انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 74 از 270:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده
روی چو آفتابت ختم جمال کرده

نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب
هر سال ماه رویت با ماه و سال کرده

خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی
اجسام خیره گشته ارواح حال کرده

ماهی که قاف تا قاف از عکس اوست روشن
چون روی تو بدیده پشتی چو دال کرده

اول چو بدرهٔ سیم از نور بدر بوده
وآخر ز شرم رویت خود را هلال کرده

یک غمزهٔ ضعیفت صد سرکش قوی را
هم دست خوش گرفته هم پایمال کرده

روی تو مهر و مه را در زیر پر گرفته
با هر یکی به خوبی صد پر و بال کرده

زلف تو چون به شبرنگ آفاق در نوشته
خورشید بر کمینه عزم زوال کرده

دل را شده پریشان حالی و روزگاری
تا از کمند زلفت مویی خیال کرده

چون مرغ دل ز زلفت خسته برون ز در شد
چندین مراغه در خون زان خط و خال کرده

با آنکه بوی وصلت نه دل شنید و نه جان
ما و دلی و جانی وقت وصال کرده

گویاترین کسی را کو تیزبین‌تر آمد
خط تو چشم بسته خال تو لال کرده

شعر فرید کرده شرح لب تو شیرین
تا او به وصف چشمت سحر حلال کرده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای ز سودای تو دل شیدا شده
زآتش عشق تو آب ما شده

عاشقان در جست و جویت صد هزار
تو چو دری در بن دریا شده

از میان آب و گل برخاسته
در میان جان و دل پیدا شده

عاشقان را بر امید روی تو
خون دل پالوده و جانها شده

تو ز جمله فارغ و مشغول خویش
خود به عشق خویش ناپروا شده

دیده روی خویشتن در آینه
بر جمال خویشتن شیدا شده

ما همه پروانهٔ پر سوخته
تو چو شمع از نور خود یکتا شده

یوسف اندر ملک مصر و سلطنت
دیدهٔ یعقوب نابینا شده

گم شدم در جست و جویت روز و شب
چند بازت جویم ای گم ناشده

چون دل عطار در عالم دلی
می‌نبینم از تو خون پالا شده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده
در هر زبان خوشی لب تو مثل شده

آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده
مشاطهٔ جمال تو لطف ازل شده

از نیم ذره پرتو خورشید روی تو
ارواح حال کرده و اجسام حل شده

جان‌ها ز راه حلق برافکنده خویشتن
در حلقه‌های زلف تو صاحب محل شده

ترک رخت که هندوک اوست آفتاب
آورده خط به خون من و در عمل شده

بر توچون من به دل نگریدم روا مدار
آبی که می‌خورم ز تو با خون بدل شده

ای از کمال روی تو نقصان گرفته کفر
وز کافری زلف تو در دین خلل شده

چون دیده‌ام نزول تو در خون جان خویش
در خون جان خویشتنم زین قبل شده

در وصف تو فرید که از چاکران توست
سلطان عالم است بدین یک غزل شده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای درس عشقت هر شبم تا روز تکرار آمده
وی روز من بی روی تو همچون شب تار آمده

ای مه غلام روی تو گشته زحل هندوی تو
وی خور ز عکس روی تو چون ذره در کار آمده

ای در سرم سودای تو جان و دلم شیدای تو
گردون به زیر پای تو چون خاک ره خوار آمده

جان بنده شد رای تورا روی دل‌آرای تو را
خاک کف پای تو را چشمم به دیدار آمده

چون بر بساط دلبری شطرنج عشقم می‌بری
گشتم ز جان و دل بری ای یار عیار آمده

تا نرد عشقت باختم شش را ز یک نشناختم
چون جان و دل درباختم هستم به زنهار آمده

ای جزع تو شکر فروش ای لعل تو گوهر فروش
ای زلف تو عنبر فروش از پیش عطار آمد

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای ز صفات لبت عقل به جان آمده
از سر زلفت شکست در دو جهان آمده

چشمهٔ آب حیات بی‌لب سیراب تو
تشنه دایم شده خشک دهان آمده

نرگس خون‌ریز تو تیر جفا ریخته
دلشدگان تورا کار به جان آمده

پستهٔ تو در سخن تا شکرافشان شده
عقل ز تشویر او بسته دهان آمده

در طلب روی تو گرد جهان فراخ
ابرش فکرت مدام تنگ‌عنان آمده

عاشقت از جان و دل با دل و جان برطبق
پیش نثار رخت نعره‌زنان آمده

تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
نام دلم گم شده و او به نشان آمده

چون شده روشن که نیست راه به تو تا ابد
جملهٔ عشاق را ره به کران آمده

تا که فتاده ز تو در دل عطار شور
مرغ دلش در قفس در خفقان آمده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده
با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده

تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر
ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده

اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را
گه در حجاب بینی گه در عذاب مانده

آنجا که نقدها را ناقد عیار خواهد
مردان مرد بینی در اضطراب مانده

وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی
هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده

وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند
بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده

ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر
پیران راه‌بین را سر در طناب مانده

عیسی پاک‌رو را از سوزنی شکسته
حیران میان این ره چون در خلاب مانده

ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند
وان ماه‌رخ بماند اندر نقاب مانده

در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان
ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده

بر آتش محبت از شرح این عجایب
عطار را دل و جان در تف و تاب مانده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


در راه تو مردانند از خویش نهان مانده
بی جسم و جهت گشته بی نام و نشان مانده

در قبهٔ متواری لایعرفهم غیری
محبوب ازل بوده محجوب جهان مانده

در کسوت کادالفقر از کفر زده خیمه
در زیر سوادالوجه از خلق نهان مانده

قومی نه نکو نه بد نه با خود و نه بیخود
نه بوده و نه نابوده نی مانده عیان مانده

در عالم ما و من نی ما شده و نی من
در کون و مکان با تو بی کون و مکان مانده

جانشان به حقیقت کل تنشان به شریعت هم
هم جان همه و هم تن نی این و نه آن مانده

چون دایره سرگردان چون نقطه قدم محکم
صد دایره عرش آسا در نقطهٔ جان مانده

چون عین بقا دیده از خویش فنا گشته
در بحر یقین غرقه در تیه گمان مانده

فارش از سر هر مویی صد گونه سخن گفته
اما همه از گنگی بی کام و زبان مانده

جمله ز گران عقلی در سیر سبک بوده
وآنگه ز سبک روحی در بار گران مانده

صد عالم بی پایان از خوف و رجا بیرون
از خوف شده مویی در خط امان مانده

بشکسته دلیران را از چست سواری پشت
مرکب شده ناپیدا در دست عنان مانده

بفروخته از همت دو کون به یک نان خوش
وز ناخوشی عالم وقوف دو نان مانده

آن کس که نزاد است او از مادر خود هرگز
ایشان همه هم با تو از فقر چنان مانده

تا راه چنین قومی عطار بیان کرده
جانش به لب افتاده دل در خفقان مانده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای جهانی خلق حیران مانده
تو به زیر پرده پنهان مانده

تو به عزت بر دو عالم تاخته
ما اسیر بند و زندان مانده

عشق تو طوفان و جان‌ها شبنمی
شبنمی در زیر طوفان مانده

تا شده عشق تو در جان معتکف
جان ز سودای تو بیجان مانده

عاشقان مستغرق تو صد هزار
در سواد این بیابان مانده

جان عاشق با وجود عشق تو
از وجود خود پشیمان مانده

همچو عطار آتشین‌دل خون‌فشان
در ره تو صد هزاران مانده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


ای پای دل ز عشق تو در گل بمانده
از دیده دور گشته و در دل بمانده

جانا عجب بمانده‌ام از خود که روز و شب
تو با منی و من ز تو غافل بمانده

کاری است پر عجایب و پوشیده کار تو
باری است اوفتاده و مشکل بمانده

دری نهفته‌ای تو به دریای عشق در
ما از نهیب موج به ساحل بمانده

جان‌ها ز یک شراب الست تو تا به حشر
مست اوفتاده بر سر و در گل بمانده

از یک شراب عشق تو بر لوح جان ما
نه نقش حق نه صورت باطل بمانده

مردان پاک‌رو ز درازی راه تو
بی زاد و توشه بر سر منزل بمانده

سرگشتکان کوی تو را در عتاب تو
واحسرتا ز عشق تو حاصل بمانده

خاک سگان کوی تو عطار تا ابد
در شرح راه عشق تو مقبل بمانده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞☜☆☞


منم از عشق سرگردان بمانده
چو مستی واله و حیران بمانده

امید از جان شیرین بر گرفته
جدا از صحبت یاران بمانده

سر و سامان فدای عشق کرده
بدین سان بی سر و سامان بمانده

ز همدستی جمعی تنگ‌چشمان
چو گنج اندر زمین پنهان بمانده

ز ننگ صحبت مشتی گدا طبع
به کنجی در چو زر در کان بمانده

ز عشق خوبرویان همچو عطار
خرد گم کرده سرگردان بمانده

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 74 از 270:  « پیشین  1  ...  73  74  75  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA