ارسالها: 2517
#711
Posted: 12 Sep 2012 10:55
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
جانا بسوخت جان من از آرزوی تو
دردم ز حد گذشت ز سودای روی تو
چندین حجاب و بنده به ره بر گرفتهای
تا هیچ خلق پی نبرد راه کوی تو
چون مشک در حجاب شدی در میان جان
تا ناقصان عشق نیابند بوی تو
گشتی چو گنج زیر طلسم جهان نهان
تا جز تو هیچکس نبرده ره به سوی تو
در غایت علوی تو ارواح پست شد
کو دیدهای که در نظر آرد علوی تو
در وادی غم تو دل مستمند ما
خالی نبود یک نفس از جستجوی تو
بسیار جست و جوی توکردم که عاقبت
عمرم رسید و می نرسد گفت و گوی تو
از بس که انتظار تو کردم به روز و شب
عطار را بسوخت دل از آرزوی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#712
Posted: 12 Sep 2012 10:58
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ذرهای نادیده گنج روی تو
ره بزد بر ما طلسم موی تو
گشت رویم چون نگارستان ز اشک
ای نگارستان جانم روی تو
هست خورشید رخت زیر نقاب
جملهٔ ذرات چشماروی تو
در درون چون نافهٔ آهوی حسن
خون جانها مشک شد بر بوی تو
شیر گردون جامه میپوشد کبود
از سواد چشم چون آهوی تو
آسمان را چون زمین در حقه کرد
آرزوی حقهٔ للی تو
هندویم هندوی زلفت را به جان
گر توان شد هندوی هندوی تو
چون ز چشمت تیرباران در رسید
طاق افتادیم از ابروی تو
نی که بنمودیم صد سحر حلال
در صفات نرگس جادوی تو
خاک خواهم گشت تا بادی مرا
بو که برساند به خاک کوی تو
نی ز چون من خاک گردی از درت
گر مرا بادی رساند سوی تو
چون کند از توکسی پهلو تهی
چون همی هستند در پهلوی تو
از کمان عشق بگریز ای فرید
کین کمانی نیست بر بازوی تو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#713
Posted: 12 Sep 2012 11:06
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای مرقع پوش در خمار شو
با مغان مردانه اندر کار شو
چند ازین ناموس و تزویر و نفاق
توبه کن زین هر سه و دین دار شو
یا برو از حلقهٔ مردان دین
در میان حلقهٔ کفار شو
یا منادی کن اناالحق در جهان
چون اناالحق گفته شد بر دار شو
چون نهای در کفر و در ایمان تمام
گیر زناری و در خمار شو
چون حضورت نیست در مسجد دمی
بی مرقع گرد و با زنار شو
عاجزی در دین و زهد خویشتن
خیز و زین دین تهی بیزار شو
چند باشی در حجاب خویش تو
عالم تجرید را عطار شو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#714
Posted: 12 Sep 2012 11:07
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دل به میان جان فرو شو
در حضرت بینشان فرو شو
تا کی گردی به گرد عالم
یک بار به قعر جان فرو شو
گر میخواهی که کل شود دل
کلی به دل جهان فرو شو
دریا که تو را به خویشتن خواند
نعرهزن و جان فشان فرو شو
چون نیست بجز فرو شدن روی
صد سال به یک زمان فرو شو
چون جمله فرو شدند اینجا
تو نیز درین میان فرو شو
گر بر تو فشاند آستین یار
سر بر سر آستان فرو شو
گر هیچ در امتحان کشیدت
مردانه در امتحان فرو شو
تا کی گردی به گرد هرکس
در هرچه دری در آن فرو شو
گر در روش تو نیست سودی
دل خوش کن و در زیان فرو شو
چون نیست یقین که محض جانی
دم درکش و در گمان فرو شو
گر پنهانی برآی پیدا
ور پیدایی نهان فرو شو
گر نیست به عز قرب راهت
در بعد به رایگان فرو شو
گر نتوانی چنین فرو شد
باری برو و چنان فرو شو
عطار چه در مکان نشستی
برخیز و به لامکان فرو شو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#715
Posted: 12 Sep 2012 11:29
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو
بر گنج عشق جان کسی کامگار کو
اندر میان صفهنشینان خانقاه
یک صوفی محقق پرهیزگار کو
در پیشگاه مسجد و در کنج صومعه
یک پیر کار دیده و یک مرد کار کو
در حلقهٔ سماع که دریای حالت است
بر آتش سماع دلی بیقرار کو
در رقص و در سماع ز هستی فنا شده
اندر هوای دوست دلی ذرهوار کو
خالص برای لله ازین ژنده جامگان
بی زرق و بی نفاق یکی خرقهدار کو
مردان مرد و راهنمایان روزگار
زین پیش بودهاند درین روزگار کو
در وادی محبت و صحرای معرفت
مردی تمام پاک رو و اختیار کو
اندر صف مجاهده یک تن ز سروران
بر مرکب توکل و تقوی سوار کو
سرگشته ماندهایم درین راه بی کران
وز سابقان پیشرو آخر غبار کو
عطار سوی گوهر آن بحر موج زن
جز در درون سینه تورا رهگذار کو
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#716
Posted: 12 Sep 2012 14:46
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
دوش درآمد ز درم صبحگاه
حلقهٔ زلفش زده صف گرد ماه
زلف پریشانش شکن کرده باز
کرده پریشان شکنش صد سپاه
از سر زلفش به دل عاشقان
مژده رسان باد صبا صبحگاه
مست برم آمد و دردیم داد
تا دلم از درد برآورد آه
گفت رخم بین که گر از عشق من
توبه کنی توبه بتر از گناه
گفتمش ای جان چکنم تا مرا
زین می نوشین بدهی گاه گاه
گفت ز خود فانی مطلق بباش
تا برسی زود بدین دستگاه
گر بخورندت به مترس از وجود
گرچه بگردی تو نگردی تباه
آهو چینی چو گیاهی خورد
در شکمش مشک شود آن گیاه
مات شو ار شاه همه عالمی
تا برهی از ضرر آب و جاه
از شدن و آمدن و از گریز
کی برهد تا نشود مات شاه
گفتمش از علم مرا کوههاست
کس نتواند که کند کوه کاه
گفت که هرچیز که دانستهای
جمله فرو شوی به آب سیاه
چون همه چیزیت فراموش شد
بر دل و جانت بگشایند راه
یوسف قدسی تو و ملک تو مصر
جهد بر آن کن که برآیی ز چاه
تا سر عطار نگردد چو گوی
از مه و خورشید نیابد کلاه
هرکه درین واقعه آزاد نیست
گو برو و خرقه ز عطار خواه
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#717
Posted: 12 Sep 2012 14:47
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
شب را ز تیغ صبحدم خون است عمدا ریخته
اینک ببین خون شفق در طشت مینا ریخته
لالای شب در هر قدم لؤلؤ بر آورده بهم
وز یک نسیم صبحدم لؤلؤی لالا ریخته
خورشید زرکش تافته زربفت عیسی بافته
زنار زرین یافته زر بر مسیحا ریخته
مطرب ز دیوان فرح پروانه را آورده صح
ساقی شراب اندر قدح از حوض حورا ریخته
موسی کف عیسی زبان فرعونیی کرده روان
زنار زلفش هر زمان صد خون ترسا ریخته
ساقی به گردش سر گران زرین نطاقی بر میان
وز شرم او از کهکشان جوجو چو جوزا ریخته
ما کرده از مستی همی بر جام ساقی جان فدی
وز دیده تا تحتالثری عقد ثریا ریخته
از تائبی سر تافته صد توبه برهم بافته
چون بوی زلفش یافته می بر مصلا ریخته
چون قطره دریا کش زبون اشک وی از دریا فزون
دریای دل یک قطره خون یک قطره دریا ریخته
آنجا که قومی همنفس می میدهند از پیش و پس
طاوس جانها چون مگس بال و پر آنجا ریخته
جان غرقهٔ سودای دل تن نیز ناپروای دل
عطار از دریای دل صد گنج پیدا ریخته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#718
Posted: 12 Sep 2012 14:47
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
صد قلزم سیماب بین بر طارم زر ریخته
صد صحن مروارید بین بر بحر اخضر ریخته
مه رخ نموده از سمک ماهی شده مه را شبک
هر دم شترمرغ فلک از سینه اخگر ریخته
نقش از میان اختران بگریخته چون دلبران
بگسسته عقد دختران وز عقد گوهر ریخته
صبح آمده با جام جم چون شیر با زرین علم
در حلق صبح مشک دم صد بیضه عنبر ریخته
مطرب ز بانگ ارغنون کرده حریفان را زبون
ساقی ز جام لالهگون خون معطر ریخته
چون گل بتان سیمبر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل دیگر ریخته
سیمینبران بسته میان می کرده در جام کیان
پسته گشاده ساقیان وز پسته شکر ریخته
هر سیمتن از تف می، رقاص گشته زیر خوی
می مرغ جان را زیر پی، هم بال و هم پر ریخته
عطار با مستان خوش صافی دل است و دردکش
وز خاطر خورشید وش آب زر تر ریخته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#719
Posted: 12 Sep 2012 14:49
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای آتش سودای تو دود از جهان انگیخته
صد سیل خونین عشق تو از چشم جان انگیخته
ای کار دل ناساخته ناگاه بر دل تاخته
برقع ز روی انداخته وز دل فغان انگیخته
تو همچو مست سرکشی افکنده در جان مفرشی
سلطان عشقت آتشی اندر جهان انگیخته
گه دام زلف انداخته گه تیغ مژگان آخته
صد حیله زین بر ساخته صد فتنه زان انگیخته
اندیشهٔ تو هر نفس بگرفته دل را پیش و پس
بس مرغ جان را زین هوس از آشیان انگیخته
عطار اندر ذکر خود وز نکتههای بکر خود
گرد سمند فکر خود، از آسمان انگیخته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#720
Posted: 12 Sep 2012 14:50
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای چشم بد را برقعی بر روی ماه آویخته
صد یوسف گم گشته را زلفت به چاه آویخته
ماه است روی خرمت دام است زلف پر خمت
دلها چو مرغ اندر غمت از دامگاه آویخته
فرش بقا انداخته کوس فنا بنواخته
میزان عزت ساخته پیش سپاه آویخته
مردان ره را بارها بر لب زده مسمارها
پس جمله را بر دارها از چار راه آویخته
شمع طرب افروخته تا راز شمع آموخته
دل بی جنایت سوخته جان بی گناه آویخته
ای داده در دلها ندا، تا کرده دلها جان فدا
سرهای پیران هدی بر شاهراه آویخته
آن خواجهٔ روز جزا، بر چارسوی کبریا
از بهر دست آویز ما زلف سیاه آویخته
ابلیس را حالی عجب در بحر حرمان خشک لب
از بهر یک ترک ادب از سجدگاه آویخته
عطار این تفصیلدان وین قصه بی تأویلدان
عالم یکی قندیل دان، ز ایوان شاه آویخته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash