ارسالها: 2517
#721
Posted: 12 Sep 2012 14:51
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای لبت حقهٔ گهر بسته
دهنت شور در شکر بسته
طوطیان خط تو پیش شکر
بال بگشاده و کمر بسته
خطت از پستهٔ تو بر رستهٔ است
هست بر رستهٔ تو بر بسته
زان خط سبز بر رخ زردم
خون دل جمله چون جگر بسته
عاشق از جان به صد هزاران دل
در تو هر دم دلی دگر بسته
هر که از تو کشیده مویی سر
دستش از موی باز بر بسته
به شکرخنده بر دهان بگشا
که گره کس ندید بر بسته
تا به کی همچو حلقه بر در تو
سر زنم دایم و تو در بسته
نظری کن دلم مسوز که هست
کار جانم در آن نظر بسته
کمترم سوز اگر نه فاش کنم
مکر تو چند مکر سربسته
چشم عطار سیل بگشاده
دل ز هجر تو در خطر بسته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#722
Posted: 12 Sep 2012 14:51
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای ذرهای از نور تو بر عرش اعظم تافته
از عرش اعظم در گذر بر هر دو عالم تافته
آن ذره ذریت شده خورشید خاصیت شده
سر تا قدم نیت شده بر جان آدم تافته
اولاد پیدا آمده خلقی به صحرا آمده
پس بیمحابا آمده بر بیش و بر کم تافته
یک موی تو در صبحدم بر گاو و آهو زد رقم
مشک است یا عنبر بهم موی تو بر هم تافته
بر عاشقان روی تو بر ساکنان کوی تو
در پرتو یک موی تو کاری است معظم تافته
عکس رخت از نه فلک بگذشته تا پشت سمک
بی واسطه بر یک به یک نوری مسلم تافته
گه جان پر اسرار را کرده فدا دیدار را
گاهی دل عطار را عشقت به یک دم تافته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#723
Posted: 12 Sep 2012 14:58
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته
جان های بی قراران فریاد در گرفته
در پیش نور رویت پیران شست ساله
با صد هزار خجلت ایمان ز سر گرفته
عشقت به دلربایی بگشاده دست بر ما
ناگاه جان و دل را بس بی خبر گرفته
دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده
جان هر دم از کمالت راهی دگر گرفته
از بس که رهزنانند اندر رهت ز غیرت
هر ذره ذرهٔ تو صد راه بر گرفته
چون آفتاب رویت بر جان فکند پرتو
عشقت به جان رسیده دل را بهدر گرفته
عشق تو چون همایی پر بر کشیده از هم
جانهای عاشقان را در زیر پر گرفته
مستان عشق هر شب همچون صبوح خیزان
بر آرزوی رویت راه سحر گرفته
آنجا که حسن رویت بوی نمک نموده
صحرای هر دو عالم خون جگر گرفته
عطار در غم تو شادی هر دو عالم
هم از نظر فکنده هم مختصر گرفته
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#724
Posted: 12 Sep 2012 14:58
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای دل اندر عشق، دل در یار ده
کار او کن جان و دل در کار ده
چند باشی در حجاب خود نهان
دلبرت صد بار آمد بار ده
یا برو گر مؤمنی اسلام آر
یا بیا گر کافری اقرار ده
خون خوری بر روی آن دلدار خور
خون دهی بر روی آن دلدار ده
آرزوهای تو بتهای تواند
جمله بتهات بر دیوار ده
پس در آتش چون خلیل بتشکن
جانت را شایستگی یار ده
ساقیا خمخانه را بگشای در
عاشقان را بادهٔ ابرار ده
زاهدان را از وجود خویشتن
وارهان و دردی خمار ده
چند پوشی دلق دام زرق را
دلق پوشان را کنون زنار ده
چون شود شایستهٔ ره جان تو
اهل دل را تحفه چون عطار ده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#725
Posted: 12 Sep 2012 14:58
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ساقیا گر پختهای می خام ده
جان بی آرام را آرام ده
خیزو بزمی در صبوحی راست کن
یک صراحی باده ما را وام ده
صبح پیدا گشت و شب اندر شکست
خفتگان مست را دشنام ده
چون بخواهی ریخت همچون گل ز بار
بار کم کش بادهٔ گلفام ده
همچو گل شو بادهٔ گلفام نوش
همچو بلبل سوی گل پیغام ده
داد خود بستان که ایام گل است
یا نه خوش خوش داد این ایام ده
گر سراسر نیست دردی در فکن
نیم مستان را پیاپی جام ده
چون اجل دامی گلوگیر آمده است
چون درآید وقت تن در دام ده
خاطر عطار سودا میپزد
سوخت از غم هین شرابش خام ده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#726
Posted: 12 Sep 2012 14:59
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده
جان را طلاق گفته دل را به باد داده
مردان راهبین را در گبرکی کشیده
رندان رهنشین را میخانه در گشاده
با گوشهای نشسته دست از جهان بشسته
در پیش دردنوشان بر پای ایستاده
اندر میان مستان چندان گناه کرده
کز چشم خلق عالم یکبارگی فتاده
هرجا که مفلسان را جمعیتی است روزی
ماییم جان و دل را اندر میان نهاده
ما خود کهایم ما را خون ریختن حلال است
رهزن شدند ما را مشتی حرامزاده
زنهار الله الله تا کی ز کفر و ایمان
گه روی سوی قبله گه دست سوی باده
نه مؤمنم نه کافر گه اینم و گه آنم
رفتم به خاک تاریک از هر دو خر پیاده
عطار اگر دگر ره در راه دین درآیی
دل بایدت که گردد از هرچه هست ساده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#727
Posted: 12 Sep 2012 14:59
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
دوش آمد زلف تاب داده
جان را ز دو لب شراب داده
صد تشنهٔ آتشین جگر را
از چشمهٔ خضر آب داده
زان روی که ماه سایهٔ اوست
صد نور به آفتاب داده
هر که از لب او سؤال کرده
صد دشنامش جواب داده
زان باده که جان خراب او بود
جامی به دل خراب داده
چون مست شده دل از شرابش
او را ز جگر کباب داده
عطار در آتش فراقش
تن در غم و اضطراب داده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#728
Posted: 12 Sep 2012 15:00
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده
تو همچو آفتابی تابنده از همه سو
من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده
من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده
تو در میان جانم گنجی نهان نهاده
گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من
بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده
داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم
مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده
از روی همچو ماهت بر گیر آستینی
سر چند دارم آخر بر آستان نهاده
عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد
این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#729
Posted: 12 Sep 2012 15:01
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده
یک برق عشق جسته صد سد آب برده
بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم
دست هزار عذرا از آفتاب برده
چندین هزار عاشق بر روی تو درین ره
در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
ای در غرور دل را داده شراب غفلت
پس دل بده که او را مست خراب برده
شرمت همی نیامد کاندر چنین مقامی
مردان به سر دویده تو سر به خواب برده
عطار را درین ره اندر حجاب ره نیست
گرچه دلی است او را پی با حجاب برده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#730
Posted: 12 Sep 2012 15:04
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞
ترسا بچهای دیدم زنار کمر کرده
در معجزهٔ عیسی صد درس ز بر کرده
با زلف چلیپاوش بنشسته به مسجد خوش
وز قبلهٔ روی خود محراب دگر کرده
از تختهٔ سیمینش یعنی که بناگوشش
خورشید خجل گشته رخساره چو زر کرده
از جادویی چشمش برخاسته صد غوغا
تا بر سر بازاری یکبار گذر کرده
چون مه به کلهداری پیروزه قبا بسته
زنار سر زلفش عشاق کمر کرده
روزی که ز بد کردن بگرفت دلش کلی
بگذاشته دست از بد صد بار بتر کرده
صد چشمهٔ حیوان است اندر لب سیرابش
وین عاشق بی دل را بس تشنه جگر کرده
دوش آمد پیر ما در صومعه بد تنها
گفت ای ز سر عجبی در خویش نظر کرده
از خویش پرستیدن در صومعه بنشسته
خلق همه عالم را از خویش خبر کرده
بگریخته نفس تو از یار ز نامردی
چون بار گران دیده از خلق حذر کرده
برخیزی اگر مردی در شیوهٔ ما آیی
تا شیوهٔ ما بینی در سنگ اثر کرده
یک دردی درد ما در عالم رسوایی
صد زاهد خودبین را با دامن تر کرده
در حلقه چو دیدی خود دردی خور و مستی کن
وانگاه ببین خود را از حلقه به در کرده
چون کوری قرایان عطار عیان دیده
بینایی پیر خود صد نوع سمر کرده
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash