انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Writers and Poets in Europe and America | بزرگترین نویسندگان و شاعران اروپا و امریکا


مرد

 





هانس کریستین اندرسن (به دانمارکی: Hans Christian Andersen) نویسنده معروف اهل دانمارک است.
دوران کودکی


هانس کریستین اندرسن روز سه شنبه ۲ آوریل سال ۱۸۰۵ در شهر ادنس (odense) در دانمارک بدنیا آمد . پدر اندرسن معتقد بود که از خانواده‌ای اصیل هستند . و بنا بر تحقیقات انجام شده در مرکز هانس کریستین اندرسن پدر بزرگش بر این باور بود که خانواده شان جزو طبقات بالای اجتماع بوده اند . اما تحقیقات بیشتر صحت این داستان‌ها را رد می‌کند . خانواده اندرسن کمی با خانواده سلطنتی ارتباط داشته اند ولی این ارتباط تنها در زمینه کاری بوده است . شایعه مبنی براینکه اندرسن پسر نامشروع پادشاه بوده است همچنان در دانمارک شنیده می‌شود. زیرا پادشاه دانمارک علاقه زیادی به اندرسن داشت و همچنین مخارج تحصیل وی را شخصاً به عهده گرفت. اندرسن در دوران جوانیش از هوش و قوه تخیل بسیار بالایی برخوردار بود. او به ادبیات و تئاتر علاقهٔ بسیاری داشت. او در دوران بچگی یرای خود صحنه تئاتر درست می‌کرد و آثار ویلیام شکسپیر را بااستفاده از عروسک‌های چوبی به عنوان بازیگران، از حفظ بازی می نمود.

دوران جوانی

آندرسن در سال ۱۸۱۶ پدرش را از دست داد. برای گذران زندگی به عنوان شاگرد نزد یک خیّاط و یک بافنده کار می‌کرد. پس از آن در یک کارخانهٔ تولید سیگار شروع به کار کرد، اما همواره توسط یکی از همکارانش که او را دختر می‌خواند، تحقیر می‌شد. در چهارده سالگی به کپنهاگ رفت و و در تئاتر مشغول کار شد. به خاطر صدای زیبایش در تئاتر سلطنتی دانمارک استخدام شد، اما پس از چندین بار از دست دادن صدایش کار خود را از دست داد. یکی از همکارانش او را دارای قریحهٔ شاعری می‌دانست. اندرسن عقیدهٔ همکارش را بسیار جدی تلقی کرد و وقت خود را برنوشتن متمرکز نمود. جالب این است که بدانید آندرسن در اصل کتاب جوجه اردک زشت را از روی وصف حال خودش نوشته است. در یک ملاقات تصادفی اندرسن مورد توجه ژوناس کالین قرار گرفت. او آندرسن را به مدرسه گرامر در اسلاگلس فرستاد و تمام مخارج مدرسه را شخصاً به عهده گرفت. قبل از رفتن به مدرسه گرامر (grammar school) آندرسن موفق شد اولین داستان خود را به نام شبح پالناتکوز گریو در سال ۱۸۲۲ منتشر کند. آندرسن تا سال ۱۸۲۷ در دو مدرسه اسلاگلس و السینوردرس خواند. آندرسن بعدها اظهار داشت که این چند سال بدترین و تلخ‌ترین سال‌های زندگی اش بوده است. او همواره در «ساختن شخصیت خودش» مورد سوء استفاده قرار گرفت و همکلاسی‌هایش به خاطر سن بیش ترش و همچنین به خاطر عدم جذابیتش با او بدرفتاری می‌کردند. او بعدها زبان انگلیسی، آلمانی و اسکاندیناوی را فراگرفت.

زندگی ادبی

در ۱۸۲۹ اولین کتابش گزارش یک پیاده‌روی (به انگلیسی: An Account of a Walking Trip) منتشر شد. پس از آن به‌طور منظم کتاب‌هایی منتشر کرد. در ابتدا کتاب‌هایی که برای بزرگسالان نوشته بود به نظر خودش مهم‌تر از فانتزی‌هایش بودند، اما به مرور زمان دریافت که همین داستان‌های عامیانه وجوه پایداری از زندگی بشری و شخصیت داستانی را آشکارا و به شکلی مسحورکننده به تصویر می‌کشند. این امر دو پی‌آمد داشت.

نخست اینکه دیگر داستان‌هایش را به‌عنوان سرگرمی‌هایی که مختص کودکان نگاشته شده در نظر نمی‌گرفت
دوم اینکه به‌جای بازگویی قصه‌های سنتی، نگاشتن داستان‌های خود را آغاز کرد.
او زمانی گفته که ایده‌های داستان‌هایش

مانند بذری کاشته‌شده در ذهنش هستند که تنها به بوسهٔ تلألویی از خورشید یا قطرهٔ دارویی نیاز دارند تا بشکفند.

او به‌طرز ظریفی مردمی را که دوست می‌داشت یا از آن‌ها متنفر یود در قالب شخصیت‌های داستان‌هایش ارائه می‌داد: زنی که از پذیرش عشقش امتناع کرده بود در پری دریایی کوچولو (به انگلیسی: Little Mermaid) به شاهزاده‌ای احمق بدل می‌شود، زشتی و خباثتش، یا خیال پردازی‌های پدرش برای میراث‌خواری از یک خانوادهٔ قدرتمند و متمول، در جوجه‌اردک زشت (به انگلیسی: Ugly Duckling) بازتاب می‌یابد


درگذشت

در بهار سال ۱۸۷۲ اندرسن در اثر افتادن از تخت به شدت صدمه دید. او در ۴ آگوست سال ۱۸۷۵ با درد فراوان در خانه‌ای به نام رولیگد در نزدیکی کپنهاگ که متعلق به دوست صمیمی اش موریتز ملچوارو همسرش بود در گذشت . قبل از مرگش با یک آهنگ ساز درباره موزیک مراسم تدفینش صحبت کرده بود. اندرسن چنین گفته بود : " بیشتر کسانی که در مراسم تدفین، مرا بدرقه خواهند کرد کودکان هستند، ضربات موسیقی را برای قدم‌های کوچکشان هماهنگ کن". جسد اندرسن در کپنهاگ به خاک سپرده شد . قبل از مرگش شهرت جهانی داشت . از طرف دولت دانمارک به عنوان "گنجینهٔ ملی " حقوقی به او تعلق می‌گرفت . قبل از مرگش اقدام به ساختن مجسمه‌ای از او شده بود و بعد از اتمام آن را در شهرداری کپنهاگ قرار دادند.

یکی از منتقدان به نام گئورگ براندس از اندرسن سوال کرد آیا او روزی داستان زندگی خودش را خواهد نوشت؟ اندرسن جواب داد من قبلاً آن را نوشته ام، نام آن جوجه اردک زشت است.


زادروز او به نام روز جهانی کتاب کودک نامگذاری شده‌است.


آثار

خانواده او از افراد سرشناس دانمارکی بودند، اما آندرسن شهرت خود را از نوشتن داستان‌های تخیلی اش کسب کرد.

از معروف‌ترین داستان‌های او می‌توان از پری دریایی کوچولو، بندانگشتی، جوجه اردک زشت، زندگی من، ملکه برفی، دخترک کبریت فروش و لباس جدید امپراتور نام برد.

داستان‌هایش به ۱۵۰ زبان ترجمه شده‌است و همچنان میلیون‌ها نسخه از آنها در سراسر جهان چاپ می‌شود. او حدود ۲۲۰ داستان تخیلی نوشته است.

داستان ملکه برفی در سال ۲۰۱۳ به کارگردانی کریس باک و جنیفر لی و با حمایت کمپانی والت دیزنی، به صورت انیمیشن و با نام frozen (منجمد) ساخته شد. منجمد (فیلم ۲۰۱۳)
     
  
مرد

 





الکساندر دوما

«الکساندر دوما داوری دولا پاتری» معروف به الکساندر دوما Dumas Alexander یکی از مشهورترین رمان نویس های فرانسه است که در سال ۱۸۰۳ در شهر کوچک ویلر کوترت در نزدیکی پاریس به دنیا آمد. الکساندر دوما پس از اتمام تحصیلاتش چون دارای خطی زیبا بود ابتدا در یک دفترخانه به کار منشیگری پرداخت و سپس به عنوان منشی وارد خدمت یکی از بزرگان آن دوره شد. جزئیات انقلاب کبیر فرانسه را از دهان پدر خود شنید و بعدها در رمان های خود توانست صحنه های مهیج و مخوف آن را با قلم زیبای خویش مجسم کند.
اسناد و مدارک و یادداشت های خصوصی نیز که طی سنوات مختلف به دستش افتاد، او را در نوشتن رمان های متعددی که زمینه همه آنها تاریخ فرانسه است بسیار کمک کرد. دوما به دلیل ذوق وافری که به مطالعه داشت با نویسندگان بزرگ و آثار بزرگان و کتب تاریخی ونمایشنامه های رمانتیک آشنا شد و آنها را با شوق و علاقه شگرفی مطالعه کرد و مشغول نوشتن نمایشنامه شد. پس از اینکه مدتی صاحبان تئاتر او را ستودند،بالاخره در سال ۱۸۲۹ «هنری سوم» او در تئاتر فرانسه به معرض نمایش گذاشته شد و این نمایشنامه نام او را بر سر زبان ها انداخت و موجب دوستی وی با ویکتور هوگو و سایر شعرا و نویسندگان شد. دوما پس از هنری سوم، نمایشنامه آنتونی را که یک درام عشقی بود به رشته تحریر درآورد. موفقیت نمایشنامه اخیر حتی موفقیت «پیس اول» را تحت الشعاع قرار داد و بالاخره پس از یک رشته فعالیت های سیاسی، در سال ۱۸۴۴ بزرگترین و مشهورترین اثر خود را به نام سه تفنگدار منتشر ساخت و در همین سال یکی دیگر از کتاب های معروف خود را که کنت مونت کریستو نامیده می شد چاپ و منتشر کرد.
دوما در مدت چهل سال داستان ها و نمایشنامه ها و مقالات و اشعار متعددی منتشر ساخت که تعدادشان از دویست نیز تجاوز می کرد ولی هیچ یک از آنها از حیث ارزش ادبی و سایر محسنات با سه تفنگدار قابل مقایسه نیست. شهرت او تقاضای ناشران را زیادتر کرد، تا جایی که دوما نویسندگان دیگر را به کار دعوت کرد تا از روی یادداشت های او داستان بنویسند و او خود در آنها دستی می برد و صحیح می کرد و به ناشران تحویل می داد که یکی از این شرکای ادبی او نویسنده معروف «اوگوست ماکت» نام دارد. استیونسن نویسنده نامدار انگلیسی می گوید: پس از شکسپیر، عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است... دوما نیز مانند تمام مردان بزرگ جهان از تهمت حسودان ایمن نماند و درباره او می گفتند که دیگران داستان ها را می نگارند و او فقط اسمش را پشت جلد آنها می نویسد.
اگر این تهمت پایه و اساس محکمی داشته باشد باید گفت که دوما به چه شهرت و محبوبیتی رسیده بود است که خوانندگان حاضر بوده اند هر اثر وی را تنها به صرف اینکه نام دوما بر پشت جلد آن منقوش بوده بخوانند، البته این حرف را در مورد جک لندن، نویسنده بزرگ آمریکایی هم می زنند ولی آیا می توان قبول کرد؟ دوما در اوج شهرت کاخ افسانه آمیزی بنا کرد و آن را مونت کریستو نامید و خوان نعمتش را که برای دوست و بیگانه پیوسته باز بود، در آن گسترد، ولی سرانجام بر اثر اسراف و تبذیر و گشاده دستی های زیاد تهیدست شد و طلبکارانش کاخ وی را به فروش رساندند. دوما در سال ۱۸۵۱ به بروکسل رفت و در آنجا به نگارش خاطرات خویش مشغول شد، پس از آن به پاریس بازگشت و به کار روزنامه نویسی پرداخت. در سال ۱۸۵۸ به روسیه مسافرت کرد و اندکی پس از مراجعت، به سیسیل رفت و به دار و دسته یوسف گاریبالدی آزادیخواه بنام و ناجی ایتالیا پیوست و مدت چهار سال در راه هدف مقدس او با سرسختی و علاقه مبارزه کرد.
دوما در سالهای آخر عمر دچار مضیقه مالی و تنهایی و مشکلات خانوادگی و بیماری شد و سرانجام در پنجم دسامبر ۱۸۷۰ در سن شصت و هشت سالگی در خانه پسرش که بعدها یکی از نویسندگان بزرگ شد در دیپ درگذشت.


آثار دراماتیک او که در زمان خود نیز شهرت بسیار داشت عبارتند از:

سه تفنگدار، گردن بند خانم موتسورو، ملکه مارگو، ژوزف بالسامو، پاسداران چهل و پنج گانه، آموری، لاله سیاه، تأثرات سفر، گودال جهنم، خدا وسیله ساز است، تبعیدشدگان، ابوالهول سرخ، آسکانیو، برج کج ،کنت مونت کریستوو کتاب غرش توفان.
     
  
مرد

 




اوهنری

او که نام واقعی اش ویلیام سیدنی پورتر است به خاطر نوشتن داستانهای جذاب با پایان های تو در توی عجیب و ماهرانه شهرت دارد. معروفترین داستان او "هدیه کریسمس" درباره ی زوج جوان فقیری است که هر کدام باارزش ترین چیزش را می فروشد تا برای طرف مقابل هدیه ی کریسمس بخرد اما با این کار هر کدام از آنها باعث می شود هدیه دیگری بدون استفاده شود. این داستان در طول سالها به صورت های متفاوتی بازگو شده است. جایزه اوهنری به افتخار او نام گذاری شد، جایزه بسیار ارزشمندی که به نویسندگان برجسته داستان کوتاه داده می شود. سه نفر از نویسندگان در این لیست این جایزه را برنده شده اند.
پز عالی و داروی محبت دو کتابی است که به فارسی هم ترجمه شده اند . و از آثار دیگر او : شش ها و هفت ها ، سنگ های غلطان ولگردان و آوارگان ، قلب مغرب ، کلم ها و شاهان ، آواز شهر و جاده های سرنوشت می توان نام برد . وی بیش از 500 داستان کوتاه از خود به جای گذاشت .
بعد از بیرون آمدن از زندان توسط داستان های کوتاهی که نوشت به شهرت رسید ، اما این بار مرگ به او مهلت نداد که از موفقیت خویش ستفاده ببرد و 1873 میلادی سالی بود که دفتر عمر این نویسنده به نقطه ی پایان می رسد .
     
  
مرد

 






ارنست همینگوی


ارنِست میلر هِمینگوی (زاده ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ درگذشت ۲ ژوئیه ۱۹۶۱) (به انگلیسی: Ernest Miller Hemingway) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. وی از پایه‌گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی» شناخته می‌شود.

ارنست همینگوی بیشتر عمرش سرگرم ماجراجویی بود. از زخمی‌شدن در ایتالیا بر اثر اصابت ۲۰۰ تکه ترکش‌گلوله نیروهای اتریشی در خلال جنگ جهانی اول تا شرکت در خط مقدم جبهه‌های جنگ داخلی اسپانیایا سفرهای توریستی به حیات‌وحش آفریقا تا ماهی‌گیری و شکار حیوانات وحشی و زندگی در کوبا. وی سرانجام با اسلحه شکاری خودکشی کرد.
از مهم‌ترین رمان‌های او کتاب پیرمرد و دریا است. او در این کتاب به حوزهٔ زندگی پیرمردی چنگ می‌اندازد که روزی قلمرو بزرگ دریا در حیطه اقتدارش بود و عروسکان خوش خرام دریا بیوه‌هایی بوده‌اند درمانده در تار و پود تورش و اینک زندگی او به پایان خود می‌رسد، در آرزوی بزرگترین صیدش دل به دریای بزرگ می‌سپارد و بزرگترین صیدش را به چنگ می‌آورد ولی آن قدرتی که بتواند شاهکار آخرین خود را به ساحل بکشد ندارد و چیزی جز اسکلت به ساحل نمی‌آورد. همینگوی در پیرمرد و دریا شکوه قلمرو دریا را با افت و خیز زندگی دراز یک صیاد در هم می‌آمیزد و از این آمیزش زندگینامه‌ای سرشار از اندوه برای صیادی از پا افتاده فراهم می‌کند. برخی از نقادان گفته‌اند این کتاب با موبی دیک اثر هرمان ملویل برابری می‌کند.

ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در اوک پارک (Oak Park) ایالت ایلینوی متولّد شد. پدرش کلارنس یک پزشک و مادرش گریس معلّم پیانو و آواز بود. ارنست تابستان‌ها را به همراه خانواده‌اش در شمال میشیگان به سر می‌برد و در همان جا بود که او متوجّه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد.

او پس از اتمام دورهٔ دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدّتی در کانزاس‌سیتی به عنوان گزارشگر گاهنامهٔ استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت در ارتش شد امّا ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض به عنوان رانندهٔ آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبهه ایتالیا به خدمت گرفته شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ مجروح شد و ماه‌ها در بیمارستان بستری بود.

در بازگشتش به ایالت متّحده مردم شهر و محلّه‌اش در اوک پارک از او مانند قهرمانان استقبال کردند. ارنست کار خبرنگاری را از سر گرفت و در سال ۱۹۲۱ با هدلی ریچاردسن اهل سن لوییز آشنا و عاشق او شد. آنها با هم ازدواج کردند و بنا بر توصیه شروود اندرسن برای شروع زندگی، پاریس را انتخاب کردند. در آن جا ارنست برای تورنتو استار مشغول به کار شد. آن‌ها همچنان برای گذران زندگی از سهم ارث پدری هدلی استفاده می‌کردند و ارنست به کار داستان‌نویسی نیز می‌پرداخت. طیّ همین دوران یعنی بین سال‌های ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ بود که او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید.

سبک ویژهٔ او در نوشتن او را نویسنده‌ای بی‌همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستان‌های کوتاهش، در زمانهٔ ما، منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان «عید متغیر» انتشار یافت، این کتاب برداشتی شخصی و بی‌نظیر از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوه زندگی در پاریس دههٔ ۱۹۲۰ است.


ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر شدند و نام او را جان گذاشتند (با نام مستعار بامبی). این خانواده جوان به مکان‌های زیادی از اروپا به ویژه اروپای مرکزی سفر می‌کردند و در زمستان‌ها به اسکی می‌پرداختند. در تابستان‌ها برای شرکت در جشنواره سن فرمین در پامپلونا به اسپانیا سفر می‌کردند که اولین سفرشان در تابستان ۱۹۲۳ بود. در سال ۱۹۲۶ اولین رمان او بر پایه تجربه‌های بدست آمده‌اش از اسپانیا با نام «خورشید هم طلوع می‌کند» به چاپ رسید.

در سال ۱۹۲۶ ارنست همینگوی با پائولین فایفر ثروتمند دیدار کرد و این آشنایی ازدواج اول او را به جدایی کشاند. ارنست و پائولین در سال ۱۹۲۷ با یکدیگر ازدواج کردند و صاحب دو پسر شدند. پاتریک درسال ۱۹۲۸ و گرگوری درسال ۱۹۳۱ به دنیا آمد. او در همان دوران زندگی‌اش با پائولین خانه‌ای در کی وست فلوریدا خرید.

در اواخر دههٔ ۱۹۳۰ همینگوی عاشق زنی روزنامه‌نگار و نویسنده به نام مارتا گلهورن شد و در سال ۱۹۴۰ با او ازدواج کرد. ارنست، "فینکا ویخی‌یا" (Finca Vigía) را در کوبا خرید. در سال ۱۹۴۴ با مری ولش ملاقات کرد و این بار دلباخته او شد، از مارتا در سال ۱۹۴۵ جدا شد و در ۱۹۴۶ با مری ازدواج کرد.


جلوه‌هایی از زندگی شخصی

ارنست همینگوی پس از بازگشت از آفریقا در سال ۱۹۳۴ میلادی، به بروکلین در شهر نیویورک رفت و برای خودش قایقی خرید و اسمش را «پیلار» گذاشت.

ارنست همینگوی به مدت یازده سال گربه‌ای به نام «عمو ویلی» داشت. او در تاریخ ۲۲ فوریه ۱۹۵۳ در نامه‌ای خطاب به یکی از دوستان‌اش به نام جیانفرانکو ایوانچیک، توضیح می‌دهد که گربه‌اش دو پایش را براثر تصادف با ماشینی سواری شکسته بود. یک نفر به او پیشنهاد می‌کند که او کار حیوان را بسازد، اما همینگوی قبول نمی‌کند: «نمی‌توانستم ریسک کنم که ویل متوجه شود کسی قرار است او را بکشد...» نهایتاً وی ناگزیر تفنگش را این‌بار رو به سوی عمو ویلی گرفته و در خانه‌اش به او شلیک می‌کند.


مرگ

ارنست همینگوی در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگ‌های محبوبش، دولول ساچمه‌زنی باس‌اندکو، خودکشی کرد؛ خانواده‌اش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیز کردن اسلحه بوده که تیری از آن دررفته و باعث مرگ وی شده است اما پس از پنج سال همسر وقتش، ماری ولش، به انجام خودکشی توسط همینگوی اعتراف کرد

آثار ارنست همینگوی


۱۹۲۳ سه داستان و ده شعر Three Stories and Ten Poems
۱۹۲۴ در زمان ما In Our Time
۱۹۲۷ مردان بدون زنان Men Without Women
۱۹۳۳ برنده هیچ نمی‌برد The Winner Take Nothing
۱۹۲۶ خورشید هم طلوع می‌کند The Sun Also Rises
۱۹۲۹ وداع با اسلحه A Farewell to Arms
۱۹۳۲ مرگ در بعد از ظهر Death in the Afternoon
۱۹۳۵ تپه‌های سبز آفریقا Green Hills of Africa
۱۹۳۷ داشتن و نداشتن To have and Have Not
۱۹۳۸ ستون پنجم و چهل و نه داستان کوتاه The Fifth Column and Forty-nine short stories
۱۹۴۰ زنگ‌ها برای که به صدا در می‌آیند For Whom the Bell Tolls
۱۹۴۲ بهترین داستان‌های جنگ تمام زمان‌ها The Best War Stories of All Time
۱۹۵۰ در امتداد رودخانه به سمت درختها Across the River and into the Trees
۱۹۵۲ پیرمرد و دریا The Old Man and the Sea
۱۹۶۰ مجموعه اشعار Collected Poems



آثاری که پس از مرگ همینگوی منتشر شده‌است

۱۹۶۴ "پاریس جشن بیکران" (مترجم: فرهاد غبرایی)، "عیش مدام" (مترجم: سیروس طاهباز، ترجمه ناقص)، "ضیافت سیار"
A Moveable Feast
۱۹۶۷ با نام ارنست همینگوی
(یادداشت‌های همینگوی از سال‌های اولیه اقامت در پاریس) Byline: Ernest Hemingway
۱۹۷۰ داستان‌های کانزاس سیتی استار Stories Cub Reporter: Kansas City Star
۱۹۷۰ جزایر در طوفان Islands in the Stream
۱۹۷۰ باغ عدن (رمان نا تمام) The Garden of Eden
۱۹۹۹ حقیقت در اولین تابش True at the First Light
۱۹۶۱ تابستان خطرناک (مترجم: غلام مرادی، نشر طاق بستان، ۱۳۸۶) Dangerous Summer
     
  
مرد

 




زندگی نامه

فرانتس کافکا سوم ژوییه ی 1883 در پراگ در دامان خانواده ی یهودی به دنیا آمد،چهل سال و یازده ماه زندگی کرد،شانزده سال و شش ماه از زندگی خود را صرف درس و مدرسه کرد(دریافت دکترای حقوق در سال 1906)و چهارده سال و هشت ماه سرگرم کار اداری بود.کافکا ازدواج نکرد،سه بار نامزد کرد،دو بار به فیلسه باءر،یک بار یوری وریتسک.کافکا گذشته از اقامت هایی در آلمان،تقریبا" 45 روز از زندگی خود را در خارج از کشور گذراند؛برلین،مونیخ،زوریخ،پاریس،میلان،ونیز،ورونا،دریای بالتیک و آدریا را دید و شاهد یک جنگ جهانی بود.از کافکا تقریبا" چهل اثر به پایان رسیده،بسیاری نوشته های کوتاه و چندین اثر ناتمام به جا مانده است.سه اثر بزرگ او-رمان های محاکمه،قصر و آمریکا-هم ناتمام اند.کافکا در 39 سالگی بازنشسته شد و سرانجام سوم ژوءن 1924در اثر سل حنجره در آسایشگاهی در وین چشم از جهان فروبست.
کافکا در یکی از نامه های خود به میلنا یزنسکا ماجرای ابتلای خود را به بیماری سل شرح می دهد و به نکته ای اشاره می کند که برای شناخت شخصیت او و برخی آثارش اهمیت بسزایی دارد.کافکا می نویسد:»...بیماری من تقریبا" سه سال پیش نیمه های شب با خونریزی شروع شد و من همان طور که در پی وقوع هر حادثه ی تازه ای پیش می آید(و بر خلاف آنچه بعدها به من توصیه کردند)به جای آن که در تختخواب بمانم،هیجان زده از جا بلند شدم.شک نیست که کمی ترسیده بودم.به سمت پنجره رفتم،به بیرون خم شدم،به سمت میز شست و شو برگشتم،توی اتاق بالا و پایین رفتم،روی تخت نشستم-مدام خون،اما هیچ نگران نبودم،چون به مرور،به دلیلی خاص،فهمیده بودم که در صورت قطع شدن خونریزی،پس از سه چهار سال بی خوابی،برای نخستین بار خواهم خوابید.«
کافکا این نامه را در آوریل 1920 نوشته است.سه چهار سال بی خوابی،برای مردی 37 ساله!رد پای این بی خوابی را در بسیاری از آثار او می توان احساس کرد.
کافکا،نویسنده ای که»آثار عجیب و غریبی«می نوشت،در طول عمر چهل ساله ی خود از لذایذی همچون عشق،زندگی خانوادگی و استقلال فردی محروم ماند،در سی سالگی هنوز در خانه ی پدری زندگی می کرد و به پدر و مادر خود وابسته بود


آثار

· قصر
· دیوار چین
· گروه محکومین
· مسخ
· طبیب دهکده
· امریکا
· آشکار
· نامه به فلیسه
· محاکمه
     
  
مرد

 





آلبر کامو

آلبر کامو (به فرانسوی: Albert Camus) (زادهٔ ۷ نوامبر ۱۹۱۳ - درگذشتهٔ ۴ ژانویه ۱۹۶۰). نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار الجزایری-فرانسوی‌تبار بود. او یکی از فلاسفهٔ بزرگ قرن بیستم و از جمله نویسندگان مشهور و خالق کتاب بیگانه است.

کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر می‌پردازد»برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد کیپلینگ جوان‌ترین برندهٔ جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا است که این عنوان را کسب کرده‌است. همچنین کامو در بین برندگان نوبل ادبیات، کمترین طول عمر را دارد و دو سال پس از بردن جایزهٔ نوبل در یک سانحهٔ تصادف درگذشت.

با وجود اینکه کامو یکی از متفکران مکتب اگزیستانسیالیسم شناخته می‌شود او همواره این برچسب خاص را رد می‌کرد. در مصاحبه‌ای در سال ۱۹۴۵ کامو هرگونه همراهی با مکاتب ایدئولوژیک را تکذیب می‌کند و می‌گوید: «نه، من اگزیستانسیالیست نیستم. هم سارتر و هم من همیشه متعجب بوده‌ایم که چرا نام ما را پهلوی هم می‌گذارند»

کامو در الجزایر تحت استعمار فرانسه متولد شد. او در دانشگاه الجزیره تحصیل کرد و تا پیش از آنکه در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود دروازبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. در سال ۱۹۴۹ پس از آنکه کامو از جنبش «شهروند جهانی» گری دیویس جدا شد یک اتحادیهٴ بین‌المللی را تاسیس کرد که آندره بروتون نیز یکی از اعضای آن بود. شکل‌گیری این گروه، به گفته خود کامو، بر اساس «محکوم کردن هر دو ایدئولوژی شکل گرفته در آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی» بود.

او در کتاب انسان طاغی می‌نویسد که تمام عمر خود را صرف مبارزه با فلسفهٔ پوچ‌گرایی کرده‌است و عمیقاً به آزادی‌های فردی اعتقاد دارد.

     
  
مرد

 


زندگی شخصی

آلبر کامو در ۷ نوامبر ۱۹۱۳ در دهکده‌ای کوچک در الجزایر به دنیا آمد. پدرش «لوسین کامو» فرانسوی فقیری بود که در الجزیره برزگری می‌کرد و در آنجا با زن خدمتکاری که اهل اسپانیا بود ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام‌های لوسین (هم‌نام پدر) و آلبر شد. لوسین کامو یک سال بعد از به دنیا آمدن آلبر در نبرد مارن در جنگ جهانی اول کشته شد و از آن به بعد آلبر همراه با مادرش به خانهٔ مادر مادری‌اش در الجزیره می‌رود. پدر ِ کامو جزو آن دسته از مهاجرانی بود که از فرانسه برای گرفتن زمین و کشاورزی به الجزایر آمده بود.

تولد و کودکی

کودکی کامو در یک زندگی فقیرانهٔ طبقهٔ کارگری سپری شد. فقر، احترام به رنج و همدردی با بیچارگان را به او یاد داد. پسندخاطر غریزی کامو قناعت و بی‌پیرایگی بود. در جزیرهٔ فقر، خود را در خانهٔ خویش احساس می‌کرد. خود او گفته‌است که آفتاب الجزیره و فقر محله بلکور چه مفهومی برایش داشت: «فقر مانع این شد که فکر کنم زیر آفتاب و در تاریخ، همه چیز خوب است. آفتاب به من آموخت که تاریخ، همه چیز نیست.»

به خاطر فقر خانواده، آلبر مجبور بود پس از پایان دبستان کارگری پیشه کند. اما آموزگارش لویی ژرمن به استعداد وی پی می‌برد و او را به امتحان کمک هزینه بگیران و ادامهٔ تحصیل تشویق می‌کند. او در این آزمون پذیرفته می‌شود و به هزینهٔ دولت وارد دبیرستان می‌شود. در آن زمان تحصیلات متوسطه در الجزیره اختصاص به ثروتمندان داشت. به همین جهت، از این پس کامو در دو دنیای جداگانه زندگی می‌کند. روز، در کنار اغنیا وارد دنیای اندیشه می‌شود و شب، بر عکس، در کنار فقرا در جهانی دشوار گام می‌زند. خود او بعدها می‌گوید: «آزادی را من در آثار مارکس نیاموختم، بل خود آن را در دل فقر شناختم»


جوانی و خبرنگاری

کامو در تعطیلات تابستانی در برابر دریافت دستمزدی اندک در مغازه‌ها کار می‌کرد؛ به آموختن انگلیسی پرداخت و با زبان اسپانیایی آشنا شد، ولی نتجهٔ کار مطلوب نبود. در برابر، در فوتبال که در سراسر زندگی به آن علاقه‌مند بود، به موفقیت‌هایی رسید. در سال ۱۹۲۹ به عنوان دروازه‌بان، به تیم جوانان دانشگاه ریسینگ الجزیره (RUA) پیوست.

در سال ۱۹۳۰ و با دریافت دیپلم، نخستین گام را به سوی ترقی برداشت. سپس در دسامبر همان سال نخستین نشانه‌های ابتلا به بیماری سل در او نمایان شد و به همین خاطر مجبور شد فوتبال را کنار بگذارد، هرچند که تا آخر عمر کوتاهش یک تماشاچی فوتبال باقی‌ماند.

لیسانس فلسفه را در سال ۱۹۳۵ گرفت در ماه مه سال ۱۹۳۶ پایان‌نامه خود را دربارهٔ فلوطین ارائه داد.

در ۱۹۳۵ در جنبش ضد فاشیستی آمستردام پله‌یل (که هانری باربوس و رومن رولان بنیاد گذاشته بودند) به مبارزه پرداخت. کامو زیر نفوذ ژان گرونیه، که او را رهبر آینده می‌دید، وارد حزب کمونیست شد و مسئولیت تبلیغ در جامعهٔ مسلمان را پذیرفت. سپس در ۱۹۳۶ کامو در نامه‌ای به ژان گرونیه تردید روشنفکرانه‌اش دربارهٔ مارکسیسم و بی‌اعتمادی خود نسبت به مفهوم پیشرفت (پروگره) را بیان داشت و پیوستنش به حزب را احساسی و نوعی تمایل به همبستگی به خودی‌ها تعبیر کرد و سرانجام در ۱۹۳۷ بر اساس‌نامه‌ای از بلامیش به فرمی‌نویل با اتهام کلیشه‌ای تروتسکیست از حزب کمونیست اخراج شد. واقعیت این بود که کامو به دشمنی علنی حزب کمونیست با جنبش ملی‌گرای مصالی حاج، ستارهٔ شمال آفریقا که تحت پیگرد فرمانداری کل بود، اعتراض کرده بود.

او در سال ۱۹۳۸ در روزنامهٔ تازه تأسیس جبههٔ خلق الجزایر، آلژه رپوبلیکن (الجزیرهٔ جمهوری‌خواه) که پاسکال پیا آن را اداره می‌کرد، به کار پرداخت. با انتشار تهوع سارتر، کامو در آلژه ریپوبلیکن نقدی بر آن نوشت: «قهرمان آقای سارتر، وقتی به جای آنکه بر عظمت برخی دلایل ناامید بودنش تکیه ورزد به آنچه در انسان نفرت او را بر می‌انگیزاند اصرار می‌ورزد، شاید به مفهوم واقعی اضطرابش آگاه نیست.»

در ژوئن ۱۹۳۹ مجوعه مقالاتی تحت عنوان فقر در قبایلیه نگاشت که کیفرخواستی علیه استعمارگران بود: «نفرت‌آور است اگر گفته شود قبایلیه‌ای‌ها با فقر خو گرفته‌اند. نفرت‌آور است اگر گفته شود این مردم همان نیازهای ما را ندارند در یکی از روزها، صبح زود، در نیزی‌اوزو (شهری در غرب قبایلیه) کودکانی ژنده‌پوش را دیدم که بر سر تصاحب محتویات یک سطل آشغال با سگ‌ها درگیر شده بودند. یکی از ساکنان محل گفت:صبح‌ها همیشه همین‌طور است.»

تعداد بسیاری از این مقاله‌ها در کتاب در گذر روزها، رویدادنگاری الجزایر به چاپ رسیده‌است.

در ۱۹۳۹ کامو نشریهٔ ریواژ (ساحل‌ها) را با مشارکت ادی‌زیو و روبلس بنا گذاشت. در سپتامبر همان سال جنگ جهانی دوم آغاز شد و روزنامهٔ آلژه رپوبلیکن که با سانسور دست و پنجه نرم می‌کرد، در بیست و هشتم اکتبر تعطیل شد و به جایش لوسوار رپوبلیکن منتشر شد که گسترهٔ نشر آن شهر الجزیره بود. انتشار این روزنامه نیز به نوبهٔ خود در دهم ژانویه ۱۹۴۰ به حالت تعلیق درآمد و پس از آن کامو کوشید که با ورود به ارتش به جنگ برود، ولی به دلیل وضعیت جسمانی و گرفتاری‌اش به بیماری سل نتوانست عضو ارتش شود.

او تمام مقاله‌های خود را به صورت اول شخص می‌نوشت که تا آن زمان در شیوهٔ گزارشگری فرانسوی متداول نبود.


ازدواج

کامو در ۱۹۳۴ با «سیمون‌هیه»، دختری جوان، ثروتمند، زیبا و البته معتاد به مرفین ازدواج کرد و دو سال بعد در اثر خیانت‌هایی از هر دو طرف و با تحمل «تجربه‌ای دردناک» از هم جدا شدند. این جدایی در مقالهٔ «مرگ روح» به صورتی غیر مستقیم دیده می‌شود.

ازدواج دوم کامو در ۱۹۴۰ بود و او با فرانسین فور، که یک پیانیست و ریاضی‌دان بود، ازدواج کرد. هرچند که کامو عاشق فرانسین فو بود اما در مقابل خواستهٔ او برای ثبت قانونی ازدواج‌شان طفره می‌رفت و آن را روندی غیر طبیعی برای پیوندی عاشقانه می‌دانست. حتی به دنیا آمدن فرزندان دوقلوی او، کاترین و ژان، در ۵ سپتامبر ۱۹۴۵ نیز کامو را مجاب به ثبت قانونی ازدواج با فرانسین نکرد.

بعد از ۱۹۴۴ او چندین نمایشنامه را با بازی ماریا کاسارس، هنرپیشهٔ اسپانیایی، روی صحنه برد و برای مدتی نیز دلباختهٔ او بود.


میان‌سالی و ترک الجزایر

با نزدیک‌تر شدن جنگ جهانی دوم، کامو به عنوان سرباز داوطلب شد، اما به دلیل بیماری سل او را نپذیرفتند. او در این زمان سردبیر روزنامهٔ عصر جمهوری شده بود که در ژانویهٔ سال ۱۹۴۰ دستگاه سانسور الجزایر آن را تعطیل کرد. در مارس همان سال فرماندار الجزیره، آلبر کامو را به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی معرفی کرد و به او پیشنهاد کرد که شهر را ترک کند. در این هنگام کامو به پاریس رفت.

او کار خود را در روزنامهٔ عصر پاریس شروع کرد بعدها برای دوری از ارتش نازی به همراه دیگر کارمندان روزنامه، ابتدا به شهر کلرمون فران و سپس به شهر غربی بوردو نقل مکان کرد.

در ۱۹۴۲ کامو، رُمان بیگانه و مجموعه مقالات فلسفی خود تحت عنوان افسانه سیزیف را منتشر کرد.

نمایشنامهٔ کالیگولا را در سال ۱۹۴۳ به چاپ رسانید. او این نمایش‌نامه را تا اواخر دههٔ پنجاه بارها بازنویسی و ویرایش کرد. در سال ۱۹۴۳ کامو کتابی را به نام نامه‌هایی به یک دوست آلمانی نیز به صورت مخفیانه به چاپ رسانید.


فعالیت علیه نازیسم و پایان جنگ

در ۱۹ دسامبر ۱۹۴۱ کامو اعدام «گابریل پری» را شاهد بود که این واقعه به قول خودش موجب متبلور شدن حس شورش علیه آلمانها در او شد. او در سال ۱۹۴۲ عضو گروه مقاومت فرانسوی به نام نبرد شد و در اکتبر ۱۹۴۳ به کمک دیگر اعضای گروه شروع به فعالیت روزنامه‌نگاری زیرزمینی پرداخت. وی در این گروه مقاومت با ژان پل سارتر آشنا شد. او یکبار هنگامی که سرمقالهٔ روزنامهٔ نبرد را به همراه داشت در یک بازرسی خیابانی دستگیر شد.

در سال‌های پس از جنگ کامو به دار و دستهٔ ژان پل سارتر و سیمون دوبوار در کافه فلور در بلوار سن ژرمن پاریس پیوست. کامو بعد از جنگ سفری به ایالات متحده داشت تا در آنجا در مورد اگزیستانسیالیسم سخنرانی کند.

رمان طاعون نیز در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید که در زمان خود پرفروش‌ترین کتاب فرانسه شد.

در سال ۱۹۴۷ کامو از روزنامهٔ نبرد بیرون آمد.

نمایش‌نامهٔ عادل‌ها را در سال ۱۹۴۹ منتشر ساخت و اثر فلسفی خود به نام انسان طاغی را نیز درسال ۱۹۵۱ به چاپ رساند.

در سال ۱۹۵۲ مشاجراتی بین کامو و سارتر بعد از نوشتن مقاله‌ای علیه کامو در مجله‌ای که سارتر سردبیر آن بود شروع شد.

در ۱۹۵۲ از کار خود در یونسکو استعفا داد زیرا سازمان ملل عضویت اسپانیا تحت رهبری ژنرال فرانکو را قبول کرده بود. در ۱۹۵۳ کامو یکی از معدود شخصیتهای چپ بود که شکستن اعتصاب کارگران آلمان شرقی را مورد اعتراض قرار داد.


فعالیت‌هایی برای الجزایر

در اوایل سال ۱۹۵۴ بمب‌گذاری‌های گسترده‌ای از جانب جبههٔ آزادی‌بخش ملی در الجزایر رخ داد. کامو تا پایان عمر خود مخالف استقلال الجزایر و اخراج الجزایریهای فرانسوی‌تبار بود ولی در عین حال هیچ‌گاه از گفتگو در مورد فقدان حقوق مسلمانان دست برنداشت.

در ۱۹۵۵ کامو مشغول نوشتن در روزنامه اکسپرس شد. او در طول هشت ماه ۳۵ مقاله تحت عنوان الجزایر پاره‌پاره نوشت.

در ژانویهٔ ۱۹۵۶ کامو برگزاری یک گردهمایی عمومی در الجزایر را عهده‌دار شد که این گردهمایی مورد مخالفت شدید دو طرف مناقشه، جبهه تندرو فرانسویان الجزایر و مسلمانان قصبه، قرار گرفت.

کامو در آخرین مقاله‌ای که در مورد الجزایر نوشت تلاش کرد از گونه‌ای فدراسیون متشکل از فرهنگ‌های مختلف بر مبنای مدل سوئیس برای الجزایر دفاع کند که این نیز با مخالفت شدید طرفین دعوا روبرو شد.

از آن به بعد کامو به خلق آثار ادبی پرداخت و داستان‌هایی کوتاه که مربوط به الجزایر بودند را منتشر ساخت. او در عین حال به تئاتر پرداخت. دو نمایش‌نامه اقتباسی در سوگ راهبه اثر ویلیام فاکنر و جن‌زدگان اثر فیودور داستایوسکی از کارهای کامو در تئاتر بود که با استقبال زیادی روبرو شدند.

سقوط در سال ۱۹۵۶ به رشتهٔ تحریر درآمد.

در سال ۱۹۵۷ جایزهٔ نوبل ادبیات را برای نوشتن مقاله «اندیشه‌هایی درباره گیوتین» علیه مجازات اعدام، دریافت کرد. او از نظر جوانی دومین نویسنده‌ای بود که تا آن روز جایزه نوبل را گرفته‌اند.


مرگ

کامو در بعداز ظهر چهارم ژانویه ۱۹۶۰ و در سن ۴۶ سالگی بر اثر سانحهٔ تصادف نزدیک سن، در شهر ویل‌بلویل درگذشت. در جیب کت او یک بلیط قطار استفاده نشده پیدا شد، او ابتدا قرار بود با قطار و به همراه همسر و فرزندانش به سفر برود ولی در آخرین لحظات پیشنهاد دوست ناشرش را برای همراهی پذیرفت تا با خودروی او سفر کند.رانندهٔ اتوموبیل و میشل گالیمار، دوست نزدیک و ناشر آثار کامو، نیز در این حادثه کشته شدند.

هنگامی که کامو در حادثهٔ اتومبیل کشته شد، مشغول کار بر روی نسخهٔ اول رمان تازه‌ای به نام آدم اول بود. به دوستی نوشته بود: «همهٔ تعهداتم را برای سال ۱۹۶۰ لغو کرده‌ام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی می‌برد؛ اما به پایانش خواهم برد» حادثهٔ اتومبیل زمانی پیش آمد که عازم پاریس بود تا کاری تازه (کارگردانی تئاتری تجربی) را آغاز کند.

آلبر کامو در گورستان لومارین در جنوب فرانسه دفن شد.

پس از مرگ کامو، همسر و فرزندان دوقلوی او حق تکثیر آثارش در اختیار گرفتند و دو اثر از او را منتشر کردند. اولین آن‌ها کتاب مرگ شاد بود که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد. شخصیت نخست این کتاب پاتریس مورسو نام دارد که بسیار شبیه مورسو، شخصیت نخست کتاب بیگانه است. در محافل ادبی مباحث بسیاری در مورد ارتباط این دو کتاب در گرفته‌است. دومین کتابی که پس از مرگ کامو منتشر شد یک اثر ناتمام به نام آدم اول بود که سال ۱۹۹۵ منتشر شد. آدم اول یک خودزندگی‌نامه دربارهٔ دوران کودکی نویسنده در الجزایر است.
     
  
مرد

 


سابقهٔ ادبی

در طول جنگ کامو به یک گروه مقاومت فرانسوی به نام کمبت پیوست که یک روزنامهٴ زیرزمینی نیز با همین نام منتشر می‌کرد. آلبر کامو در این گروه با نام مستعار بوشار علیه نازیسم مبارزه می‌کرد. او در سال ۱۹۴۳ سردبیر نشریهٴ کمبت شد و در همین سال کامو و سارتر نخستین بار در آخرین تمرین نمایش مگس‌ها به کارگردانی سارتر همدیگر را ملاقات کردند.

هنگامی که در ۱۹۴۵ نیروهای متفقین پاریس را آزاد کردند کامو شاهد این اتفاق بود و آخرین صحنه‌های نبرد را گزارش می‌کرد. اندکی بعد از وقایع ۶ آگوست ۱۹۴۵ کامو از معدود سردبیران فرانسوی بود که مخالفت و تنفر خود علیه بمباران اتمی هیروشیما توسط ایالات متحده را علنی ابراز می‌کرد. او در سال ۱۹۴۷ از سردبیری کمبت، که دیگر به نشریه‌ای تجاری تبدیل شده بود استعفا داد.

بعد از جنگ کامو شروع به رفت‌وآمد در کافه فلور در بلوار سن-ژرمن پاریس کرد و هم‌نشین سارتر و دیگر روشنفکران فرانسوی بود. او همچنین برای مدتی به آمریکا سفر کرد و چند سخنرانی دربارهٴ تفکرات اندیشمندان فرانسوی انجام داد. اگرچه او تفکرات چپ گرایانه داشت اما انتقادات شدید او از دکترین کمونیسم هیچ دوستی برای او در حزب کمونیست باقی نگذاشت و به تیره شدن روابطش با سارتر انجامید.

در ۱۹۴۹ مجدداً بیماری سل کامو را زمین گیر کرد و او را دو سال به انزوا کشاند. به دنبال آن در ۱۹۵۱ کامو انسان طاغی را منتشر کرد که تحلیل فلسفی او بر شورش و انقلاب بود و در آن اثر کامو مخالفت خود با کمونیسم را آشکار ساخت و به ناراحتی دوستان و معاصران کامو منجر شد و به جدایی سارتر و کامو انجامید. کاترین کامو، دختر او، دربارهٴ آن سال‌ها می‌گوید:

در سال ۱۹۵۱ که پدرم کتاب انسان طاغی را منتشر کرد، ژان پل سارتر در مجلهٔ «روزگار نو» به او حمله‌های تندی کرد. در آن سال‌ها کسی جرات نمی‌کرد علیه اتحاد شوروی سخنی بگوید، جز پدرم، و به همین علت زیر فشار بود. روزی در خانه او را دیدم که با چهره‌ای درهم سر در گریبان فرو برده است. از او پرسیدم: «بابا غمگینی؟» سربلند کرد، نگاهش را به نگاهم دوخت و گفت: «نه، تنهام!»
پس از آن کامو، افسرده و تنها، شروع به ترجمهٴ نمایش‌نامه کرد.


نظرات فلسفی

هم نیچه و هم کامو جهان و بیدادگری موجود را نمی‌پذیرند زیرا چنین وضعیتی نفی انسانیت می‌باشد. هر دو آنان معترض‌اند و هر کدام به خاطر آدمی راه عصیان و شورش را برمی‌گزینند. کامو و نیچه «عصیانگر" امیدی به انقلاب اجتماعی - سیاسی ندارند زیرا از منظر آنها فرد آگاه و آزادمرد نه تنها "زمانه» و حکومت را، بلکه کل آفرینش را زیر سوال می‌برد

سیاست

نخستین وابستگی سیاسی کامو ظاهراً از سال ۱۹۳۳ با پیوستن وی به نهضت ضد فاشیست «آمستردام پله یل» که به وسیله «هانری باربوس» و رومن رولان بنیاد نهاده شده بود آغاز گشت. در سال ۱۹۳۴ کامو برای نخستین بار ازدواج کرد ولی چند ماه بعد از همسرش جدا شد و در پایان همان سال به عضویت حزب کمونیست درآمد
ویل دورانت می‌نویسد: کامو در وسیعترین معنای کلمه انسان‌گرا بود. کامو اندیشه خود را از آسمان به امور انسانی هدایت کرد. تلاش می‌کرد که میراث فرهنگی انسان را حفظ کند، و انسان‌تر از آن بود که ایدئولوژی‌هایی را بپذیرد که به انسان فرمان می‌دهد تا انسان را بکشد. شاید به همین دلیل بود که از تمام احزاب سیاسی کناره گرفت. در کتاب طاعون از زبان تارو می‌گوید: «من در دنیای امروز جایی ندارم. هنگامی که قاطعانه از کشتن سر باز زدم، خود را به انزوایی محکوم کردم که هرگز پایانی ندارد.


فوتبال

کامو در سال ۱۹۲۸ فوتبال را در باشگاه ورزشی مون پانسیه آغاز کرد. خود او می‌گوید: «خیلی زود یاد گرفتم که توپ هیچ‌گاه از طرفی که فکر می‌کنید نمی‌آید و این درس، در زندگی‌ام - به خصوص در پاریس که هیچ‌کس با دیگری رو راست نیست - خیلی به دردم خورد.»
یک سال بعد کامو دروازه‌بان ردهٔ جوانان تیم راسینگ دانشگاه الجزیره (RUA) شد. این تیم در دههٔ ۱۹۳۰ دو بار برندهٔ جام قهرمانان شمال آفریقا شده‌است. در همین دوران بود که روحیهٔ تیمی، برادری و در خدمت جمع بودن در کامو تقویت شد. در گزارش‌هایی که از دوران فوتبال کامو به جای مانده او دروازه‌بانی توصیف شده که با فریادهای خود شور و اشتیاق را به سایر بازیکنان تیم تزریق می‌کرد.
اما بیماری سل تمام آیندهٔ حرفه‌ای آلبر کاموی فوتبالیست را نابود کرد. او معالجه شد، اما نه به اندازه‌ای که بتواند رویای برابری با ستارگان بزرگ و استثنایی دروازه‌های فوتبال را که در سر می‌پروراند محقق کند. هرچند که کامو دیگر بعد از سن هفده سالگی نتوانست فوتبال بازی کند اما همیشه تا پایان عمر کوتاهش یک تماشاگر پر و پا قرص فوتبال باقی‌ماند. علاقهٔ او به فوتبال به حدی بود که وقتی چارلز پونسه، یکی از دوستانش، از او پرسید فوتبال را ترجیح می‌دهد یا تئاتر پاسخ داد: «بدون تردید، فوتبال»
در دههٔ ۱۹۵۰ در مصاحبه با یک مجلهٔ ورزشی هنگامی که از کامو خواسته شد تا چند کلامی دربارهٔ تیم سابقش، RUA، بگوید گفت: «احساساتی می‌شوم... پس از سال‌ها که جهان نمایش‌های زیادی را پیش رویم گذاشت، آنچه را از اخلاق و تعهدات اخلاقی آموختم مدیون ورزش هستم. این‌ها را در RUA آموختم... چقدر تیم خودم را دوست داشتم. به خاطر شادی پس از پیروزی، آن‌گاه که با خستگی پس از تلاش در هم می‌آمی‌زد... چقدر بی‌نظیر! و همچنین به خاطر میل احمقانهٔ گریستن در شب‌های شکست...


آثار
رمان


بیگانه - ۱۹۴۲ - نام اصلی: L'Étranger
طاعون - ۱۹۴۷ - نام اصلی: La Peste
سقوط - ۱۹۵۶ - نام اصلی: La Chute
مرگ خوش - نوشته شده در سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ و منتشر شده در سال ۱۹۷۱ - نام اصلی: La Mort heureuse
آدم اول - کامو پیش از اتمام این اثر جان باخت و در سال ۱۹۹۵ این اثر نیمه‌تمام منتشر شد - نام اصلی: Le premier homme


نمایش‌نامه‌ها

کالیگولا - نوشته شده در ۱۹۳۸ و اجرا شده در ۱۹۴۵ - نام اصلی: Caligula
مرثیه‌ای برای راهبه - ۱۹۵۶ - اقتباس از رمانی نوشتهٔ ویلیام فالکنر با همین نام - نام اصلی: Requiem pour une nonne
سوء تفاهم - ۱۹۴۴ - نام اصلی: Le Malentendu
حکومت نظامی - ۱۹۴۸ - نام اصلی: L' Etat de Siege
عادل‌ها - ۱۹۴۹ - نام اصلی: Les Justes
تسخیر شدگان - ۱۹۵۹ - اقتباس از رمانی نوشتهٔ فئودور داستایوسکی با همین نام - نام اصلی: Les Possédés


آثار غیر داستانی

پشت و رو - ۱۹۳۷ - مجموعهٔ مقاله - نام اصلی: L'envers et l'endroit
عیش - ۱۹۳۸ - مجموعهٔ چهار جستار - نام اصلی: Noces
افسانهٔ سیزیف - ۱۹۴۲ - نام اصلی: Le Mythe de Sisyphe
انسان طاغی - ۱۹۵۱ - نام اصلی: L'Homme révolté
یادداشت‌ها ۱۹۳۵-۱۹۴۲ - انتشار: ۱۹۶۲ - نام اصلی: Carnets, mai ۱۹۳۵ — fevrier ۱۹۴۲
یادداشت‌ها ۱۹۴۳-۱۹۵۱ - انتشار: ۱۹۶۵
یادداشت‌ها ۱۹۵۱-۱۹۵۹ - انتشار: ۱۹۸۹ - نام اصلی: Carnets Tome III: Mars ۱۹۵۱ – December ۱۹۵۹
     
  
مرد

 





ساموئل بکت

ساموئل بارکْلی بِکت (به انگلیسی: Samuel Barclay Beckett) (زاده ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ - درگذشته ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹) نمایشنامه‌نویس، رمان‌نویس و شاعر ایرلندی بود.

آثار بکت بی‌پروا، به شکل بنیادی کمینه‌گرا و بنابر بعضی تفسیرها در رابطه با وضعیت انسان‌ها عمیقاً بدبینانه‌اند. این حس بدبینی اغلب با قریحهٔ طنزپردازی قوی و غالباً نیش‌دار وی تلطیف می‌گردد. چنین حسی از طنز، برای بعضی از خوانندگان آثار او، این نکته را در بر دارد که سفری که انسان به عنوان زندگی آغاز کرده‌است با وجود دشواری‌ها، ارزش سعی و تلاش را دارد. آثار اخیر او، بُن‌مایه‌های موردنظرشان را به شکلی رمزگونه و کاهش‌یافته مطرح می‌کنند.

«بکت در خانواده‌ای مرفه و مذهبی (پروتستان) بزرگ شده و تا اتمام تحصیلات دانشگاهی و شروع کارش به عنوان استاد هنوز باور مذهبی داشته‌است. پس از ترک قطعی محیط آکادمیک و مهاجرتش به پاریس، گسست از مذهب را در آثارش منعکس می‌کند. با اجرای در انتظار گودو در سال ۱۹۵۳ تماشاگر با اعلان جنگی شوک آور علیه خدا و مذهب روبرو می‌شود.» بکت در آثار دیگرش هم با طنز تندی به اصول کاتولیسیسم برخورد می‌کند.

او در سال ۱۹۶۹ به دلیل «نوشته‌هایش - در قالب رمان و نمایش - که در فقر [معنوی] انسان امروزی، فرارَوی و عروج او را می‌جوید»∗، جایزه نوبل ادبیات را دریافت نمود.


آثار
نمایشنامه‌ها


چشم‌به‌راه گودو (۱۹۵۲)
دست آخر (۱۹۵۷)
آخرین نوار کراپ (۱۹۵۸)
من نه (۱۹۷۲)
فاجعه (۱۹۸۲)
چی کجا (۱۹۸۳)
چرکنویس برای یک نمایشنامه ۱&۲ (۱۹۶۵)
آخر بازی (همان «دستِ آخر» است!)
روزهای خوش
همهٔ افتادگان (۱۹۵۷)


رمان‌ها

مورفی (۱۹۳۸)
وات (۱۹۴۵، انتشار ۱۹۵۳)
مالوی (۱۹۵۱)
مالون می‌میرد (۱۹۵۱)
نام‌ناپذیر (۱۹۵۳)
گم‌گشتگان



اشعار

هوروسکوپ
آنچه واژه هست
     
  
مرد

 





آنتون چخوف

آنتون پاولوویچ چِخوف (به روسی: Анто́н Па́влович Че́хов) ‏ (۲۹ ژانویه ۱۸۶۰ - ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۴) داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس برجستهٔ روس است.او در زمان حیاتش بیش از ۷۰۰ اثر ادبی آفرید.او را مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس برمی‌شمارند و در زمینهٔ نمایش‌نامه‌نویسی نیز آثار برجسته‌ای از خود به جا گذاشته‌است و وی را پس از شکسپیر بزرگترین نمایش نامه‌نویس می‌دانند. چخوف در چهل و چهار سالگی بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.


زندگی

چخوف در ۲۹ ژانویه ‏ ۱۸۶۰ در شهر تاگانروک، در جنوب روسیه، شمال قفقاز، در ساحل دریای آزوف به دنیا آمد. پدربزرگ پدری‌اش در مِلک کُنت چرتکف، مالک استان وارنشسکایا، سرف بود.او توانست آزادی خود و خانوادهٍ خود را بخرد. پدرش مغازهٔ خواربار فروشی داشت. او مرد مذهبی خشنی بود و فرزندان‌اش را تنبیه بدنی می‌کرد. روزهای یک‌شنبه پسرانش (او ۵ پسر داشت که آنتوان دومین آن‌ها بود.) را مجبور می‌کرد به کلیسا بروند و در گروه همسرایانی که خودش تشکیل داده بود آواز بخوانند. اگر اندکی ابراز نارضایتی می‌کردند آن‌ها را با چوب تنبه می‌کرد.

همچنین آن‌ها را در ساعاتی طولانی، حتا در زمستان‌های سرد، در مغازه‌اش به کار می‌گرفت. آنتوان در ۱۸۶۷ در هفت سالگی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه دینی یونانی آغاز کرد اما دو سال بعد در کلاس اول مدرسهٔ عادی به تحصیل خود ادامه داد. پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از دادوستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند

و او در سال ۱۸۷۶ از ترس طلب‌کارانش به همراه خانواده به مسکو رفت و آنتوان تنها در تاگانروک باقی‌ماند تا تحصیلات دبیرستانی‌اش را به پایان ببرد. او در سال‌های پایانی تحصیلات متوسطه‌اش در تاگانروک به تآتر می‌رفت و نخستین نمایشنامه خود را به نام بی‌پدری و بعد کمدی آواز مرغ بی‌دلیل نبود را نوشت. او در همین سال‌ها مجلهٔ غیررسمی و دست‌نویس الکن را منتشر می‌کرد که توسط برادران‌اش به مسکو هم برده می‌شد. برادر بزرگ‌اش، آلکساندر پاولویچ چخوف در سال ۱۸۷۶ به دانشگاه مسکو رفت و در رشتهٔ علوم طبیعی دانشکدهٔ ریاضی-فیزیک مشغول تحصیل بود و در روزنامه‌های فکاهی مسکو و پتربورگ داستان می‌نوشت. آنتوان نیز در ۱۸۷۹ تحصیلات ابتدایی را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد.


آغاز نویسندگی

چخوف در نیمهٔ سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدا تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمی‌شمارند. جخوف در نامه‌ای به فیودور باتیوشکوف می‌نویسد:«نخستین تکهٔ ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهٔ «دارگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهٔ ناچیز را آغازی به‌حساب بیاورد، بنابر این سالگرد (بیست و پنج‌سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.» آن‌چه چخوف به آن اشاره می‌کند درواقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهٔ دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهٔ سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سال‌های ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نام‌های مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس... به نوستن بی‌وقفهٔ داستان و طنز در مجله‌های فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادران‌اش را تامین می‌کرد. او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغ‌التحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستان‌اش با نام قصه‌های ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها دربارهٔ او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ ساله بود اولین خلط‌های خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.

فعالیت حرفه‌ای

چخوف بعد از پایان تحصیلات‌اش در رشتهٔ پزشکی به طور حرفه‌ای به داستان‌نویسی و نمایش‌نامه‌نویسی روی آورد. در ۱۸۸۵ همکاری خود را با روزنامهٔ پتربورگ آغاز کرد. در سپتامبر قرار بود نمایش‌نامهٔ او به نام در جادهٔ بزرگ به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد. مجموعهٔ داستان‌های گل‌باقالی او در ژانویه سال بعد منتشر شد. در فوریه همین سال (۱۸۸۶) با آ. سووُربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستان‌های، مراسم تدفین، دشمن،... در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. بیماری سل‌اش شدت گرفت و او در آوریل ۱۸۸۷ به تاگانروک و کوه‌های مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید در اوت همین سال مجموعهٔ در گرگ‌ومیش منتشر شد و در اکتبر نمایش‌نامهٔ بلندش با نام ایوانف در تآتر کورش مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد.

مرگ

چخوف در ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴به همراه همسرش اولگا کنیپر برای معالجه به آلمان استراحت‌گاه بادن ویلر رفت. در این استراحت‌گاه حال او بهتر می‌شود اما این بهبودی زیاد طول نمی‌کشد و روز به روز حال او وخیم‌تر می‌شود. اولگا کنیپر در خاطرات خود شرح دقیقی از روزها و آخرین ساعات زندگی چخوف نوشته‌است. ساعت ۱۱ شب حال چخوف وخیم می‌شود و اولگا پزشک معالج او، دکتر شورر، را خبر می‌کند. اولگا در خاطرات‌اش می‌نویسد:«دکتر او را آرام کرد. سرنگی برداشت و کامفور تزریق کرد. و بعد دستور شامپاین داد. آنتوان یک گیلاس پر برداشت. مزه‌مزه کرد و لبخندی به من زد و گفت «خیلی وقت است شامپاین نخورده‌ام.» آن را لاجرعه سرکشید. به آرامی به طرف چپ دراز کشید و من فقط توانستم به سویش بدوم و رویش خم شوم و صدایش کنم. اما او دیگر نفس نمی‌کشید. مانند کودکی آرام به خواب رفته بود.» و این ساعات اولیه روز ۱۵ ژوئیه ‏ ۱۹۰۴ بود.
تشییع جنازهٔ چخوف یک هفته پس از مرگ او در مسکو برگزار شد. ماکسیم گورکی که در این مراسم حضور داشت بعدها به دقت جریان برگزاری مراسم را توصیف کرد. جمعیت زیادی در مراسم خاکسپاری حضور داشتند و تعداد مشایعت کنندگان به حدی بود که عبور و مرور در خیابان‌های مسکو مختل شد. علاوه بر نویسندگان و روشنفکران زیادی که در مراسم حضور داشتند حضور مردم عادی نیز چشم‌گیر بود. سرانجام در گورستان صومعهٔ نووو-دویچی در شهر مسکو به خاک سپرده شد.


آثار
داستان کوتاه


چخوف نخستین مجموعه داستان‌اش را دو سال پس از دریافت درجهٔ دکترای پزشکی به چاپ رساند. سال بعد انتشار مجموعه داستان «هنگام شام» جایزه پوشکین را که فرهنگستان روسیه اهدا می‌کرد، برایش به ارمغان آورد. چخوف بیش از هفتصد داستان کوتاه نوشته‌است. در داستان‌های او معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدم‌های داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانه‌است، تعریف می‌شود. چخوف با خودداری از شرح و بسط داستان مفهوم طرح را نیز در داستان‌نویسی تغییر داد. او در داستان‌های‌اش به جای ارائهٔ تغییر سعی می‌کند به نمایش زندگی بپردازد. در عین حال، در داستان‌های موفق او رویدادهای تراژیک جزئی از زندگی روزانهٔ آدم‌های داستان او را تشکیل می‌دهند. تسلط چخوف به نمایشنامه باعث افزایش توانائی وی در خلق دیالوگهای زیبا و جذاب شده بود. او را «مهم‌ترین داستان کوتاه‌نویس همهٔ اعصار» نامیده‌اند.

چند داستان کوتاه

۱۸۸۳ - از دفترچه خاطرات یک دوشیزه
۱۸۸۴ - بوقلمون صفت
۱۸۸۹ - بانو با سگ ملوس
- نشان شیروخورشید


نمایش‌نامه

نخستین نمایش‌نامهٔ چخوف بی پدری است که چندان شناخته شده نیست و پس از آن ایوانف.یکی دو نمایش‌نامهٔ بعدی چخوف هم چندان موفق از کار در نیامد تا اینکه با اجرای نمایش «مرغ دریایی» در ۱۸۹۷ در سالن تئاتر هنری مسکو چخوف طعم نخستین موفقیت بزرگ‌اش را در زمینهٔ نمایش‌نامه‌نویسی چشید. همین نمایش‌نامه دو سال قبل از آن در سالن تئاتر الکساندریسکی در سنت پترزبورگ با چنان عدم استقبالی روبه‌رو شده بود که چخوف در میانهٔ دومین شب نمایش آن، سالن را ترک کرده بود و قسم خورده بود دیگر هرگز برای تئاتر چیزی ننویسد. اما همان نمایش‌نامه در دست بازیگران چیره‌دست تئاتر هنر مسکو، چخوف را به مرکز توجه همهٔ منتقدان و هنردوستان تبدیل کرد. بعدها با وجود اختلافاتی که میان چخوف و کنستانتین استانیسلاوسکی - کارگردان نمایش‌نامه‌های وی - پیش آمد آثار دیگری از چخوف - همچون «دایی وانیا» (۱۸۹۹)، «سه خواهر» (۱۹۰۱) و... نیز بر همان صحنه به اجرا در آمد. عمدهٔ اختلاف چخوف و استانیسلاوسکی بر سر نحوهٔ اجرای نمایش‌نامهٔ «باغ آلبالو» بود. چخوف اصرار داشت که نمایش‌نامه کاملاً کمدی است و استانیسلاوسکی مایل بود بر جنبهٔ تراژیک نمایش‌نامه تاکید کند. چخوف نه فقط به ناتورالیسم افراطی استانیسلاوسکی می‌تازد، بلکه همچنین حال و هوای افسرده و غم‌انگیزی را که فکر می‌کرد به نمایشنامه‌اش تحمیل شده‌است، زیر سؤال می‌برد. در آوریل ۱۹۰۴، چخوف، در نامه‌ای به همسرش الگا می‌نویسد: «چرا دائماً در پوسترها و روزنامه‌ها، نمایشنامه مرا درام می‌نامید؟ نمیروویچ دانچنکو و استانیسلاوسکی، در نمایشنامه من چیزی پیدا کرده‌اند که مطلقاً به آنچه من نوشته‌ام شباهتی ندارد، و من شرط می‌بندم که هیچ‌کدام از آنها، برای یک‌بار هم که شده، نمایشنامه مرا با شیفتگی، تا به آخر نخوانده‌است. مرا ببخش، اما به شما اطمینان می‌دهم که این عین حقیقت است.»

نمایش‌نامه‌ها

ایوانف
خرس
عروسی
مرغ دریایی (کتاب)
سه خواهر
باغ آلبالو
دایی وانیا
در جاده بزرگ


سبک‌شناسی

مشخصات کلی آثار داستانی چخوف را می‌توان در این محورها خلاصه کرد.

خلق داستان‌های کوتاه بدون پیرنگ
ایجاز و خلاصه گویی در نوشتن
خلق پایان‌های شگفت انگیز برای داستانها با الهام از آثار «گی دوموپاسان» (نشان افتخار)
خلق پایان «هیچ» برای داستان با الهام از آثار «ویکتور شکلوفسکی» (منتقم)
بهره گیری از جنبه‌های شاعرانه و نمادین در آثار که از ابداعات خود چخوف در دورهٔ نویسندگیش بود.
نگاه رئالیستی به جهان و قهرمان‌های داستان برخلاف نگاه فرمالیستی رایج آنزمان
استفاده از مقدمه‌ای کوتاه برای ورود به دنیای داستان (امتحان نهایی)
استفاده از تصویرپردازی‌های ملهم از طبیعت و شرح آن برای پس زمینهٔ تصویری داستان (شکارچی)


موضوع و تم آثار

فرصت‌های ازدست رفته زندگی
آدمهایی که حرف همدیگر را نمی‌فهمند
حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع
تضاد طبقاتی
عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم (تحت تاثیر آثار لئو تولستوی)
ماهیت خوار کننده فحشا
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Writers and Poets in Europe and America | بزرگترین نویسندگان و شاعران اروپا و امریکا

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA