انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 145 از 464:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۵۹


ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشق زنده دلان مرده شوی نیست

ماننده خزانی هر روز سردتر
در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست

هرگز خزان بهار شود این مجو محال
حاشا بهار همچو خزان زشتخوی نیست

روباه لنگ رفت که بر شیر عاشقم
گفتم که این به دمدمه و های هوی نیست

گیرم که سوز و آتش عشاق نیستت
شرمت کجا شدست تو را هیچ روی نیست

عاشق چو اژدها و تو یک کرم نیستی
عاشق چو گنج‌ها و تو را یک تسوی نیست

از من دو سه سخن شنو اندر بیان عشق
گر چه مرا ز عشق سر گفت و گوی نیست

اول بدان که عشق نه اول نه آخرست
هر سو نظر مکن که از آن سوی سوی نیست

گر طالب خری تو در این آخرجهان
خر می‌طلب مسیح از این سوی جوی نیست

یکتا شدست عیسی از آن خر به نور دل
دل چون شکمبه پرحدث و توی توی نیست

با خر میا به میدان زیرا که خرسوار
از فارسان حمله و چوگان و گوی نیست

هندوی ساقی دل خویشم که بزم ساخت
تا ترک غم نتازد کامروز طوی نیست

در شهر مست آیم تا جمله اهل شهر
دانند کاین زهی ز گدایان کوی نیست

آن عشق می‌فروش قیامت همی‌کند
زان باده‌ای که درخور خم و سبوی نیست

زان می زبان بیابد آن کس که الکنست
زان می گلو گشاید آن کش گلوی نیست

بس کن چه آرزوست تو را این سخنوری
باری مرا ز مستی آن آرزوی نیست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۰

عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست

از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست

هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست
هر گل زردی که رست رسته ز صفرای ماست

هر چه تصور کنی خواجه که همتاش نیست
عاشق و مسکین آن بی‌ضد و همتای ماست

از سبب هجر اوست شب که سیه پوش گشت
توی به تو دود شب ز آتش سودای ماست

نیست ز من باورت این سخن از شب بپرس
تا بدهد شرح آنک فتنه فردای ماست

شب چه بود روز نیز شهره و رسوای اوست
کاهش مه از غم ماه دل افزای ماست

آه که از هر دو کون تا چه نهان بوده‌ای
خه که نهانی چنین شهره و پیدای ماست

زان سوی لوح وجود مکتب عشاق بود
و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست

اول و پایان راه از اثر پای ماست
ناطقه و نفس کل ناله سرنای ماست

گر نه کژی همچو چنگ واسطه نای چیست
در هوس آن سری اوست که هم پای ماست

گر چه که ما هم کژیم در صفت جسم خویش
بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست

رخت به تبریز برد مفخر جان شمس دین
بازبیاریم زود کان همه کالای ماست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۱

شاه گشادست رو دیده شه بین که راست
باده گلگون شه بر گل و نسرین که راست

شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد
بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست

پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد
در تتق ابر تن ماه به تعیین که راست

ساغرها می‌شمرد وی بشده از شمار
گر بنشد از شمار ساغر پیشین که راست

از اثر روی شه هر نفسی شاهدی
سر کشد از لامکان گوید کابین که راست

ای بس مرغان آب بر لب دریای عشق
سینه صیاد کو دیده شاهین که راست

هین که براقان عشق در چمنش می‌چرند
تنگ درآمد وصال لایقشان زین که راست

سیمبر خوب عشق رفت به خرگاه دل
چهره زر لایق آن بر سیمین که راست

خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۲

یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست

سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست

هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
شعشعه اختران خط و گواه سماست

ای گل و گلزارها کیست گواه شما
بوی که در مغزهاست رنگ که در چشم‌هاست

عقل اگر قاضیست کو خط و منشور او
دیدن پایان کار صبر و وقار و وفاست

عشق اگر محرم است چیست نشان حرم
آنک بجز روی دوست در نظر او فناست

عالم دون روسپیست چیست نشانی آن
آنک حریفیش پیش و آن دگرش در قفاست

چونک به راهش کند آن به برش درکشد
بوسه او نه از وفاست خلعت او نه از عطاست

چیست نشانی آنک هست جهانی دگر
نو شدن حال‌ها رفتن این کهنه‌هاست

روز نو و شام نو باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو نوخوشی و نوغناست

نو ز کجا می‌رسد کهنه کجا می‌رود
گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست

عالم چون آب جوست بسته نماید ولیک
می‌رود و می‌رسد نو نو این از کجاست

خامش و دیگر مگو آنک سخن بایدش
اصل سخن گو بجو اصل سخن شاه ماست

شاه شهی بخش جان مفخر تبریزیان
آنک در اسرار عشق همنفس مصطفاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۳

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۴

نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست

درج عطا شد پدید غره دریا رسید
صبح سعادت دمید صبح چه نور خداست

صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیست
این خرد پیر کیست این همه روپوش‌هاست

چاره روپوش‌ها هست چنین جوش‌ها
چشمه این نوش‌ها در سر و چشم شماست

در سر خود پیچ لیک هست شما را دو سر
این سر خاک از زمین وان سر پاک از سماست

ای بس سرهای پاک ریخته در پای خاک
تا تو بدانی که سر زان سر دیگر به پاست

آن سر اصلی نهان وان سر فرعی عیان
دانک پس این جهان عالم بی‌منتهاست

مشک ببند ای سقا می‌نبرد خنب ما
کوزه ادراک‌ها تنگ از این تنگناست

از سوی تبریز تافت شمس حق و گفتمش
نور تو هم متصل با همه و هم جداست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۵

کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست

طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست

پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
سر به فلک برزنم چون سر و دستارم اوست

جان و دلم ساکنست زانک دل و جانم اوست
قافله‌ام ایمنست قافله سالارم اوست

بر مثل گلستان رنگرزم خم اوست
بر مثل آفتاب تیغ گهردارم اوست

خانه جسمم چرا سجده گه خلق شد
زانک به روز و به شب بر در و دیوارم اوست

دست به دست جز او می‌نسپارد دلم
زانک طبیب غم این دل بیمارم اوست

بر رخ هر کس که نیست داغ غلامی او
گر پدر من بود دشمن و اغیارم اوست

ای که تو مفلس شدی سنگ به دل برزدی
صله ز من خواه زانک مخزن و انبارم اوست

شاه مرا خوانده است چون نروم پیش شاه
منکر او چون شوم چون همه اقرارم اوست

گفت خمش چند چند لاف تو و گفت تو
من چه کنم ای عزیز گفتن بسیارم اوست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۶

باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گر چه غلط می‌دهد نیست غلط اوست اوست

گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیه‌های عجب یار مرا خوست خوست

نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست

پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار
مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست

هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست
هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست

از هوس عشق او باغ پر از بلبل‌ست
وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست

مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود
کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۷

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیست
سخت روان می‌رود سرو خرامان کیست

حلقه آن جعد او سلسله پای کیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان کیست

در دل ما صورتیست ای عجب آن نقش کیست
وین همه بوهای خوش از سوی بستان کیست

دیدم آن شاه را آن شه آگاه را
گفتم این شاه کیست خسرو و سلطان کیست

چون سخن من شنید گفت به خاصان خویش
کاین همه درد از کجاست حال پریشان کیست

عقل روان سو به سو روح دوان کو به کو
دل همه در جست و جو یا رب جویان کیست

دل چه نهی بر جهان باش در او میهمان
بنده آن شو که او داند مهمان کیست

در دل من دار و گیر هست دو صد شاه و میر
این دل پرغلغله مجلس و ایوان کیست

عرصه دل بی‌کران گم شده در وی جهان
ای دل دریاصفت سینه بیابان کیست

غم چه کند با کسی داند غم از کجاست
شاد ابد گشت آنک داند شادان کیست

ای زده لاف کرم گفته که من محسنم
مرگ تو گوید تو را کاین همه احسان کیست

آن دم کاین دوستان با تو دگرگون شوند
پس تو بدانی که این جمله طلسم آن کیست

نقد سخن را بمان سکه سلطان بجو
کای زر کامل عیار نقد تو از کان کیست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۸

با وی از ایمان و کفر باخبری کافریست
آنک از او آگهست از همه عالم بریست

آه که چه بی‌بهره‌اند باخبران زانک هست
چهره او آفتاب طره او عنبریست

آه از آن موسیی کانک بدیدش دمی
گشته رمیده ز خلق بر مثل سامریست

بر عدد ریگ هست در هوسش کوه طور
بر عدد اختران ماه ورا مشتریست

چشم خلایق از او بسته شد از چشم بند
زانک مسلم شده چشم ورا ساحریست

اوست یکی کیمیا کز تبش فعل او
زرگر عشق ورا بر رخ من زرگریست

پای در آتش بنه همچو خلیل ای پسر
کآتش از لطف او روضه نیلوفریست

چون رخ گلزار او هست چراگاه روح
روح از آن لاله زار آه که چون پروریست

مفخر جان شمس دین عقل به تبریز یافت
آن گهری را که بحر در نظرش سرسریست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هله
     
  
صفحه  صفحه 145 از 464:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA