ارسالها: 2517
#821
Posted: 13 Sep 2012 13:55
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
ز سگان کویت ای جان که دهد مرا نشانی
که ندیدم از تو بوی و گذشت زندگانی
دل من نشان کویت ز جهان بجست عمری
که خبر نبود دل را که تو در میان جانی
ز غمت چو مرغ بسمل شب و روز میطپیدم
چو به لب رسید جانم پس ازین دگر تو دانی
به عتاب گفته بودی که برآتشت نشانم
چو مرا بسوخت عشقت چه بر آتشم نشانی
همه بندها گشادی به طریق دلفریبی
همه دستها ببستی به کمال دلستانی
تو چه گنجی آخر ای جان که به کون در نگنجی
تو چه گوهری که در دل شدهای بدین نهانی
دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو ولیکن
به تو کی توان رسیدن که تو گنج بی کرانی
همه عاشقان عالم همه مفلسان عاشق
ز تو ماندهاند حیران که به هیچ می نمانی
چو به سر کشی در آیی همه سروران دین را
ز سر نیازمندی چو قلم به سر دوانی
دل تشنگان عاشق ز غم تو سوخت در بر
چه شود اگر شرابی بر تشنگان رسانی
اگر از پی تو عطار اثر وصال یابد
دو جهان به سر برآرد ز جواهر معانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#822
Posted: 13 Sep 2012 14:00
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
ای هجر تو وصل جاودانی
واندوه تو عین شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت
خوشتر ز حیات جاودانی
بی یاد حضور تو زمانی
کفر است حدیث زندگانی
صد جان و هزار جان نثارت
آن لحظه که از درم برانی
کار دو جهان من برآید
گر یک نفسم به خویش خوانی
با خوندان و راندنم چه کار است
خواه این کن و خواه آن تو دانی
گر قهر کنی سزای آنم
ور لطف کنی برای آنی
صد دل باید به هر زمانم
تا تو ببری به دلستانی
گر بر فکنی نقاب از روی
جبریل سزد به جانفشانی
کس نتواند جمال تو دید
زیرا که ز دیده بس نهانی
نی نی که بجز تو کس نبیند
چون جمله تویی بدین عیانی
در عشق تو گر بمرد عطار
شد زندهٔ دایم از معانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#823
Posted: 13 Sep 2012 14:01
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
بس نادره جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی
شاهی خوب رویان ختم است بر تو اکنون
بستان خراج خوبی در ملک کامرانی
از چشم نیم مستت پر فتنه شد جهانی
آخر بدین شگرفی چه فتنهٔ جهانی
نه گفتهای کزین پس فتنه نخواهم انگیخت
پس طره نیز مفشان گر فتنه مینشانی
تا دید آب حیوان لعل چو آتش تو
شد از جهان به یکسو از شرم در نهانی
چون هر نفس لب تو جانی دگر ببخشد
کس ننگرد به عمری در آب زندگانی
هرچند جان شیرین بردی به تلخی از من
تلخیم کرد لیکن شیرین ترم ز جانی
چون جان شوربختم شیرینی از تو دارد
شاید اگر به تلخی جانم به لب رسانی
عطار از غم تو زحمت کشید عمری
گر بر من ستمکش رحمت کنی توانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#824
Posted: 13 Sep 2012 14:24
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
چارهٔ کار من آن زمان که توانی
گر بکنی راضیم چنان که توانی
داد طلب کردم از تو داد ندادی
گر ندهی داد میستان که توانی
گفته بدی من ندانم و نتوانم
داد تو دادن یقین بدان که توانی
گر به سر زلف دل ز من بربودی
باز ده از لب هزار جان که توانی
دل چه بود خود که جان اگر طلبی تو
حکم کنی بر همه جهان که توانی
ماه رخا پرده ز آفتاب برانداز
وین همه فتنه فرو نشان که توانی
جملهٔ آزادگان روی زمین را
بنده کن از چشم دلستان که توانی
جملهٔ دل مردگان منزل غم را
زنده کن از لعل درفشان که توانی
یک شکر از لعل تو اگر بربایم
عذر بخواهی به هر زبان که توانی
گر ز تو عطار خواست بوس و کناری
هیچ منه داو در میان که توانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#825
Posted: 13 Sep 2012 14:24
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
ترسا بچه ای به دلستانی
در دست شراب ارغوانی
دوش آمد و تیز و تازه بنشست
چون آتش و آب زندگانی
دانی که خوشی او چه سان بود
چون عشق به موسم جوانی
در بسته میان خود به زنار
بگشاده دهن به دلستانی
در هر خم زلف دلفریبش
صد عالم کافری نهانی
آمد بنشست و پیر ما را
بنهاد محک به امتحانی
القصه چو پیر روی او دید
از دست بشد ز ناتوانی
دردی ستد و درود دین کرد
یارب ز بلای ناگهانی
دردا که چنان بزرگواری
برخاست ز راه خرده دانی
ترسا بچه را به پیش خود خواند
پس گفت نشان ره چه دانی
گفتا که نشان راه جایی است
کانجا نه تویی و نه نشانی
چون پیر سخن شنید جان داد
عطار سخن بگو که جانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#826
Posted: 13 Sep 2012 14:25
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
گفتم بخرم غمت به جانی
بر من بفروختی جهانی
مفروش چنان برآن که پیوست
عشوه خرد از تو هر زمانی
بنواز مرا که بی تو برخاست
چون چنگ ز هر رگم فغانی
نی نی چو ربابم از غم تو
یعنی که رگی و استخوانی
ای دوست روا مدار دل را
نومید ز چون تو دلستانی
دستی بر نه اگر کنم سود
دانم نبود تو را زیانی
یا نی سبکم بکن ز هستی
تا چند ز رحمت گرانی
چون شمع مرا ز عشق میسوز
تا میماند ز من نشانی
عطار چو بی نشان شد از عشق
از محو رسد سوی عیانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#827
Posted: 13 Sep 2012 14:25
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
ای گشته نهان از همه از بس که عیانی
دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی
گر من طلبم دولت وصلت نتوانم
گر تو بنمایی رخ خویشم بتوانی
شد در سر کار تو همه مایهٔ عمرم
آخر تو چه چیزی که نه سودی نه زیانی
یک چند در اندیشهٔ روی تو نشستم
معلوم نشد خود که چه چیزی به چه مانی
ای جان و جهان نیست به هر جان و جهان هیچ
آخر تو کدامی که نه جانی نه جهانی
دل گفت که جانی و خرد گفت جهانی
چون نیک بدیدم تو نه اینی و نه آنی
تبدیل نداری که توان خواند جهانت
تغییر نداری که توان گفت که جانی
عطار عیان است که محتاج بیان است
گر اهل عیانی به چه در بند عیانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#828
Posted: 13 Sep 2012 14:25
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
خال مشکین بر گلستان می زنی
دل همی سوزی و بر جان می زنی
بر بیاض برگ گل عمر مرا
هر زمان فال دگرسان می زنی
صید خواهی کرد دلها را به زلف
زلف را بر یکدگر زان می زنی
زان دو لعل آتشین آبدار
آتش اندر آب حیوان می زنی
از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر
کز سر کین تیر مژگان می زنی
گفتهای ایمانت را راهی زنم
چون بکشتی الحق آسان می زنی
در تو پیمان نیست صد عاشق بمرد
تا تو رای عهد و پیمان می زنی
دامن اندر خون زند عطار زانک
تو نفس با او ز هجران می زنی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#829
Posted: 13 Sep 2012 14:26
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
هر زمان لاف وفایی می زنی
آتشی در مبتلایی می زنی
چون که جانی داری اندر مردگی
لاف نیکویی ز جایی می زنی
بوالعجب مرغی که کس آگاه نیست
تا تو پر بر چه هوایی می زنی
ماهرویی و ازین رو ای پسر
مهر و مه را پشت پایی می زنی
گفتهای کار تو را رایی زنم
من بمردم تا تو رایی می زنی
میزنم بر آتش عشق آب چشم
تا چرا راه چو مایی می زنی
بسکه کردم آشنا در خون دل
تا همه بر آشنایی می زنی
زخمه بر ابریشم عطار زن
گر به صد زاری نوایی می زنی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 2517
#830
Posted: 13 Sep 2012 14:28
✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦✦
خواجه تا چند حساب زر و دینار کنی
سود و سرمایهٔ دین بر سر بازار کنی
شب عمرت بشد و صبح اجل نزدیک است
خویشتن را گه آن نیست که بیدار کنی
چیست این عجب و تفاخر به جهان ساکن باش
چند با صد من و من سیم و زر اظهار کنی
پنج روزی همه کامی ز جهان حاصل گیر
عاقبت هم سر پر کبر نگونسار کنی
آن نه کام است که ناکام بجا بگذری
وان نه برگ است که بر جان خودش بار کنی
جمع تو بار گنه باشد و دیوان سیاه
نه هم آخر تو خوشی نام سیه بار کنی
چون همی دانی کت خانه لحد خواهد بود
خانه را نقش چرا بر در و دیوار کنی
سهو کارا به تک خاک همی باید خفت
طاق و ایوان به چه تا گنبد دوار کنی
مرگ در پیش و حساب از پس و دوزخ در راه
به چه شادی خرفا خندهٔ بسیار کنی
تو که بر روبه مسکین بدری پوست چو سگ
عنکبوتانه کجا پردهٔ احرار کنی
این همه دانی و کارت همه بی وجه بود
خود ستم کم کن اگر منع ستمکار کنی
به فصاحت ببری گوی ز میدان سخن
لیک خود را به ستم بیهده رهوار کنی
خویش و همسایهٔ تو گرسنه وز پر طمعی
نفروشی به کسی غله در انبار کنی
جامه در تنگ و دلت تنگ و در اندیشهٔ آن
تا دگر ره ز کجا جامه و دستار کنی
بر ضعیفان نکنی رحم به یک قرص جوین
وانگه از ناز به مرغ و بره پروار کنی
مستراحی است جهان و اهل جهان کناسند
به تعزز سزد ار در همه نظار کنی
نافه داری بر هر خشک دمانی مگشا
اول آن به که طلبکاری عطار کنی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash