انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 270:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  269  270  پسین »

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

دوش ناگه آمد و در جان نشست
خانه ویران کرد و در پیشان نشست

عالمی بر منظر معمور بود
او چرا در خانهٔ ویران نشست

گنج در جای خراب اولیتر است
گنج بود او در خرابی زان نشست

هیچ یوسف دیده‌ای کز تخت و تاج
چون دلش بگرفت در زندان نشست

گرچه پیدا برد دل از دست من
آمد و بر جان من پنهان نشست

چون مرا تنها بدید آن ماه روی
گفت تنها بیش ازین نتوان نشست

جان بده وانگه نشست ما طلب
که توان با جان بر جانان نشست

از سر جان چون تو برخیزی تمام
من کنم آن ساعتت در جان نشست

چون ز جانان این سخن بشنید جان
خویش را درباخت و سرگردان نشست

خویشتن را خویشتن آن وقت دید
کو چو گویی در خم چوگان نشست

دایما در نیستی سرگشته بود
زان چنین عطار زان حیران نشست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

در سرم از عشقت این سودا خوش است
در دلم از شوقت این غوغا خوش است

من درون پرده جان می‌پرورم
گر برون جان می کند اعدا خوش است

چون جمالت برنتابد هیچ چشم
جملهٔ آفاق نابینا خوش است

همچو چرخ از شوق تو در هر دو کون
هر که در خون می‌نگردد ناخوش است

بندگی را پیش یک بند قبات
صد کمر بر بسته بر جوزا خوش است

جان فشان از خندهٔ جان‌پرورت
زاهد خلوت نشین رسوا خوش است

گر زبانم گنگ شد در وصف تو
اشک خون آلود من گویا خوش است

چون تو خونین می‌کنی دل در برم
گرچه دل می‌سوزدم اما خوش است

این جهان فانی است گر آن هم بود
تو بسی، مه این مه آن یکتا خوش است

گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو تمامی با توام تنها خوش است

ماه‌رویا سیرم اینجا از وجود
بی وجودم گر بری آنجا خوش است

پرده از رخ برفکن تا گم شوم
کان تماشا بی وجود ما خوش است

الحق آنجا کآفتاب روی توست
صد هزاران بی سر و بی پا خوش است

صد جهان بر جان و بر دل تا ابد
والهٔ آن طلعت زیبا خوش است

پرتو خورشید چون صحرا شود
ذرهٔ سرگشته ناپروا خوش است

چون تو پیدا آمدی چون آفتاب
گر شدم چون سایه ناپیدا خوش است

از درون چاه جسمم دل گرفت
قصد صحرا می‌کنم صحرا خوش است

دی اگر چون قطره‌ای بودم ضعیف
این زمان دریا شدم دریا خوش است

وای عجب تا غرق این دریا شدم
بانگ می‌دارم که استسقا خوش است

غرق دریا تشنه می‌میرم مدام
این چه سودایی است این سودا خوش است

ز اشتیاقت روز و شب عطار را
دیده پر خون و دلی شیدا خوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')


چشم خوشش مست نیست لیک چو مستان خوش است
خوشی چشمش از آنست کین همه دستان خوش است

نرگس دستان گرش دست دل از حیله برد
هرچه کند چشم او ور ببرد جان خوش است

زلف پریشانش را حلقه به گوشم از آنک
بر رخ چون ماه او زلف پریشان خوش است

خندهٔ شیرین او گریهٔ من تلخ کرد
گریهٔ خونین من زان لب خندان خوش است

پستهٔ شیرین او شور دل عاشقانش
شور دل عاشقانش زین شکرستان خوش است

چون سخنش را گذر بر لب شیرین اوست
آن سخن تلخ او همچو شکر زان خوش است

عقل لبش را مرید از بن دندان شده است
نیست درین هیچ شک کان لب و دندان خوش است

سبزهٔ خطش دمید بر لب آب حیات
با خط سرسبز او چشمهٔ حیوان خوش است

بحر صفت شد به نطق خاطر عطار ازو
در صفت حسن او بحر درافشان خوش است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

حسن تو رونق جهان بشکست
عشق روی تو پشت جان بشکست

هر سپاهی که عقل می‌آراست
غمزهٔ تو به یک زمان بشکست

ناوک‌انداز آسمان چو بدید
طاق ابروی تو کمان بشکست

عکس ماهت به آفتاب رسید
منصب آفتاب از آن بشکست

پسته را پهن بازمانده دهان
دانی از چیست زان دهان بشکست

همچو شمعی شکر چرا بگداخت
که دلش زان شکرستان بشکست

حیلهٔ جادوان بابل را
آن دو جادوی دلستان بشکست

چون به وصلت توان رسید که هجر
دل عطار ناتوان بشکست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

در دلم تا برق عشق او بجست
رونق بازار زهد من شکست

چون مرا می‌دید دل برخاسته
دل ز من بربود و درجانم نشست

خنجر خون‌ریز او خونم بریخت
ناوک سر تیز او جانم بخست

آتش عشقش ز غیرت بر دلم
تاختن آورد همچون شیر مست

بانگ بر من زد که ای ناحق شناس
دل به ما ده چند باشی بت‌پرست

گر سر هستی ما داری تمام
در ره ما نیست گردان هرچه هست

هر که او در هستی ما نیست شد
دایم از ننگ وجود خویش رست

می‌ندانی کز چه ماندی در حجاب
پردهٔ هستی تو ره بر تو بست

مرغ دل چون واقف اسرار گشت
می‌طپید از شوق چون ماهی بشست

بر امید این گهر در بحر عشق
غرقه شد وان گوهرش نامد به دست

آخر این نومیدی ای عطار چیست
تو نه ای مردانه همتای تو هست
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

سر عشقت مشکلی بس مشکل است
حیرت جان است و سودای دل است

عقل تا بوی می عشق تو یافت
دایما دیوانه‌ای لایعقل است

بر امید روی تو در کوی تو
پای عاشق تا به زانو در گل است

منزل اندر هر دو عالم کی کند
هر که را در کوی عشقت منزل است

هست عاشق لیک هم بر خویشتن
هر که از عشق تو یک دم غافل است

گفته‌ای حاصل چه داری از غمم
می به نتوان گفت آنچم حاصل است

تا دلم در دام عشقت اوفتاد
در میان خون چو مرغی بسمل است

معطلی مطلق تویی در ملک عشق
هر دو عالم دست‌های سایل است

تا گشادی بر دل عطار دست
بر دل عطار بندی مشکل است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است
بجوئید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می‌شناسد
که سرور کیست سرگردان کدام است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

تا در تو خیال خاص و عام است
از عشق نفس زدن حرام است

تا هیچ و همه یکی نگردد
دعوی یگانگیت عام است

تا پاک نگردی از وجودت
هر پختگیی که هست خام است

چون اصل همه به قطع هیچ است
این از همه، هیچ ناتمام است

تو اصل طلب ز فرع بگذر
کین یک گذرنده و آن مدام است

چون او همه را ندید می‌گفت
اکنون جز ازین همه کدام است

هر مرد که مرد هیچ آمد
او را همه چیز یک مقام است

تا تو به وجود مانده‌ای باز
در گردن تو هزار دام است

کانجا که وجود دم به دم نیست
اصلت عدم علی‌الدوام است

شرمت نامد از آن وجودی
کان را به نفس نفس قیام است

بگذر ز وجود و با عدم ساز
زیرا که عدم، عدم به نام است

می‌دان به یقین که با عدم خاست
هرجا که وجود را نظام است

آری چو عدم وجود بخش است
موجوداتش به جان غلام است

چون فقر عدم برای خاص است
کفر است کزو نصیب عام است

گر تو سر هیچ هیچ داری
در هر گامت هزار کام است

وامانده به ذره‌ای تو کم باز
هرگز نه تو را جم و نه جام است

عطار ز هیچ هیچ دل یافت
آن دل که برون دال و لام است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

غم بسی دارم چه جای صد غم است
زانکه هر موییم در صد ماتم است

غم نباشد کانچه پیشان است و پس
کم ز کم نبود نصیبم زان کم است

عالمی است اشراق نور آفتاب
کور را زانچه اگر صد عالم است

عالمی در دست بر جانم ولی
چون ازوست این درد جانم خرم است

درد زخم او کشیدن خوش بود
گر پس از صد زخم او یک مرهم است

گر بسی عمرم بود تا جان بود
آن من گر هست عمری یک دم است

گر کسی را آن دم اینجا دست داد
او خلیفه‌زاده‌ای از آدم است

ور کسی زان دم ندارد آگهی
مرده دل زاد است اگر از مریم است

بی خیال و صورت وهم و قیاس
چیست آن دم، شیر و روغن درهم است

نی که دایم روغن است و شیر نه
زانکه گر شیر است بس نامحرم است

گر فرید این جایگه با خویش نیست
آن دمش در پردهٔ جان همدم است
من هم خدایی دارم
     
  
زن

 
(`'·.¸ (`'·.¸*¤* ¸.·'´)¸.·')

درج لعلت دلگشای مردم است
عکس ماهت رهنمای انجم است

مردم چشم تو با من کژ چو باخت
راستی نه مردمی نه مردم است

روی تو در زلف همچون عقربت
تا بدیدم چون قمر در کژدم است

برنیارد خورد کس از روی تو
زانکه زلفت همچو عقرب کژدم است

روی چون ماهت بهشتی دیگر است
لیک زلف تو درخت گندم است

ایدل آنکس را که می‌جویی به جان
از تو دور و با تو هم در طارم است

پر ز خورشید است آفاق جهان
لیک او بر آسمان چارم است

جملهٔ جان‌ها مثال قطره‌هاست
عالم عشقش مثال قلزم است

قطره را در بحر ریزی بحر از آن
نه نشان نعل و نه نقش سم است

هیچ کس اندر دو عالم جان ندید
زانکه جاویدان درو جان‌ها گم است

گم شود در ذره‌ای اندوه عشق
گر ز مشرق تا به مغرب جم جم است

همچو مستان غلغلی دربسته‌ای
مست گشتی می هنوز اندر خم است

گم شو از خود دست از مستی بدار
زانکه ره باریکتر زابریشم است

این ره آنجا مر کسی را می‌دهند
کز تواضع خارپشتش قاقم است

هیزم عطار عود است از سخن
وز عمل در بند چوبی هیزم است
من هم خدایی دارم
     
  
صفحه  صفحه 9 از 270:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  269  270  پسین » 
شعر و ادبیات

Attar of Nishapur | عطار نیشابوری


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA