
بو که یکدم بشنوی اسرار او
نور و نار او بهشت و دوزخ است
پای برتر نه ز نور و نار او
دوزخ مردان بهشت دیگران است
درگذر زین هر دو در زنهار او
کز امید وصل و از بیم فراق
جان مردان خون شد اندر کار او
عاشقان خسته دل بین صد هزار
سرنگون آویخته از دار او
همچو مرغ نیم بسمل ماندهاند
بیخود و سرگشته از تیمار او
صد هزاران رفتهاند و کس ندید
تا که دید از رفتگان آثار او
زاد عطار اندرین ره هیچ نیست
جز امید رحمت بسیار او
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#684
Posted: 12 Sep 2012 09:35
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای چو گویی گشته در میدان او
تا ابد چون گوی سرگردان او
همچو گویی خویشتن تسلیم کن
پس به سر میگرد در میدان او
جان اگر زو داری و جانانت اوست
تن فرو ده درخم چوگان او
سوز عشقش بس بود در جان تو را
دل منه بر وصل و بر هجران او
با وصال و هجر او کاریت نیست
اینت بس یعنی که عشقت زان او
این کمالت بس که در وادی عشق
خویش را بینی همی حیران او
تو کهای در راه عشقش قطرهای
غرقه در دریای بی پایان او
وانگه از هر سوی میپرسی خبر
تا کجا دارد کسی دیوان او
تن زن ای عطار و جان پروانه وار
برفشان چون در رسد فرمان او
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#685
Posted: 12 Sep 2012 09:36
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او
همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم
وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او
گاه از چوگان زلفش حلقهٔ مشکین ربای
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او
خوش خوش اندر پیچ زلفش پیچ تا مشکین کنی
شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او
نی خطا گفتم ادب نیست آنچه گفتم جهد کن
تا پریشانی نیاید زلف عنبرسان او
گر مرا دل زنده خواهی کرد جامی جانفزای
نوش کن بر یاد من از چشمهٔ حیوان او
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست
چون ببینی جانفزایی لب و دندان او
گو فلانی از میان جانت میگوید سلام
گو به جان تو فرو شد روز اول جان او
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت
درد او از حد بشد گر میکنی درمان او
چون رسی آنجا اجازت خواه اول بعد از آن
عرضه کن این قصهٔ پر درد در دیوان او
چشم آنجا بر مگیر از پشت پای و گوشدار
ورنه حالی بر زمین دوزد تو را مژگان او
هرچه گوید یادگیر و یک به یک بر دل نویس
تا چنان کو گفت برسانی به من فرمان او
چند گریی ای فرید از عشق رویش همچو شمع
صبح را مژده رسان از پستهٔ خندان او
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#686
Posted: 12 Sep 2012 09:36
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای صبا برگرد امشب گرد سر تاپای او
صد هزاران سجده کن در عشق یک یک جای او
جان ما را زندهٔ جاوید گردانی به قطع
گر نسیمی آوری از زلف عنبرسای او
گر سر انگشت بی حرمت به زلف او بری
دشنهٔ خونین خوری از نرگس شهلای او
پیک راهی تو به شمع روی او منگر بسی
تا نگردی همچو من پروانه نا پروای او
نیست دستوری که آری چهرهٔ او در نظر
کز نظر آزرده گردد چهرهٔ زیبای او
گر تو خواهی کرد کاری صد جهان جان وام کن
پس برافشان جمله بر روی جهان آرای او
جام جم پر آب خضر از دست عیسی چون خورند
همچنان خور شربتی از جام جان افزای او
منتظر بنشستهام تا تحفه آری زودتر
سر به مهرم یک شکر از لعل گوهر زای او
جهد کن تا آن سمن را بر نیازاری به گرد
خاصه آن ساعت که روی آری به خاک پای او
تا نسازی چشم را از خاک پایش توتیا
کی توانی شد به چشم خویشتن بینای او
غسل ناکرده مرو تر دامن آنجا زینهار
زانکه نتوان کرد الا پاک دامن رای او
غسل کن اول به آب دیدهٔ من هفت بار
تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او
گر زیان کردی دل و دین در ره او ای فرید
سود تو در هر دو عالم بس بود سودای او
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#687
Posted: 12 Sep 2012 09:37
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای سراسیمه مه از رخسار تو
سرو سر در پیش از رفتار تو
ذرهای است انجم زخورشید رخت
نقطهای است افلاک از پرگار تو
گل که باشد پیش رخسارت از آنک
عقل کل جزوی است از رخسار تو
پر شکر شد شرق تا غرب جهان
از شکرریز شکر گفتار تو
چشم گردد ذره ذره در دو کون
بر امید ذرهای دیدار تو
گنج پنهانی تو ای جان و جهان
جان شعاع تو جهان آثار تو
چون تو هستی هر زمان در خورد تو
پس که خواهد بود جز تو یار تو
چون کسی را نیست یارا در دو کون
هست هر دم تیزتر بازار تو
صد هزاران جان فروشد هر نفس
کس نیامد واقف اسرار تو
بیش میدانم هزار و صد هزار
از فلک سرگشتهتر در کار تو
دم به دم میآفریند آنچه هست
و آفریدن نیست جز اظهار تو
خود نمیاستد دمی یک ذره چیز
تا نثار تو شود ایثار تو
هر زمانی صد هزاران عالم است
کان نثار توست انمودار تو
تا ابد هرگز نبیند ذرهای
خواری و غم هر که شد غمخوار تو
زان حسین از دار تو منصور شد
کز هزاران تخت بهتر دار تو
گر همه آفاق عالم پر گل است
زان همه گل خوشترم یک خار تو
صد سپه هرلحظه گر ظاهر شود
برهم اندازم به استظهار تو
میبچربد بر جهانی خوش دلی
در دل من ذرهای تیمار تو
روی گردانید عطار از دو کون
در لحد آورد و در دیوار تو
عالمی در هستی خود ماندهاند
زین جهت شد نیست خود عطار تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#688
Posted: 12 Sep 2012 09:37
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ماییم دل بریده ز پیوند و ناز تو
کوتاه کرده قصهٔ زلف دراز تو
تا ترکتاز هندوی زلف تو دیدهام
زنگی دلم ز شادی بی ترکتاز تو
هرگز نساخت در ره عشاق پردهای
کان راست بود ترک کج پرده ساز تو
سر در نشیب ماندهام از غم چو مست عشق
از شوق زلف عنبری سرفراز تو
گر بود پیش قامت تو سرو در نماز
آزاد شد ز قامت تو در نماز تو
خطت که آفتاب رخت را روان بود
زان خط محقق است که شد نسخ ناز تو
نی نی که هست خط تو سرسبز طوطیی
پرورده است از شکر دلنواز تو
شهباز حسن تو چو ز خط یافت پر و بال
طوطی گرفت غاشیهٔ دلنواز تو
هر روز احتراز تو بیش است سوی من
از حد گذشت شوق من و احتراز تو
از بس که هست در ره سودای تو طلسم
واقف نگشت هیچکس از گنج راز تو
چون از کسی حقیقت رویت طلب کنم
چون کس نبود محرم کوی مجاز تو
سر باز زن چو شمع به گازی فرید را
گر سر دمی چو شمع بتابد ز گاز تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#689
Posted: 12 Sep 2012 09:40
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
تا دل ز دست بیفتاد از تو
تن به اندوه فرو داد از تو
دل من گشت چو دریایی خون
چشم من چشمهٔ خون زاد از تو
تا دلم بندهٔ سودای تو شد
نیستم یک نفس آزاد از تو
چند در خون دلم گردانی
طاقتم نیست که فریاد از تو
لیک فریاد نمیدارد سود
گر زیانیم بود باد از تو
تا ز عمرم نفسی میماند
خامشی از من و بیداد از تو
خامشی به به چنین دل که مراست
شرمم آید که کنم یاد از تو
در ره عشق تو شادیم مباد
گر نیم من به غمت شاد از تو
شادمانیم نباشد که مرا
کار با درد تو افتاد از تو
دل عطار چو درد تو نیافت
شد درین واقعه بر باد از تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#690
Posted: 12 Sep 2012 09:41
*-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-**-:¦:-*
ای مرا زندگی جان از تو
زنده بینم همه جهان از تو
به زمین می فرو شود خورشید
هر شب از شرم، پر فغان از تو
گر زبانی دهی به یک شکرم
شکر گویم به صد زبان از تو
دست چون در کمر کنم با تو
که کمر ماند بی میان از تو
بار ندهی و پیش خود خوانی
این چه شیوه است صد فغان از تو
دل ز من بردی و نگفتم هیچ
لیک جان کردهام نهان از تو
نتوانم که باز خواهم دل
که مرا هست بیم جان از تو
جان رها کن به من چو دل بردی
کین بدادم ز بیم آن از تو
دعوی صبر چون کنم که مرا
صبر کفر است یک زمان از تو
اثر وصل تو کسی یابد
که شود محو جاودان از تو
تا نشانی ز خلق میماند
نتوان یافت نشان از تو
عاشقان را خط امان دادی
نیست عطار را امان از تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash