ارسالها: 1626
#1,531
Posted: 1 May 2012 13:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۴۹
آب زنید راه را هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدست آسمان غلغله ایست در جهان
عنبر و مشک میدمد سنجق یار میرسد
رونق باغ میرسد چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود مه به کنار میرسد
تیر روانه میرود سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار میرسد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 1626
#1,532
Posted: 1 May 2012 13:58
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۰
پنبه ز گوش دور کن بانگ نجات میرسد
آب سیاه درمرو کآب حیات میرسد
نوبت عشق مشتری بر سر چرخ میزند
بهر روان عاشقان صد صلوات میرسد
جمله چو شهد و شیر شو وز خود خود فقیر شو
زانک ز شه فقیر را عشر و زکات میرسد
رحمت اوست کآب و گل طالب دل همیشود
جذبه اوست کز بشر صوم و صلات میرسد
در ظلمات ابتلا صبر کن و مکن ابا
کآب حیات خضر را در ظلمات میرسد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
ارسالها: 484
#1,533
Posted: 4 May 2012 08:43
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۱
جان و جهان چو روی تو در دو جهان کجا بود
گر تو ستم کنی به جان از تو ستم روا بود
چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو
چون همه رو گرفتهای روی دگر کجا بود
آنک بدید روی تو در نظرش چه سرد شد
گنج که در زمین بود ماه که در سما بود
با تو برهنه خوشترم جامه تن برون کنم
تا که کنار لطف تو جان مرا قبا بود
ذوق تو زاهدی برد جام تو عارفی کشد
وصف تو عالمی کند ذات تو مر مرا بود
هر که حدیث جان کند با رخ تو نمایمش
عشق تو چون زمردی گر چه که اژدها بود
هر که رخش چنین بود شاه غلام او شود
گر چه که بندهای بود خاصه که در هوا بود
این دل پاره پاره را پیش خیال تو نهم
گر سخن وفا کند گویم کاین وفا بود
چون در ماجرا زنم خانه شرع وا شود
شاهد من رخش بود نرگس او گوا بود
از تبریز شمس دین چونک مرا نعم رسد
جز تبریز و شمس دین جمله وجود لا بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,534
Posted: 4 May 2012 08:45
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۲
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
دیر به خانه وارسد منزل دور میرود
در عوض بت گزین کزدم و مار همنشین
وز تتق بریشمین سوی قبور میرود
شد می و نقل خوردنش عشرت و عیش کردنش
سخت شکست گردنش سخت صبور میرود
زهره نداشت هیچ کس تا بر او زند نفس
پخته شود از این سپس چون به تنور میرود
صاف صفا نمیرود راه وفا نمیرود
مست خدا نمیرود مست غرور میرود
ای خنک آن که پیش شد بنده دین و کیش شد
موسی وقت خویش شد جانب طور میرود
چند برید جامهها بست بسی عمامهها
چون که نداشت ستر حق ناکس و عور میرود
آنک ز روم زاده بد جانب روم وارود
وان که ز غور زاده بد هم سوی غور میرود
آن که ز نار زاده بد همچو بلیس نار شد
وان که ز نور زاده بد هم سوی نور میرود
آن که ز دیو زاده بد دست جفا گشاده بد
هیچ گمان مبر که او در بر حور میرود
بانمکان و چابکان جانب خوان حق شده
وان دل خام بینمک در شر و شور میرود
طبل سیاستی ببین کز فزع نهیب او
شیر چو گربه میشود میر چو مور میرود
بس که بیان سر تو گر چه به لب نیاوری
همچو خیال نیکوان سوی صدور میرود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,535
Posted: 4 May 2012 08:47
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۳
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بیتو به سر نمیشود
جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند
عقل خروش میکند بیتو به سر نمیشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بیتو به سر نمیشود
جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی
آب زلال من تویی بیتو به سر نمیشود
گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی
آن منی کجا روی بیتو به سر نمیشود
دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی
این همه خود تو میکنی بیتو به سر نمیشود
بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی
باغ ارم سقر شدی بیتو به سر نمیشود
گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم
ور بروی عدم شوم بیتو به سر نمیشود
خواب مرا ببستهای نقش مرا بشستهای
وز همهام گسستهای بیتو به سر نمیشود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
بی تو نه زندگی خوشم بیتو نه مردگی خوشم
سر ز غم تو چون کشم بیتو به سر نمیشود
هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد
هم تو بگو به لطف خود بیتو به سر نمیشود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,536
Posted: 4 May 2012 08:51
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۴
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی
در سر کوی شب روان از عسسی چه میشود
هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود
آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه میشود
عشق تو صاف و سادهای بحر صفت گشادهای
چونک در آن همیفتد خار و خسی چه میشود
از تبریز شمس دین دست دراز میکند
سوی دل و دل من از دسترسی چه میشود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,537
Posted: 4 May 2012 08:55
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۵
چونک جمال حسن تو اسب شکار زین کند
نیست عجب که از جنون صد چو مرا چنین کند
بال برآرد این دلم چونک غمت پرک زند
بارخدا تو حکم کن تا به ابد همین کند
چونک ستاره دلم با مه تو قران کند
اه که فلک چه لطفها از تو بر این زمین کند
باده به دست ساقیت گرد جهان همیرود
آخر کار عاقبت جان مرا گزین کند
گر چه بسی بیاورد در دل بنده سر کند
غیرت تو بسوزدش گر نفسی جز این کند
از دل همچو آهنم دیو و پری حذر کند
چون دل همچو آب را عشق تو آهنین کند
جان چو تیر راست من در کف تست چون کمان
چرخ از این ز کین من هر طرفی کمین کند
دیده چرخ و چرخیان نقش کند نشان من
زانک مرا به هر نفس لطف تو همنشین کند
سجده کنم به هر نفس از پی شکر آنک حق
در تبریز مر مرا بنده شمس دین کند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,538
Posted: 4 May 2012 09:00
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۶
جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند
هم تک یار یار کو راحت مطلقست او
یار ز حکم و داوری با تو چه یار میکند
یک صفتی قرین شود چرخ بدو زمین شود
یک صفتی خریف را فصل بهار میکند
از صفتی فرشته را دیو و بلیس میکند
وز تبشی شب مرا رشک بهار میکند
می زده را معالجه هم به می از چه میکند
اشتر مست را ز می باز چه بار میکند
از کف پیر میکده مجلسیان خرف شده
دور ز حد گذشت کو آن که شمار میکند
هست شد آن عدم که او دولت هستها بود
مست شد آن خرد که او یاد خمار میکند
عشرت خشک لب شده آمد و تر همیزند
آن تریی که اندر او آب غبار میکند
ساقی جان بیا که دل بیتو شدست مشتغل
تا که نبیند او تو را با کی قرار میکند
جزو دوید تا به کل خار گرفت صدر گل
جذبه خارخار بین کان دل خار میکند
مطرب جان بیا بزن تنتن تن تنن تنن
کاین دل مست از به گه یاد نگار میکند
یاد نگار میکند قصد کنار میکند
روح نثار میکند شیر شکار میکند
تا که چه دید دوش او یا که چه کرد نوش او
کز بن بامداد او ناله زار میکند
گفت حبیب نادرست همچو الست و جنس او
تا که به پاسخ بلی چرخ دوار میکند
جمله مکونات را چرخ زنان چو چرخ دان
جسم جهار میکند روح سرار میکند
دور به گرد ساغرش هست نصیب اسعدی
کو بحراک دست او دور سوار میکند
ای همراه راه بین بر سر راه ماه بین
لیک خمش سخن مگو گفت غبار میکند
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,539
Posted: 4 May 2012 09:05
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۷
دل چو بدید روی تو چون نظرش به جان بود
جان ز لبت چو میکشد خیره و لب گزان بود
تن برود به پیش دل کاین همه را چه میکنی
گوید دل که از مهی کز نظرت نهان بود
جز رخ دل نظر مکن جز سوی دل گذر مکن
زانک به نور دل همه شعله آن جهان بود
شیخ شیوخ عالمست آن که تو راست نومرید
آن که گرفت دست تو خاصبک زمان بود
دل به میان چو پیر دین حلقه تن به گرد او
شاد تنی که پیر دل شسته در آن میان بود
راز دل تو شمس دین در تبریز بشنود
دور ز گوش و جان او کز سخنت گران بود
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#1,540
Posted: 4 May 2012 09:08
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غزل شمارهٔ ۵۵۸
یار مرا چو اشتران باز مهار میکشد
اشتر مست خویش را در چه قطار میکشد
جان و تنم بخست او شیشه من شکست او
گردن من به بست او تا به چه کار میکشد
شست ویم چو ماهیان جانب خشک میبرد
دام دلم به جانب میر شکار میکشد
آنک قطار ابر را زیر فلک چو اشتران
ساقی دشت میکند برکه و غار میکشد
رعد همیزند دهل زنده شدست جزو و کل
در دل شاخ و مغز گل بوی بهار میکشد
آنک ضمیر دانه را علت میوه میکند
راز دل درخت را بر سر دار میکشد
لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را
گر چه جفای دی کنون سوی خمار میکشد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم