انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 124 از 464:  « پیشین  1  ...  123  124  125  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۴۹



دل بر ما شدست دلبر ما
گل ما بی‌حدست و شکر ما

ما همیشه میان گلشکریم
زان دل ما قویست در بر ما

زهره دارد حوادث طبعی
که بگردد بگرد لشکر ما

ما به پر می‌پریم سوی فلک
زانک عرشیست اصل جوهر ما

ساکنان فلک بخور کنند
از صفات خوش معنبر ما

همه نسرین و ارغوان و گلست
بر زمین شاهراه کشور ما

نه بخندد نه بشکفد عالم
بی نسیم دم منور ما

ذره‌های هوا پذیرد روح
از دم عشق روح پرور ما

گوش‌ها گشته‌اند محرم غیب
از زبان و دل سخنور ما

شمس تبریز ابرسوز شدست
سایه‌اش کم مباد از سر ما


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۰



هین که منم بر در در برگشا
بستن در نیست نشان رضا

در دل هر ذره تو را درگهیست
تا نگشایی بود آن در خفا

فالق اصباحی و رب الفلق
باز کنی صد در و گویی درآ

نی که منم بر در بلک توی
راه بده در بگشا خویش را

آمد کبریت بر آتشی
گفت برون آ بر من دلبرا

صورت من صورت تو نیست لیک
جمله توام صورت من چون غطا

صورت و معنی تو شوم چون رسی
محو شود صورت من در لقا

آتش گفتش که برون آمدم
از خود خود روی بپوشم چرا

هین بستان از من تبلیغ کن
بر همه اصحاب و همه اقربا

کوه اگر هست چو کاهش بکش
داده امت من صفت کهربا

کاه ربای من که می‌کشد
نه از عدم آوردم کوه حرا

در دل تو جمله منم سر به سر
سوی دل خویش بیا مرحبا

دلبرم و دل برم ایرا که هست
جوهر دل زاده ز دریای ما

نقل کنم ور نکنم سایه را
سایه من کی بود از من جدا

لیک ز جایش ببرم تا شود
وصلت او ظاهر وقت جلا

تا که بداند که او فرع ماست
تا که جدا گردد او از عدا

رو بر ساقی و شنو باقیش
تات بگوید به زبان بقا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۱



پیشتر آ پیشتر ای بوالوفا
از من و ما بگذر و زوتر بیا

پیشتر آ درگذر از ما و من
پیشتر آ تا نه تو باشی نه ما

کبر و تکبر بگذار و بگیر
در عوض کبر چنین کبریا

گفت الست و تو بگفتی بلی
شکر بلی چیست کشیدن بلا

سر بلی چیست که یعنی منم
حلقه زن درگه فقر و فنا

هم برو از جا و هم از جا مرو
جا ز کجا حضرت بی‌جا کجا

پاک شو از خویش و همه خاک شو
تا که ز خاک تو بروید گیا

ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز
تا که ز سوز تو فروزد ضیا

ور شوی از سوز چو خاکستری
باشد خاکستر تو کیمیا

بنگر در غیب چه سان کیمیاست
کو ز کف خاک بسازد تو را

از کف دریا بنگارد زمین
دود سیه را بنگارد سما

لقمه نان را مدد جان کند
باد نفس را دهد این علم‌ها

پیش چنین کار و کیا جان بده
فقر به جان داند جود و سخا

جان پر از علت او را دهی
جان بستانی خوش و بی‌منتها

بس کنم این گفتن و خامش کنم
در خمشی به سخن جان فزا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۲



نذر کند یار که امشب تو را
خواب نباشد ز طمع برتر آ

حفظ دماغ آن مدمغ بود
چونک سهر باید یار مرا

هست دماغ تو چو زیت چراغ
هست چراغ تن ما بی‌وفا

گر دبه پر زیت بود سود نیست
صبح شود گشت چراغت فنا

دعوت خورشید به از زیت تو
چند چراغ ارزد آن یک صلا

چشم خوشش را ابدا خواب نیست
مست کند چشم همه خلق را

جمله بخسپند و تبسم کند
چشم خوشش بر خلل چشم‌ها

پس لمن الملک برآید به چرخ
کو ملکان خوش زرین قبا

کو امرا کو وزرا کو مهان
بهر بلادالله حافظ کجا

اهل علم چون شد و اهل قلم
دیو نیابی تو به دیوان سرا

خانه و تنشان شده تاریک و تنگ
چونک ببردیم یکی دم ضیا

گرد که بادش برود چون شود
افتد بر خاک سیه بی‌نوا

چون بجهند از حجب خواب خویش
بازبمالند سبال جفا

اه چه فراموش گرند این گروه
دانششان هیچ ندارد بقا

زود فراموش شود سوز شمع
بر دل پروانه ز جهل و عما

بازبیاید به پر نیم سوز
بازبسوزد چو دل ناسزا

نذر تو کن حکم تو کن حاکمی
بر شب و بر روز و سحر ای خدا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۳



چند نهان داری آن خنده را
آن مه تابنده فرخنده را

بنده کند روی تو صد شاه را
شاه کند خنده تو بنده را

خنده بیاموز گل سرخ را
جلوه کن آن دولت پاینده را

بسته بدانست در آسمان
تا بکشد چون تو گشاینده را

دیده قطار شترهای مست
منتظرانند کشاننده را

زلف برافشان و در آن حلقه کش
حلق دو صد حلقه رباینده را

روز وصالست و صنم حاضرست
هیچ مپا مدت آینده را

عاشق زخمست دف سخت رو
میل لبست آن نی نالنده را

بر رخ دف چند طپانچه بزن
دم ده آن نای سگالنده را

ور به طمع ناله برآرد رباب
خوش بگشا آن کف بخشنده را

عیب مکن گر غزل ابتر بماند
نیست وفا خاطر پرنده را


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۴



باده ده آن یار قدح باره را
یار ترش روی شکرپاره را

منگر آن سوی بدین سو گشا
غمزه غمازه خون خواره را

دست تو می‌مالد بیچاره وار
نه به کفش چاره بیچاره را

خیره و سرگشته و بی‌کار کن
این خرد پیر همه کاره را

ای کرمت شاه هزاران کرم
چشمه فرستی جگر خاره را

طفل دوروزه چو ز تو بو برد
می‌کشد او سوی تو گهواره را

ترک کند دایه و صد شیر را
ای بدل روغن کنجاره را

خوب کلیدی در بربسته را
خوب کمندی دل آواره را

کار تو این باشد ای آفتاب
نور فرستی مه و استاره را

منتظرش باش و چو مه نور گیر
ترک کن این گنگل و نظاره را

رحمت تو مهره دهد مار را
خانه دهد عقرب جراره را

یاد دهد کار فراموش را
باد دهد خاطر سیاره را

هر بت سنگین ز دمش زنده شد
تا چه دمست آن بت سحاره را

خامش کن گفت از این عالم است
ترک کن این عالم غداره را


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۵



خیز صبوحی کن و درده صلا
خیز که صبح آمد و وقت دعا

کوزه پر از می کن و در کاسه ریز
خیز مزن خنبک و خم برگشا

دور بگردان و مرا ده نخست
جان مرا تازه کن ای جان فزا

خیز که از هر طرفی بانگ چنگ
در فلک انداخت ندا و صدا

تنتن تنتن شنو و تن مزن
وقت تو خوش ای قمر خوش لقا

در سرم افکن می و پابند کن
تا نروم بیهده از جا به جا

زان کف دریاصفت درنثار
آب درانداز چو کشتی مرا

پاره چوبی بدم و از کفت
گشته‌ام ای موسی جان اژدها

عازر وقتم به دمت ای مسیح
حشر شدم از تک گور فنا

یا چو درختم که به امر رسول
بیخ کشان آمدم اندر فلا

هم تو بده هم تو بگو زین سپس
ای دهن و کف تو گنج بقا

خسرو تبریز تویی شمس دین
سرور شاهان جهان علا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۶



داد دهی ساغر و پیمانه را
مایه دهی مجلس و میخانه را

مست کنی نرگس مخمور را
پیش کشی آن بت دردانه را

جز ز خداوندی تو کی رسد
صبر و قرار این دل دیوانه را

تیغ برآور هله ای آفتاب
نور ده این گوشه ویرانه را

قاف تویی مسکن سیمرغ را
شمع تویی جان چو پروانه را

چشمه حیوان بگشا هر طرف
نقل کن آن قصه و افسانه را

مست کن ای ساقی و در کار کش
این بدن کافر بیگانه را

گر نکند رام چنین دیو را
پس چه شد آن ساغر مردانه را

نیم دلی را به چه آرد که او
پست کند صد دل فرزانه را

از پگه امروز چه خوش مجلسیست
آن صنم و فتنه فتانه را

بشکند آن چشم تو صد عهد را
مست کند زلف تو صد شانه را

یک نفسی بام برآ ای صنم
رقص درآر استن حنانه را

شرح فتحنا و اشارات آن
قفل بگوید سر دندانه را

شاه بگوید شنود پیش من
ترک کنم گفت غلامانه را


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۷



لعل لبش داد کنون مر مرا
آنچ تو را لعل کند مر مرا

گلبن خندان به دل و جان بگفت
برگ منت هست به گلشن برآ

گر نخریدست جهان را ز غم
مژده چرا داد خدا کاشتری

در بن خانه‌ست جهان تنگ و منگ
زود برآیید به بام سرا

صورت اقبال شکرریز گفت
شکر چو کم نیست شکایت چرا

ساغر بر دست خرامان رسید
فخر من و فخر همه ماورا

جام مباح آمد هین نوش کن
با زره از غابر و از ماجرا

ساغر اول چو دود بر سرت
سجده کند عقل جنون تو را

فاش مکن فاش تو اسرار عرش
در سخنی زاده ز تحت الثری


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۲۵۸



گر بنخسبی شبی ای مه لقا
رو به تو بنماید گنج بقا

گرم شوی شب تو به خورشید غیب
چشم تو را باز کند توتیا

امشب استیزه کن و سر منه
تا که ببینی ز سعادت عطا

جلوه گه جمله بتان در شبست
نشنود آن کس که بخفت الصلا

موسی عمران نه به شب دید نور
سوی درختی که بگفتش بیا

رفت به شب بیش ز ده ساله راه
دید درختی همه غرق ضیا

نی که به شب احمد معراج رفت
برد براقیش به سوی سما

روز پی کسب و شب از بهر عشق
چشم بدی تا که نبیند تو را

خلق بخفتند ولی عاشقان
جمله شب قصه کنان با خدا

گفت به داوود خدای کریم
هر کی کند دعوی سودای ما

چون همه شب خفت بود آن دروغ
خواب کجا آید مر عشق را

زان که بود عاشق خلوت طلب
تا غم دل گوید با دلربا

تشنه نخسپید مگر اندکی
تشنه کجا خواب گران از کجا

چونک بخسپید به خواب آب دید
یا لب جو یا که سبو یا سقا

جمله شب می رسد از حق خطاب
خیز غنیمت شمر ای بی‌نوا

ور نه پس مرگ تو حسرت خوری
چونک شود جان تو از تن جدا

جفت ببردند و زمین ماند خام
هیچ ندارد جز خار و گیا

من شدم از دست تو باقی بخوان
مست شدم سر نشناسم ز پا

شمس حق مفخر تبریزیان
بستم لب را تو بیا برگشا


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
صفحه  صفحه 124 از 464:  « پیشین  1  ...  123  124  125  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA