انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 82 از 270:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
ای روی تو فتنهٔ جهانی
مبهوت تو هر کجا که جانی

کرده سر زلف پر فریبت
از هر سر مویم امتحانی

در چشم زدی ز دست بر هم
چشمت به کرشمه‌ای جهانی

ابروی تو رستها چو تیراست
بر زه که کند چنان کمانی

طراری را طراوتی نیست
با طرهٔ چون تو دلستانی

ندهد مه و مهر نور هرگز
بی عارض چون تو مهربانی

در دل بردن به خوبی تو
هرگز ندهد کسی نشانی

خورشید رخ تو را کند ذکر
هر ذره اگر شود زبانی

تا من سگ تو شدم نماندست
از قالب من جز استخوانی

من خاک توام مرا چنین خوار
در خون مفکن به هر زمانی

در عشق تو چست‌تر ز عطار
مرغی نپرد ز آشیانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی
وی هر سخنی از لب جان‌بخش تو جانی

نه هیچ فلک دید چو تو بدر منیری
نه هیچ چمن یافت چو تو سرو روانی

خورشید که بسیار بگشت از همه سویی
یک ذره ندیده است ز وصل تو نشانی

یک ذره اگر شمع وصال تو بتابد
جان بر تو فشانند چو پروانه جهانی

زابروی هلالیت که طاق است چو گردون
با پشت دو تا مانده هرجا که کمانی

چون دایره بی پا و سرم زانکه تو داری
از دایرهٔ ماه رخ از نقطه دهانی

ارباب یقین ده یک‌یک ذره گرفتند
شکل دهن تنگ تو از روی گمانی

حرف کمرت همچو الف هیچ ندارد
زیرا که تو را چون الف افتاد میانی

مویی ز میان تو کسی می بنداند
گرچه بود آن کس به حقیقت همه دانی

در عشق تو کار همه عشاق برآمد
زیرا که خریدند به صد سود و زیانی

چون لاله دلم سوخته‌تن غرقهٔ خون است
تا یافته‌ام گرد رخت لاله ستانی

چون حال من سوخته دل تنگ درآمد
از جان رمقی مانده مرا باش زمانی

عطار جگر سوخته را بود دل تنگ
دل در سر کار تو شد او مانده زمانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

ای یک کرشمه تو غارتگر جهانی
دشنام تو خریده ارزان خران به جانی

آشفتهٔ رخ تو هرجا که ماهرویی
دلداهٔ لب تو هر جا که دلستانی

گر از دهان تنگت بوسی به من فرستی
جان‌های تنگ بسته برهم نهم جهانی

تو خود دهان نداری چون بوسه خواهم از تو
هرگز برون نگنجد بوس از چنین دهانی

چون تو میان نداری من با کنار رفتم
چون دست درکش آرد کس با چنان میانی

تو یوسفی و هر دم زلف تو از نسیمی
کرده روان به کنعان از مشک کاروانی

دیری است تا دل من از درد توست سوزان
آخر دلت نسوزد بر درد من زمانی

گفتی بخواه چیزی کان سودمندت آید
کز سود کردن تو نبود مرا زیانی

وقت بهار خواهم در نور شمع رویت
من کرده در رخ تو هر لحظه گلفشانی

عطار اگرت بیند یک شب چنان که گفتم
صد جان تازه یابد آنگاه هر زمانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

ای حسن تو آب زندگانی
تدبیر وصال ما تو دانی

از دیده برون مشو که نوری
وز بنده جدا مشو که جانی

ما با تو چو تیر راست گشتیم
با ما تو هنوز چون کمانی

پرسی تو ز من که عاشقی چیست
روزی که چو من شوی بدانی

زنهار مشو تو در خرابات
هرچند قلندر جهانی

شطرنج مباز با ملوکان
شهمات شوی و ره ندانی

عطار سخن چنین همی گفت
روح است غذای مرد فانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

دردی است درین دلم نهانی
کان درد مرا دوا تو دانی

تو مرهم درد بیدلانی
دانم که مرا چنین نمانی

من بندهٔ بی کس ضعیفم
تو یار کسان بی کسانی

گر مورچهای در تو کوبد
آنی تو که ضایعش نمانی

از من گنه آید و من اینم
وز تو کرم آید و تو آنی

یارب به در که باز گردم
گر تو ز در خودم برانی

از خواندن و راندنم چه باک است
خواه این کن و خواه آن تو دانی

گویم «ارنی» و زار گریم
ترسم ز جواب «لن ترانی»

پیری بشنید و جان به حق داد
عطار سخن مگو که جانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

ترسا بچهٔ لولی همچون بت روحانی
سرمست برون آمد از دیر به نادانی

زنار و بت اندر بر ناقوس ومی اندر کف
در داد صلای می از ننگ مسلمانی

چون نیک نگه کردم در چشم و لب و زلفش
بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانی

بگرفتم زنارش در پای وی افتادم
گفتم چکنم جانا گفتا که تو میدانی

گر وصل منت باید ای پیر مرقع پوش
هم خرقه بسوزانی هم قبله بگردانی

با ما تو به دیر آیی محراب دگر گیری
وز دفتر عشق ما سطری دو سه بر خوانی

اندر بن دیر ما شرطت بود این هر سه
کز خویش برون آیی وز جان و دل فانی

می خور تو به دیر اندر تا مست شوی بیخود
کز بی خبری یابی آن چیز که جویانی

هر گه که شود روشن بر تو که تویی جمله
فریاد اناالحق زن در عالم انسانی

عطار ز راه خود برخیز که تا بینی
خود را ز خودی برهان کز خویش تو پنهانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

ای ساقی از آن قدح که دانی
پیش آر سبک مکن گرانی

یک قطره شراب در صبوحی
باشد که به حلق ما چکانی

زان پیش خمار در سر آید
یک باده به دست ما رسانی

بگذر تو ز خویش و از قرابات
پیش آر قرابهٔ مغانی

در عقل مغیش تا نبینی
وز علم مجوس تا نخوانی

کین جای نه جای قیل و قال است
کافسانه کنی و قصه خوانی

این جای مقام کم زنان است
تو مرد ردا و طیلسانی

ساقی تو بیا و بر کفم نه
یک کوزهٔ آب زندگانی

یک قطرهٔ درد اگر بنوشی
یابی تو حیات جاودانی

ساقی شو و راوقی در انداز
زان لعل چو در که میچکانی

عطار بیا ز پرده بیرون
تا چند سخن ز پرده رانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

به هر کویی مرا تا کی دوانی
ز هر زهری مرا تا کی چشانی

چو زهرم میچشاند چرخ گردون
به تریاک سعادت کی رسانی

گهی تابوتم اندازی به دریا
گهی بر تخت فرعونم نشانی

برآری برفراز طور سینا
شراب الفت وصلم چشانی

چو بنده مست شد دیدار خود را
خطاب آید که موسی لنترانی

ایا موسی سخن گستاخ تا چند
نه آنی که شعیبم را شبانی

من آنم که شعیبت را شبانم
تو آنی که شبانی را بخوانی

منم موسی تویی جبار عالم
گرم خوانی ورم رانی تو دانی

شبانی را کجا آن قدر باشد
که تو بیواسطه وی را بخوانی

سخن گویی بدو در طور سینا
درو در و گهر سازی نهانی

ایا موسی تو رخت خویش بربند
که تا خود را به منزلگه رسانی

نه ایوبم که چندین صبر دارم
نیم یوسف که در چاهم نشانی

برون آمد گل زرد از گل سرخ
مکن در باغ ویران باغبانی

نشان وصل ما موی سفید است
رسول آشکارا نه نهانی

زهی عطار کز بحر معانی
به الماس سخن در میچکانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

خاک کوی توام تو میدانی
خاک در روی من چه افشانی

سر نگردانم از ره تو دمی
گر به خون صد رهم بگردانی

با چو من کس که ناتوان توام
بتوان کرد هرچه بتوانی

گر به خونم درافکنی ز درت
بر نگیرم ز خاک پیشانی

سر مهر غم تو در دل من
راز عشقت بس است پنهانی

گر به رویم نظر کنی نفسی
همه از روی من فرو خوانی

من ز درمان به جان شدم بیزار
جان من درد توست میدانی

گر مرا درد تو نخواهد بود
سر بگردانم از مسلمانی

هیچ درمان مرا مکن هرگز
که نیم جز به درد ارزانی

گفته بودی که دل ز تو ببرم
که ز دلداری و پریشانی

نتوانی که دل ز من ببری
دل چگونه بری چو درمانی

من ز عطار جان بخواهم برد
برهد از هزار حیرانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
زن


 
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦

کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی

به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی

عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
کز آفتاب هویداتری اگرچه نهانی

چه گوهری تو که در عرصهٔ دو کون نگنجی
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانی

منم که هستی من بند ره شدست درین ره
تویی که از تویی خود مرا ز من برهانی

من از خودی خود افتادهام به چاه طبیعت
مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی

در آرزوی تو عمری به سر دویدم و اکنون
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانی

چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
از آن شراب دل آشوب قطرهای بچشانی

امید ما همه آن است در ره تو که یکدم
ز بوی خویش نسیمی به جان ما برسانی

ز اشتیاق تو عطار از دو کون فنا شد
از آن او بود این و از آن خویش تو دانی

دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
     
  
صفحه  صفحه 82 از 270:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA