انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 146 از 464:  « پیشین  1  ...  145  146  147  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۶۹

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست

غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست
غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست

ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی
بندم لب گویمت خواجه شکرخوار نیست

در دل اگر تنگیست تنگ شکرهای اوست
ور سفری در دلست جز بر دلدار نیست

ای که تو بی‌غم نه‌ای می‌کن دفع غمش
شاد شو از بوی یار کت نظر یار نیست

ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او
بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۰

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکه انکار نیست

گر چه تو خون خواره‌ای رهزن و عیاره‌ای
قبله ما غیر آن دلبر عیار نیست

کان شکرهاست او مستی سرهاست او
ره نبرد با وی آنک مرغ شکرخوار نیست

هر که دلی داشتست بنده دلبر شدست
هر که ندارد دلی طالب دلدار نیست

کل چه کند شانه را چونک ورا موی نیست
پود چه کار آیدش آنک ورا تار نیست

با سر میدان چه کار آن که بود خرسوار
تا چه کند صیرفی هر کش دینار نیست

جان کلیم و خلیل جانب آتش دوان
نار نماید در او جز گل و گلزار نیست

ای غم از این جا برو ور نه سرت شد گرو
رنگ شب تیره را تاب مه یار نیست

ای غم پرخار رو در دل غمخوار رو
نقل بخیلانه‌ات طعمه خمار نیست

حلقهٔ غین تو تنگ میمت از آن تنگتر
تنگ متاع تو را عشق خریدار نیست

ای غم شادی شکن پر شکرست این دهن
کز شکرآکندگی ممکن گفتار نیست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۱

پیش چنین ماه رو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست

هست ز چنگ غمش گوش مرا کش مکش
هر دمم از چنگ او تن تننن واجبست

دلو دو چشم مرا گر چه که کم نیست آب
مردمک دیده را چاه ذقن واجبست

دلبر چون ماه را هر چه کند می‌رسد
عاشق درگاه را خلق حسن واجبست

طره خویش ای نگار خوش به کف من سپار
هر که در این چه فتاد داد رسن واجبست

عشق که شهر خوشیست این همه اغیار چیست
حفظ چنین شهر را برج و بدن واجبست

غمزه دزدیده را شحنه غم در پیست
روشنی دیده را خوب ختن واجبست

عاشق عیسی نه‌ای بی‌خور و خر کی زیی
کالبد مرده را گور و کفن واجبست

مریم جان را مخاض برد به نخل و ریاض
منقطع درد را نزل وطن واجبست

نزل دل بارکش هست ملاقات خوش
ناقه پرفاقه را شرب و عطن واجبست

لطف کن ای کان قند راه دهانم ببند
اشتر سرمست را بند دهن واجبست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۲

کالبد ما ز خواب کاهل و مشغول خاست
آنک به رقص آورد کاهل ما را کجاست

آنک به رقص آورد پرده دل بردرد
این همه بویش کند دیدن او خود جداست

جنبش خلقان ز عشق جنبش عشق از ازل
رقص هوا از فلک رقص درخت از هواست

دل چو شد از عشق گرم رفت ز دل ترس و شرم
شد نفسش آتشین عشق یکی اژدهاست

ساقی جان در قدح دوش اگر درد ریخت
دردی ساقی ما جمله صفا در صفاست

باده عشق ای غلام نیست حلال و حرام
پر کن و پیش آر جام بنگر نوبت که راست

ای دل پاک تمام بر تو هزاران سلام
جمله خوبان غلام جمله خوبی تو راست

سجده کنم پیش یار گوید دل هوش دار
دادن جان در سجود جان همه سجده‌هاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۳

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست
ما به چمن می‌رویم عزم تماشا که راست

نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید
صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست

ای شه صاحب قران خیز ز خواب گران
مرکب دولت بران نوبت وصل آن ماست

طبل وفا کوفتند راه سما روفتند
عیش شما نقد شد نسیه فردا کجاست

روم برآورد دست زنگی شب را شکست
عالم بالا و پست پرلمعان و صفاست

ای خنک آن را که او رست از این رنگ و بو
زانک جز این رنگ و بو در دل و جان رنگ‌هاست

ای خنک آن جان و دل کو رهد از آب و گل
گر چه در این آب و گل دستگه کیمیاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۴

ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات
بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات

خیال تو چو درآید به سینه عاشق
درون خانه تن پر شود چراغ حیات

دود به پیش خیالت خیال‌های دگر
چنانک خاطر زندانیان به بانگ نجات

به گرد سنبل تو جان‌ها چو مور و ملخ
که تا ز خرمن لطفت برند جمله زکات

به مرده‌ای نگری صد هزار زنده شود
خنک کسی که از آن یک نظر بیافت برات

زهی شهی که شهان بر بساط شطرنجت
به خانه خانه دوند از گریزخانه مات

کدام صبح که عشقت پیاله‌ای آرد
ز خواب برجهد این بخت خفته گویدهات

فرودود ز فلک مه به بوی این باده
بگویدم که مرا نیز گویمش هیهات

طرب که از تو نباشد بیات می‌گردد
بیار جام که جان آمدم ز عشق بیات

به پیش دیده من باش تا تو را بینم
که سیر می‌نشود دیده من از آیات

ندانم از سرمستیست شمس تبریزی
که بر لبت زده‌ام بوسه‌ها و یا بر پات


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۵

بیا که عاشق ماهست وز اختران پیداست
بدانک مست تجلی به ماه راه نماست

میان روز شتر بر سر مناره رود
هر آنک گوید کو کو بدانک نابیناست

بگرد عاشق اگر صد هزار خام بود
مرا دو چشم ببندی بگویمت که کجاست

بیا به پیش من آ تا به گوش تو گویم
که از دهان و لب من پری رخی گویاست

کسی که عاشق روی پری من باشد
نزاده است ز آدم نه مادرش حواست

عجب مدار از آن کس که ماه ما را دید
چو آفتاب در آتش چو چرخ بی‌سر و پاست

سر بریده نگر در میان خون غلطان
دمی قرار ندارد مگر سر یحیاست

او آفتاب و چو ماهست آن سر بی‌تن
که روز و شب متقلب در این نشیب و علاست

بر این بساط خرد را اگر خرد بودی
بیامدی و بگفتی که این چه کارافزاست

کسی که چهره دل دید اوست اهل خرد
کسی که قامت جان یافت اوست کاهل صلاست

در این چمن نظری کن به زعفران رویان
که روی زرد و دل درد داغ آن سیماست

خموش باش مگو راز اگر خرد داری
ز ما خرد مطلب تا پری ما با ماست

که برد مفخر تبریز شمس تبریزی
خرد ز حلقه مغزم که سخت حلقه رباست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۶

بخند بر همه عالم که جای خنده تو راست
که بنده قد و ابروی تست هر کژ و راست

فتد به پای تو دولت نهد به پیش تو سر
که آدمی و پری در ره تو بی‌سر و پاست

پریر جان من از عشق سوی گلشن رفت
تو را ندید به گلشن دمی نشست و نخاست

برون دوید ز گلشن چو آب سجده کنان
که جویبار سعادت که اصل جاست کجاست

چو اهل دل ز دلم قصه تو بشنیدند
ز جمله نعره برآمد که مست دلبر ماست

پس آدمی و پری جمع گشت بر من و گفت
بده ز شرق نشان‌ها که این دمت چو صباست

جفات نیز شکروار چاشنی دارد
زهی جفا که در او صد هزار گنج وفاست

قفا بداد و سفر کرد شمس تبریزی
بگو مرا تو که خورشید را چه رو و قفاست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۷

ز آفتاب سعادت مرا شراباتست
که ذره‌های تنم حلقه خراباتست

صلای چهره خورشید ما که فردوسست
صلای سایه زلفین او که جناتست

به آسمان و زمین لطف ایتیا فرمود
که آسمان و زمین مست آن مراعاتست

ز هست و نیست برون‌ست تختگاه ملک
هزار ساله از آن سوی نفی و اثباتست

هزار در ز صفا اندرون دل بازست
شتاب کن که ز تأخیرها بس آفاتست

حیات‌های حیات آفرین بود آن جا
از آنک شاه حقایق نه شاه شهماتست

ز نردبان درون هر نفس به معراجند
پیاله‌های پر از خون نگر که آیاتست

در آن هوا که خداوند شمس تبریزیست
نه لاف چرخه چرخ‌ست و نی سماواتست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۴۷۸

وجود من به کف یار جز که ساغر نیست
نگاه کن به دو چشمم اگرت باور نیست

چو ساغرم دل پرخون من و تن لاغر
به دست عشق که زرد و نزار و لاغر نیست

به غیر خون مسلمان نمی‌خورد این عشق
بیا به گوش تو گویم عجب که کافر نیست

هزار صورت زاید چو آدم و حوا
جهان پرست ز نقش وی او مصور نیست

صلاح ذره صحرا و قطره دریا
بداند و مدد آرد که علم او کر نیست

به هر دمی دل ما را گشاید و بندد
چرا دلش نشناسد به فعلش ار خر نیست

خر از گشادن و بستن به دست خربنده
شدست عارف و داند که اوست دیگر نیست

چو بیندش سر و گوش خرانه جنباند
ندای او بشناسد که او منکر نیست

ز دست او علف و آب‌های خوش خوردست
عجب عجب ز خدا مر تو را چنان خور نیست

هزار بار ببستت به درد و ناله زدی
چه منکری که خدا در خلاص مضطر نیست

چو کافران ننهی سر مگر به وقت بلا
به نیم حبه نیرزد سری کز آن سر نیست

هزار صورت جان در هوا همی‌پرد
مثال جعفر طیار اگر چه جعفر نیست

ولیک مرغ قفس از هوا کجا داند
گمان برد ز نژندی که خود مرا پر نیست

سر از شکاف قفس هر نفس کند بیرون
سرش بگنجد و تن نی از آنک کل سر نیست

شکاف پنج حس تو شکاف آن قفس است
هزار منظر بینی و ره به منظر نیست

تن تو هیزم خشکست و آن نظر آتش
چو نیک درنگری جمله جز که آذر نیست

نه هیزمست که آتش شدست در سوزش
بدانک هیزم نورست اگر چه انور نیست

برای گوش کسانی که بعد ما آیند
بگویم و بنهم عمر ما مأخر نیست

که گوششان بگرفتست عشق و می‌آرد
ز راه‌های نهانی که عقل رهبر نیست

بخفت چشم محمد ضعیف گشت رباب
مخسب گنج زرست این سخن اگر زر نیست

خلایق اختر و خورشید شمس تبریزی
کدام اختر کز شمس او منور نیست


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 146 از 464:  « پیشین  1  ...  145  146  147  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA