انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 135 از 464:  « پیشین  1  ...  134  135  136  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۵۹

در این جو دل چو دولاب خرابست
که هر سویی که گردد پیشش آبست

وگر تو پشت سوی آب داری
به پیش روت آب اندر شتابست

چگونه جان برد سایه ز خورشید
که جان او به دست آفتابست

اگر سایه کند گردن درازی
رخ خورشید آن دم در نقابست

زهی خورشید کاین خورشید پیشش
چو سیماب از خطر در اضطرابست

چو سیماب‌ست مه بر کف مفلوج
بجز یک شب دگر در انسکابست

به هر سی شب دو شب جمع‌ست و لاغر
دگر فرقت کشد فرقت عذابست

اگر چه زار گردد تازه روی‌ست
ضحوکی عاشقان را خوی و دابست

زید خندان بمیرد نیز خندان
که سوی بخت خندانش ایابست

خمش کن زانک آفات بصیرت
همیشه از سؤالست و جوابست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۰

ایا ساقی تویی قاضی حاجات
شرابی ده که آرد در مراعات

چنان گشتم ز مستی و خرابی
که نشناسم اشارات از عبارات

پدر بر خم خمرم وقف کردست
سبیلم کرد مادر بر خرابات

دو گوشم بست یزدان تا رهیدم
ز حال دی و فردا و خرافات

دگرگون است کوی اهل تمییز
که آن جا رسم طاعاتست و زلات

در این کو کدخدا شاهی است باقی
فرو روبیده این کو را ز آفات


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۱

اگر حوا بدانستی ز رنگت
سترون ساختی خود را ز ننگت

سیاهی جانت ار محسوس گشتی
همه عالم شدی زنگی ز زنگت

تو آن ماری که سنگ از تو دریغ است
سرت را کس نکوبد جز به سنگت

اگر دریا درافتی ای منافق
ز زشتی کی خورد مار و نهنگت

مرا گویی که از معنی نظر کن
رها کن صورت نقش و پلنگت

چه گویم با تو ای نقش مزور
چه معنی گنجد اندر جان تنگت

هوای شمس تبریزی چو قدس است
تو آن خوکی که نپذیرد فرنگت


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۲

دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست

کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست

چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست

در آن زلفین از آن می‌پیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست

مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بی‌نظیرست

بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست

خیال روی شه را سجده می‌کن
خیال شه حقیقت را وزیرست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۳

چنان کاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست

خمارش نشکنم الا به خونم
از این شادی دل غمخوار مستست

شفق وارم به هر صبحی به خون در
که در هر صبح آن خون خوار مستست

مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مستست

چرا این خاک همچون طشت خون‌ست
که چشم ساقی اسرار مستست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۴

تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست

آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست

وان جا که مراد دل برآید
یک خار به از هزار خرماست

چون بر سر کوی یار خسبیم
بالین و لحاف ما ثریاست

چون در سر زلف یار پیچیم
اندر شب قدر قدر ما راست

چون عکس جمال او بتابد
کهسار و زمین حریر و دیباست

از باد چو بوی او بپرسیم
در باد صدای چنگ و سرناست

بر خاک چو نام او نویسیم
هر پاره خاک حور و حوراست

بر آتش از او فسون بخوانیم
زو آتش تیزاب سیماست

قصه چه کنم که بر عدم نیز
نامش چو بریم هستی افزاست

آن نکته که عشق او در آن جاست
پرمغزتر از هزار جوزاست

وان لحظه که عشق روی بنمود
این‌ها همه از میانه برخاست

خامش که تمام ختم گشته‌ست
کلی مراد حق تعالاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۵

می‌دان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست

زیرا قفسی‌ست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست

جویی‌ست جهان و ما برونیم
بر جوی فتاده سایه ماست

این جا سر نکته‌ای‌ست مشکل
این جا نبود ولیکن این جاست

جز در رخ جان مخند ای دل
بی او همه خنده گریه افزاست

آن دل نبود که باشد او تنگ
زان روی که دل فراخ پهناست

دل غم نخورد غذاش غم نیست
طوطی‌ست دل و عجب شکرخاست

مانند درخت سر قدم ساز
زیرا که ره تو زیر و بالاست

شاخ ار چه نظر به بیخ دارد
کان قوت مغز او هم از پاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۶

دود دل ما نشان سوداست
وان دود که از دلست پیداست

هر موج که می‌زند دل از خون
آن دل نبود مگر که دریاست

بیگانه شدند آشنایان
دل نیز به دشمنی چه برخاست

هر سوی که عشق رخت بنهاد
هر جا که ملامت‌ست آن جاست

ما نگریزیم از این ملامت
زیرا که قدیم خانه ماست

در عشق حسد برند شاهان
زان روی که عشق شمع دل‌هاست

پا بر سر چرخ هفتمین نه
کاین عشق به حجره‌های بالاست

هشیار مباش زان که هشیار
در مجلس عشق سخت رسواست

میری مطلب که میر مجلس
گر چشم ببسته‌ست بیناست

این عشق هنوز زیر چادر
این گرد سیاه بین که برخاست

هر چند که زیر هفت پرده‌ست
پیداست که سخت خوب و زیباست

شب خیز کنید ای حریفان
شمعست و شراب و یار تنهاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۷

دل آمد و دی به گوش جان گفت
ای نام تو این که می‌نتان گفت

درنده آنک گفت پیدا
سوزنده آنک در نهان گفت

چه عذر و بهانه دارد ای جان
آن کس که ز بی‌نشان نشان گفت

گل داند و بلبل معربد
رازی که میان گلستان گفت

آن کس نه که از طریق تحصیل
آموخت ز بانگ بلبلان گفت

صیادی تیر غمزه‌ها را
آن ابروهای چون کمان گفت

صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخ آن چه آسمان گفت

ای عاشق آسمان قرین شو
با او که حدیث نردبان گفت

زان شاهد خانگی نشان کو
هر کس سخنی ز خاندان گفت

کو شعشعه‌های قرص خورشید
هر سایه نشین ز سایه بان گفت

با این همه گوش و هوش مستست
زان چند سخن که این زبان گفت

چون یافت زبان دو سه قراضه
مشغول شد و به ترک کان گفت

وز ننگ قراضه جان عاشق
ترک بازار و این دکان گفت

در گوشم گفت عشق بس کن
خاموش کنم چو او چنان گفت


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۳۶۸

گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت

رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت

در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمن خود دهد زکاتت

سرسبز کند چو تره زارت
تا بازخرد ز ترهاتت

در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش که می‌دهد نجاتت

عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت

سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمی‌خورم به ذاتت

در ذات تو کی رسند جان‌ها
چون غرقه شدند در صفاتت

چون جوی روان و ساجدت کرد
تا پاک کند ز سیئاتت

از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بی‌جهاتت

گفتی که خمش کنم نکردی
می‌خندد عشق بر ثباتت


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 135 از 464:  « پیشین  1  ...  134  135  136  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA