انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 166 از 464:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۶۹

چو شب شد جملگان در خواب رفتند
همه چون ماهیان در آب رفتند

دو چشم عاشقان بیدار تا روز
همه شب سوی آن محراب رفتند

چو ایشان را حریف از اندرونست
چه غم دارند اگر اصحاب رفتند

همه در غصه و در تاب و عشاق
به سوی طره پرتاب رفتند

همه اندر غم اسباب و ایشان
قلنداروار بی‌اسباب رفتند

کی یابد گرد ایشان را که ایشان
چو برق و باد سخت اشتاب رفتند

تو چون دلوی بر بن دولاب می‌گرد
که ایشان برتر از دولاب رفتند

ببین آن‌ها که بند سیم بودند
درون خاک چون سیماب رفتند

ببین آن‌ها که سیمین بر گزیدند
به روی سرخ چون عناب رفتند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۰

پریر آن چهره یارم چه خوش بود
عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود

به یادم نیست هیچ آن ماجراها
ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود

در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش
میان باغ و گلزارم چه خوش بود

اگر چه مست جام عشق بودم
رخ معشوق هشیارم چه خوش بود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۱

دلم را ناله سرنای باید
که از سرنای بوی یار آید

به جان خواهم نوای عاشقانه
کز آن ناله جمال جان نماید

همی‌نالم که از غم بار دارم
عجب این جان نالان تا چه زاید

بگو ای نای حال عاشقان را
که آواز تو جان می‌آزماید

ببین ای جان من کز بانگ طاسی
مه بگرفته چون وا می‌گشاید

بخوان بر سینه دل این عزیمت
که تا فریاد از پریان برآید

چو ناله مونس رنجور گردد
گرش گویی خمش کن هم نشاید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۲

بگویم خفیه تا خواجه نرنجد
که آن دلبر همی در بر نگنجد

ز مستی من ترازو را شکستم
ترازو کان گوهر را نسنجد

بتان را جمله زو بدرید سربند
که ماده گرگ با یوسف نغنجد

هم از جمله سیه روییست آن نیز
که پیش رومیی زنجی بزنجد

قراضه کیست پیش شمس تبریز
که گنج زر بیارد یا بگنجد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۳

کسی کز غمزه‌ای صد عقل بندد
گر او بر ما نخندد پس که خندد

اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید
بود انصاف و انصاف آن پسندد

دلا می‌جوش همچون موج دریا
که گر دریا بیارامد بگندد

چو خورشیدی و از خود پاک گشتی
ز تو چنگ اجل جز غم نرندد

شکرشیرینی گفتن رها کن
ولیکن کان قندی چون نقندد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۴

چنان کز غم دل دانا گریزد
دو چندان غم ز پیش ما گریزد

مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست
چو ما را دید جا از جا گریزد

بغرد شیر عشق و گله غم
چو صید از شیر در صحرا گریزد

ز نابینا برهنه غم ندارد
ز پیش دیده بینا گریزد

مرا سوداست تا غم را ببینم
ولیکن غم از این سودا گریزد

همه عالم به دست غم زبونند
چو او بیند مرا تنها گریزد

اگر بالا روم پستی گریزد
وگر پستی روم بالا گریزد

خمش باشم بود کاین غم درافتد
غلط خود غم ز ناگویا گریزد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۵

هر آن دل‌ها که بی‌تو شاد باشد
چو خاشاکی میان باد باشد

چو مرغ خانگی کز اوج پرد
چو شاگردی که بی‌استاد باشد

چه ماند صورتی کز خود تراشی
بدان شاهی که حوری زاد باشد

چه ماند هیبت شمشیر چوبین
به شمشیری که از پولاد باشد

تو عهدی کرده چون روح بودی
ولیکن کی تو را آن یاد باشد

اگر منکر شوی من صبر دارم
بدان روزی که روز داد باشد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۶

سگ ار چه بی‌فغان و شر نباشد
سگ ما چون سگ دیگر نباشد

شنو از مصطفی کو گفت دیوم
مسلمان شد دگر کافر نباشد

سگ اصحاب کهف و نفس پاکان
اگر بر در بود بر در نباشد

سگ اصحاب را خوی سگی نیست
گر این سر سگ نمود آن سر نباشد

که موسی را درخت آن شب چو اختر
نمود آذر ولیک آذر نباشد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۷

عجب آن دلبر زیبا کجا شد
عجب آن سرو خوش بالا کجا شد

میان ما چو شمعی نور می‌داد
کجا شد ای عجب بی‌ما کجا شد

دلم چون برگ می‌لرزد همه روز
که دلبر نیم شب تنها کجا شد

برو بر ره بپرس از رهگذریان
که آن همراه جان افزا کجا شد

برو در باغ پرس از باغبانان
که آن شاخ گل رعنا کجا شد

برو بر بام پرس از پاسبانان
که آن سلطان بی‌همتا کجا شد

چو دیوانه همی‌گردم به صحرا
که آن آهو در این صحرا کجا شد

دو چشم من چو جیحون شد ز گریه
که آن گوهر در این دریا کجا شد

ز ماه و زهره می‌پرسم همه شب
که آن مه رو بر این بالا کجا شد

چو آن ماست چون با دیگرانست
چو این جا نیست او آن جا کجا شد

دل و جانش چو با الله پیوست
اگر زین آب و گل شد لاکجا شد

بگو روشن که شمس الدین تبریز
چو گفت الشمس لا یخفی کجا شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۶۷۸

به صورت یار من چون خشمگین شد
دلم گفت اه مگر با من به کین شد

به صد وادی فرورفتم به سودا
که چه چاره که چاره گر چنین شد

به سوی آسمان رفتم چو دیوان
از این درد آسمان من زمین شد

مرا گفتند راه راست برگیر
چه ره گیرم که یار راستین شد

مرا هم راه و همراهست یارم
که روی او مرا ایمان و دین شد

به زیر گلبنش هر کس که بنشست
سعادت با نشستش همنشین شد

در این گفتارم آن معنی طلب کن
نفس‌های خوشم او را کمین شد

ازیرا اسم‌ها عین مسماست
ز عین اسم آدم عین بین شد

اگر خواهی که عین جمع باشی
همین شد چاره و درمان همین شد

مخوان این گنج نامه دیگر ای جان
که این گنج از پی حکمت دفین شد

به کهگل چون بپوشم آفتابی
جهانی کی درون آستین شد

اگر تو زین ملولی وای بر تو
که تو پیرار مردی این یقین شد

زره بر آب می‌دان این سخن را
همان آبست الا شکل چین شد

ز خود محجوبشان کردم به گفتن
به پیش حاسدان واجب چنین شد

خمش باشم لب از گفتن ببندم
که مشتی بیس با پیری قرین شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 166 از 464:  « پیشین  1  ...  165  166  167  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA