ارسالها: 2517
#701
Posted: 12 Sep 2012 10:02
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دلم مستغرق سودای تو
سرمهٔ چشمم ز خاک پای تو
جان من من عاشقم از دیرگاه
عاشق یاقوت جان افزای تو
مانده کرده عالمی دل دیده را
فتنهٔ آن نرگس رعنای تو
گر چنین زیبا نبودی عارضت
دل نبودی این چنین شیدای تو
صد هزاران جان عاشق هر نفس
باد ایثار رخ زیبای تو
از دل من جوی خون بالا گرفت
تا بدیدم قامت و بالای تو
نیست یک ذره تو را پروای خویش
زان شدم یکباره ناپروای تو
دست گیر آخر مرا از بی دلی
غرقه گشتم در بن دریای تو
با تو میباید به کام دل مرا
تا بگویم قصهٔ سودای تو
قصهٔ عطار چون از سر گذشت
عرضه خواهد داشتن بر رای تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#702
Posted: 12 Sep 2012 10:06
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
عشق تو و بلای جان، جان من و وفای تو
باد جهان بی وفا دشمن من ز جان و دل
گر نکنم ز دوستی از دل و جان هوای تو
پرده ز روی برفکن زانکه بماند تا ابد
جملهٔ جان عاشقان مست می لقای تو
جان و دلی است بنده را بر تو فشانم اینکه هست
نی که محقری است خود کی بود این سزای تو
چشم من از گریستن تیره شدی اگر مرا
گاه و بهگاه نیستی سرمه ز خاک پای تو
گر ببری به دلبری از سر زلف جان من
زنده شوم به یک نفس از لب جانفزای تو
هست ز مال این جهان نقد فرید نیم جان
می نپذیری این ازو پس چه کند برای تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#703
Posted: 12 Sep 2012 10:14
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
چون نیست کسی مرا به جای تو
ترک همه گفتم از برای تو
نور دل من ز عکس روی توست
تاج سر من ز خاک پای تو
خوش خوش بربود جان شیرینم
شیرینی لعل جانفزای تو
برد از سر دلبری دل مستم
مخموری چشم دلربای تو
خون دل من بریختی یعنی
یک بوسه بس است خونبهای تو
نی نی که مرا دریع میآید
آن بوسه تورا به ناسزای تو
از جور چو من کسی چه برخیزد
عطار ندید کس به جای تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#704
Posted: 12 Sep 2012 10:18
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای سیه گر سپید کاری تو
سرخ رویی و سبز داری تو
من به جان سوختم بگو آخر
با شب و روز در چه کاری تو
روز به کار تو کی توانم برد
زانکه بس بوالعجب نگاری تو
کار ما را قرار می ندهی
دلبری سخت بی قراری تو
نیست بویی ز وصل تو کس را
زانکه همرنگ روزگاری تو
غم من خور که غم بخورد مرا
راستی نیک غمگساری تو
زان سبب شادمانی از غم من
که ازین غم خبر نداری تو
بلبل شاخ عشق عطار است
گر به خوبی گل بهاری تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#705
Posted: 12 Sep 2012 10:23
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
گر چنین سنگدل بمانی تو
وه که بس خونها برانی تو
چه بلایی بر اهل روی زمین
از بلاهای آسمانی تو
از تو صد فتنه در جهان افتاد
فتنهٔ جملهٔ جهانی تو
فتنه برخیزد آن زمان که سحر
فرق مشکین فرو فشانی تو
دهن عقل باز ماند باز
چون درآیی به خوش زبانی تو
همه اهل زمانه دل بنهند
بر امیدی که دلستانی تو
خط نویسی به خون ما چو قلم
سرکشان را به سر دوانی تو
سرگرانی و سرکشی چه کنی
که سبک روحتر از آنی تو
باده ناخورده از من بیدل
با من آخر چه سر گرانی تو
چشم من ظاهرت همی بیند
گرچه از چشم بد نهانی تو
اگر از من کنار خواهی کرد
روز و شب در میان جانی تو
گلی از گلستانت باز کنم
که به رخ همچو گلستانی تو
شکری از لب تو بربایم
که به لب چون شکرستانی تو
خون فشانند عاشقان بر خاک
چون ز یاقوت درفشانی تو
چند آخر به خون نویسی خط
هیچ خط نیز می ندانی تو
دل عطار در غمت ریش است
مرهمی کن اگر توانی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#706
Posted: 12 Sep 2012 10:24
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
دلا چون کس نخواهد ماند دایم هم نمانی تو
قدم در نه اگر هستی طلبکار معانی تو
گرفتم صد هزاران علم در مویی بدانستی
چو مرگت سایه اندازد سر مویی چه دانی تو
چو کامت بر نمیآید به ناکامی فرو ده تن
که در زندان ناکامی نیابی کامرانی تو
به چیزی زندگی باید که نبود زین جهان لابد
که تا چون زین جهان رفتی بدان زنده بمانی تو
وگر زنده به دنیا باشی ای غافل در آن عالم
بمانی مرده و هرگز نیابی زندگانی تو
اگر تو پر و بال دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جستی آنی تو
بلی هر دم پیامت آید از حضرت که ای محرم
چو حیلایموتی تو چرا بر خود نخوانی تو
چو گشتی زین خطاب آگاه جانت را یقین گردد
که سلطان جهانافروز دارالملک جانی تو
زهی عطار کز بحر معانی چون مدد داری
توانی کرد هر ساعت بسی گوهرفشانی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#707
Posted: 12 Sep 2012 10:24
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای جهانی پشت گرم از روی تو
میل جان از هر دو عالم سوی تو
صد هزاران آدمی را ره بزد
مردم آن نرگس جادوی تو
لاابالیوار خوش بر خاک ریخت
آب روی عاشقان ابروی تو
سر برون کن تا ببینی عالمی
هر یکی را شیوهای در کوی تو
دست دور از روی تا پروانهوار
پایکوبان جان دهم بر روی تو
ترکتازی کن بتا بر جان و دل
تا شوم از جان و دل هندوی تو
هر شبی وقت سحر عطار را
عطر جان آید نصیب از موی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#708
Posted: 12 Sep 2012 10:36
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای خم چرخ از خم ابروی تو
آفتاب و ماه عکس روی تو
تا به کوی عقل و جان کردی گذر
معتکف شد عقل و جان در کوی تو
کی دهد آن را که بویی دادهای
هر دو عالم بوی یکتا موی تو
در میان جان و دل پنهان شدی
تا نیاید هیچکس ره سوی تو
چون تویی جان و دلم را جان و دل
من ز جان و دل شدم هندوی تو
عشق تو چندان که میسوزد دلم
می نیاید از دلم جز بوی تو
پشت گردانید دایم از دو کون
تا ابد عطار در پهلوی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#709
Posted: 12 Sep 2012 10:44
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دو عالم پرتوی از روی تو
جنت الفردوس خاک کوی تو
صد جهان پر عاشق سرگشته را
هیچ وجهی نیست الا روی تو
صد هزارن قصه دارم دردناک
دور از روی تو با هر موی تو
کور باید گشت از دید دو کون
تا توان کردن نگاهی سوی تو
یافت هندوخان لقب بر خوان چرخ
ترک گردون تا که شد هندوی تو
پشت صد صد پهلوان میبشکند
تیر یک یک غمزهٔ جادوی تو
دی مرا خواندی به تیر غمزه پیش
تا کمان بر زه کنم ز ابروی تو
خود سپر بفکندم و بگریختم
کان کمان هم هست بر بازوی تو
نه ز تو بگریختم از بیم سنگ
زانکه دیدم سنگ در پهلوی تو
شد زبان در وصف تو عطار را
درفشان چون حلقهٔ لؤلؤی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#710
Posted: 12 Sep 2012 10:55
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دو عالم یک فروغ از روی تو
هشت جنت خاکبوس کوی تو
هر دو عالم را درین چاه حدوث
تا ابد حبلالمتین یک موی تو
هر دو عالم گرچه عالی اوفتاد
یک سر موی است پیش روی تو
در رهت تا حشر دو سرگشتهاند
روز رومی و شب هندوی تو
بس که بر پهلو بگردید آفتاب
تا شود یک ذره همزانوی تو
پس برفت و دید و روی آن ندید
کو نهد از بیم گامی سوی تو
آفتاب آخر چه سنجد چون دو کون
ذره است آنجا که آید روی تو
چون شکستی چرخ گردان را کمان
کی تواند گشت همبازوی تو
جان خود از اندیشهٔ تو محو گشت
چون شود اندیشه همپهلوی تو
حقهٔ گردون چرا پر لولوی است
از فروغ حقهٔ لولوی تو
صد هزاران جادوان را صف شکست
یک مژه از نرگس جادوی تو
همچو ابروی تواش چشمی رسید
چشم هر که افتاد بر ابروی تو
شعر بس نیکو از آن گوید فرید
کو بسوخت از روی بس نیکوی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash