انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 121 از 464:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۱۹



چو اندرآید یارم چه خوش بود به خدا
چو گیرد او به کنارم چه خوش بود به خدا

چو شیر پنجه نهد بر شکسته آهوی خویش
که ای عزیز شکارم چه خوش بود به خدا

گریزپای رهش را کشان کشان ببرند
بر آسمان چهارم چه خوش بود به خدا

بدان دو نرگس مستش عظیم مخمورم
چو بشکنند خمارم چه خوش بود به خدا

چو جان زار بلادیده با خدا گوید
که جز تو هیچ ندارم چه خوش بود به خدا

جوابش آید از آن سو که من تو را پس از این
به هیچ کس نگذارم چه خوش بود به خدا

شب وصال بیاید شبم چو روز شود
که روز و شب نشمارم چه خوش بود به خدا

چو گل شکفته شوم در وصال گلرخ خویش
رسد نسیم بهارم چه خوش بود به خدا

بیابم آن شکرستان بی‌نهایت را
که برد صبر و قرارم چه خوش بود به خدا

امانتی که به نه چرخ در نمی‌گنجد
به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا

خراب و مست شوم در کمال بی‌خویشی
نه بدروم نه بکارم چه خوش بود به خدا

به گفت هیچ نیایم چو پر بود دهنم
سر حدیث نخارم چه خوش بود به خدا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۰



ز بامداد سعادت سه بوسه داد مرا
که بامداد عنایت خجسته باد مرا

به یاد آر دلا تا چه خواب دیدی دوش
که بامداد سعادت دری گشاد مرا

مگر به خواب بدیدم که مه مرا برداشت
ببرد بر فلک و بر فلک نهاد مرا

فتاده دیدم دل را خراب در راهش
ترانه گویان کاین دم چنین فتاد مرا

میان عشق و دلم پیش کارها بوده‌ست
که اندک اندک آیدهمی به یاد مرا

اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من
همی‌بدان به حقیقت که عشق زاد مرا

ایا پدید صفاتت نهان چو جان ذاتت
به ذات تو که تویی جملگی مراد مرا

همی‌رسد ز توام بوسه و نمی‌بینم
ز پرده‌های طبیعت که این کی داد مرا

مبر وظیفه رحمت که در فنا افتم
فغان برآورم آن جا که داد داد مرا

به جای بوسه اگر خود مرا رسد دشنام
خوشم که حادثه کردست اوستاد مرا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۱



مرا تو گوش گرفتی همی‌کشی به کجا
بگو که در دل تو چیست چیست عزم تو را

چه دیگ پخته‌ای از بهر من عزیزا دوش
خدای داند تا چیست عشق را سودا

چو گوش چرخ و زمین و ستاره در کف توست
کجا روند همان جا که گفته‌ای که بیا

مرا دو گوش گرفتی و جمله را یک گوش
که می‌زنم ز بن هر دو گوش طال بقا

غلام پیر شود خواجه‌اش کند آزاد
چو پیر گشتم از آغاز بنده کرد مرا

نه کودکان به قیامت سپیدمو خیزند
قیامت تو سیه موی کرد پیران را

چو مرده زنده کنی پیر را جوان سازی
خموش کردم و مشغول می‌شوم به دعا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۲



رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا

بدان که صحبت جان را همی‌کند همرنگ
ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما

نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعل‌ست
چه می‌شود تن مسکین چو شد ز جان عذرا

چو دست متصل توست بس هنر دارد
چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا

کجاست آن هنر تو نه که همان دستی
نه این زمان فراق‌ست و آن زمان لقا

پس الله الله زنهار ناز یار بکش
که ناز یار بود صد هزار من حلوا

فراق را بندیدی خدات منما یاد
که این دعاگو به زین نداشت هیچ دعا

ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید
به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا

مثال دست بریده ز کار خویش بماند
که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا

ز دست او همه شیران شکسته پنجه بدند
که گربه می‌کشدش سو به سو ز دست قضا

امید وصل بود تا رگیش می‌جنبد
که یافت دولت وصلت هزار دست جدا

مدار این عجب از شهریار خوش پیوند
که پاره پاره دود از کفش شدست سما

شه جهانی و هم پاره دوز استادی
بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما

چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود
ز الست زخمه همی‌زن همی‌پذیر بلا

بلا کنیم ولیکن بلی اول کو
که آن چو نعره روحست وین ز کوه صدا

چو نای ما بشکستی شکسته را بربند
نیاز این نی ما را ببین بدان دم‌ها

که نای پاره ما پاره می‌دهد صد جان
که کی دمم دهد او تا شوم لطیف ادا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۳



کجاست مطرب جان تا ز نعره‌های صلا
درافکند دم او در هزار سر سودا

بگفته‌ام که نگویم ولیک خواهم گفت
من از کجا و وفاهای عهدها ز کجا

اگر زمین به سراسر بروید از توبه
به یک دم آن همه را عشق بدرود چو گیا

از آنک توبه چو بندست بند نپذیرد
علو موج چو کهسار و غره دریا

میان ابروت ای عشق این زمان گرهیست
که نیست لایق آن روی خوب از آن بازآ

مرا به جمله جهان کار کس نیاید خوش
که کارهای تو دیدم مناسب و همتا

چو آفتاب جمالت برآمد از مشرق
ز ذره ذره شنیدم که نعم مولانا

حلاوتیست در آن آب بحر زخارت
که شد از او جگر آب را هم استسقا

خدای پهلوی هر درد دارویی بنهاد
چو درد عشق قدیمست ماند بی ز دوا

وگر دوا بود این را تو خود روا داری
به کاه گل که بیندوده است بام سما

کسی که نوبت الفقر فخر زد جانش
چه التفات نماید به تاج و تخت و لوا

چو باغ و راغ حقایق جهان گرفت همه
میان زهرگیاهی چرا چرند چرا

دهان پرست سخن لیک گفت امکان نیست
به جان جمله مردان بگو تو باقی را


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۴



چه خیره می‌نگری در رخ من ای برنا
مگر که در رخمست آیتی از آن سودا

مگر که بر رخ من داغ عشق می‌بینی
میان داغ نبشته که نحن نزلنا

هزار مشک همی‌خواهم و هزار شکم
که آب خضر لذیذست و من در استسقا

وفا چه می‌طلبی از کسی که بی‌دل شد
چو دل برفت برفت از پیش وفا و جفا

به حق این دل ویران و حسن معمورت
خوش است گنج خیالت در این خرابه ما

غریو و ناله جان‌ها ز سوی بی‌سویی
مرا ز خواب جهانید دوش وقت دعا

ز ناله گویم یا از جمال ناله کنان
ز ناله گوش پرست از جمالش آن عینا

قرار نیست زمانی تو را برادر من
ببین که می‌کشدت هر طرف تقاضاها

مثال گویی اندر میان صد چوگان
دوانه تا سر میدان و گه ز سر تا پا

کجاست نیت شاه و کجاست نیت گوی
کجاست قامت یار و کجاست بانگ صلا

ز جوش شوق تو من همچو بحر غریدم
بگو تو ای شه دانا و گوهر دریا گویا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۵



بپخته است خدا بهر صوفیان حلوا
که حلقه حلقه نشستند و در میان حلوا

هزار کاسه سر رفت سوی خوان فلک
چو درفتاد از آن دیگ در دهان حلوا

به شرق و غرب فتادست غلغلی شیرین
چنین بود چو دهد شاه خسروان حلوا

پیاپی از سوی مطبخ رسول می‌آید
که پخته‌اند ملایک بر آسمان حلوا

به آبریز برد چونک خورد حلوا تن
به سوی عرش برد چونک خورد جان حلوا

به گرد دیگ دل ای جان چو کفچه گرد به سر
که تا چو کفچه دهان پر کنی از آن حلوا

دلی که از پی حلوا چو دیک سوخت سیاه
کرم بود که ببخشد به تای نان حلوا

خموش باش که گر حق نگویدش که بده
چه جای نان ندهد هم به صد سنان حلوا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۶



برفت یار من و یادگار ماند مرا
رخ معصفر و چشم پرآب و وااسفا

دو دیده باشد پرنم چو در ویست مقیم
فرات و کوثر آب حیات جان افزا

چرا رخم نکند زرگری چو متصلست
به گنج بی‌حد و کان جمال و حسن و بها

چراست وااسفاگوی زانک یعقوبست
ز یوسف کش مه روی خویش گشته جدا

ز ناز اگر برود تا ستاره بار شوم
رسد چو می‌زندش آفتاب طال بقا

اگر چیم ز چراگاه جان برون کردست
کجاست زهره و یارا که گویمش که چرا

الست عشق رسید و هر آن که گفت بلی
گواه گفت بلی هست صد هزار بلا

بلا درست و بلادر تو را کند زیرک
خصوص در یتیمی که هست از آن دریا

منم کبوتر او گر براندم سر نی
کجا پرم نپرم جز که گرد بام و سرا

منم ز سایه او آفتاب عالمگیر
که سلطنت رسد آن را که یافت ظل هما

بس است دعوت دعوت بهل دعا می‌گو
مسیح رفت به چارم سما به پر دعا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۷



به جان پاک تو ای معدن سخا و وفا
که صبر نیست مرا بی‌تو ای عزیز بیا

چه جای صبر که گر کوه قاف بود این صبر
ز آفتاب جدایی چو برف گشت فنا

ز دور آدم تا دور اعور دجال
چو جان بنده نبودست جان سپرده تو را

تو خواه باور کن یا بگو که نیست چنین
وفای عشق تو دارم به جان پاک وفا

ملامتم مکنید ار دراز می‌گویم
بود که کشف شود حال بنده پیش شما

که آتشیست که دیگ مرا همی‌جوشد
کز او شکاف کند گر رسد به سقف سما

اگر چه سقف سما ز آفتاب و آتش او
خلل نکرد و نگشت از تفش سیه سیما

روان شدست یکی جوی خون ز هستی من
خبر ندارم من کز کجاست تا به کجا

به جو چه گویم کای جو مرو چه جنگ کنم
برو بگو تو به دریا مجوش ای دریا

به حق آن لب شیرین که می‌دمی در من
که اختیار ندارد به ناله این سرنا

خموش باش و مزن آتش اندر این بیشه
نمی‌شکیبی می‌نال پیش او تنها


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۲۸



بیار آن که قرین را سوی قرین کشدا
فرشته را ز فلک جانب زمین کشدا

به هر شبی چو محمد به جانب معراج
براق عشق ابد را به زیر زین کشدا

به پیش روح نشین زان که هر نشست تو را
به خلق و خوی و صفت‌های همنشین کشدا

شراب عشق ابد را که ساقیش روح است
نگیرد و نکشد ور کشد چنین کشدا

برو بدزد ز پروانه خوی جانبازی
که آن تو را به سوی نور شمع دین کشدا

رسید وحی خدایی که گوش تیز کنید
که گوش تیز به چشم خدای بین کشدا

خیال دوست تو را مژده وصال دهد
که آن خیال و گمان جانب یقین کشدا

در این چهی تو چو یوسف خیال دوست رسن
رسن تو را به فلک‌های برترین کشدا

به روز وصل اگر عقل ماندت گوید
نگفتمت که چنان کن که آن به این کشدا

بجه بجه ز جهان همچو آهوان از شیر
گرفتمش همه کان است کان به کین کشدا

به راستی برسد جان بر آستان وصال
اگر کژی به حریر و قز کژین کشدا

بکش تو خار جفاها از آن که خارکشی
به سبزه و گل و ریحان و یاسمین کشدا

بنوش لعنت و دشنام دشمنان پی دوست
که آن به لطف و ثناها و آفرین کشدا

دهان ببند و امین باش در سخن داری
که شه کلید خزینه بر امین کشدا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 121 از 464:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA