انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 181 از 464:  « پیشین  1  ...  180  181  182  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۱۹

اندک اندک جمع مستان می‌رسند
اندک اندک می پرستان می‌رسند

دلنوازان نازنازان در ره اند
گلعذاران از گلستان می‌رسند

اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می‌رسند

جمله دامن‌های پرزر همچو کان
از برای تنگدستان می‌رسند

لاغران خسته از مرعای عشق
فربهان و تندرستان می‌رسند

جان پاکان چون شعاع آفتاب
از چنان بالا به پستان می‌رسند

خرم آن باغی که بهر مریمان
میوه‌های نو زمستان می‌رسند

اصلشان لطفست و هم واگشت لطف
هم ز بستان سوی بستان می‌رسند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۰

هر چه آن خسرو کند شیرین کند
چون درخت تین که جمله تین کند

هر کجا خطبه بخواند بر دو ضد
همچو شیر و شهدشان کابین کند

با دم او می‌رود عین الحیات
مرده جان یابد چو او تلقین کند

مرغ جان‌ها با قفس‌ها برپرند
چونک بنده پروری آیین کند

عالمی بخشد به هر بنده جدا
کیست کو اندر دو عالم این کند

گر به قعر چاه نام او بری
قعر چه را صدر علیین کند

من بر آنم که شکرریزی کنم
از شکر گر قسم من تعیین کند

کافری گر لاف عشق او زند
کفر او را جمله نور دین کند

خار عالم در ره عاشق نهاد
تا که جمله خار را نسرین کند

تو نمی‌دانی که هر که مرغ اوست
از سعادت بیضه‌ها زرین کند

بس کنم زین پس نهان گویم دعا
کی نهان ماند چو شه آمین کند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۱

خنده از لطفت حکایت می‌کند
ناله از قهرت شکایت می‌کند

این دو پیغام مخالف در جهان
از یکی دلبر روایت می‌کند

غافلی را لطف بفریبد چنان
قهر نندیشد جنایت می‌کند

وان یکی را قهر نومیدی دهد
یأس کلی را رعایت می‌کند

عشق مانند شفیعی مشفقی
این دو گمره را حمایت می‌کند

شکرها داریم زین عشق ای خدا
لطف‌های بی‌نهایت می‌کند

هر چه ما در شکر تقصیری کنیم
عشق کفران را کفایت می‌کند

کوثر است این عشق یا آب حیات
عمر را بی‌حد و غایت می‌کند

در میان مجرم و حق چون رسول
بس دوادو بس سعایت می‌کند

بس کن آیت آیت این را برمخوان
عشق خود تفسیر آیت می‌کند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۲

عشق اکنون مهربانی می‌کند
جان جان امروز جانی می‌کند

در شعاع آفتاب معرفت
ذره ذره غیب دانی می‌کند

کیمیای کیمیاسازست عشق
خاک را گنج معانی می‌کند

گاه درها می‌گشاید بر فلک
گه خرد را نردبانی می‌کند

گه چو صهبا بزم شادی می‌نهد
گه چو دریا درفشانی می‌کند

گه چو روح الله طبیبی می‌شود
گه خلیلش میزبانی می‌کند

اعتمادی دارد او بر عشق دوست
گر سماع لن ترانی می‌کند

اندر این طوفان که خونست آب او
لطف خود را نوح ثانی می‌کند

بانگ انانستعین ما شنید
لطف و داد و مستعانی می‌کند

چون قرین شد عشق او با جان‌ها
مو به مو صاحب قرانی می‌کند

ارمغان‌های غریب آورده است
قسمت آن ارمغانی می‌کند

هر که می‌بندد ره عشاق را
جاهلی و قلتبانی می‌کند

سرنگون اندررود در آب شور
هر که چون لنگر گرانی می‌کند

تا چه خوردست این دهان کز ذوق آن
اقتضای بی‌زبانی می‌کند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۳

عمر بر اومید فردا می‌رود
غافلانه سوی غوغا می‌رود

روزگار خویش را امروز دان
بنگرش تا در چه سودا می‌رود

گه به کیسه گه به کاسه عمر رفت
هر نفس از کیسه ما می‌رود

مرگ یک یک می‌برد وز هیبتش
عاقلان را رنگ و سیما می‌رود

مرگ در ره ایستاده منتظر
خواجه بر عزم تماشا می‌رود

مرگ از خاطر به ما نزدیکتر
خاطر غافل کجاها می‌رود

تن مپرور زانک قربانیست تن
دل بپرور دل به بالا می‌رود

چرب و شیرین کم ده این مردار را
زانک تن پرورد رسوا می‌رود

چرب و شیرین ده ز حکمت روح را
تا قوی گردد که آن جا می‌رود

حکمتت از شه صلاح الدین رسد
آنک چون خورشید یکتا می‌رود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۴

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید

نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جان‌ها تا لب رسید

قاب قوسین از علی تیری فکند
تا سپرهای فلک‌ها را درید

ناکشیده دامن معشوق غیب
دل هزاران محنت و ضربت کشید

ناگزیده او لب شیرین لبی
چند پشت دست در هجران گزید

ناچریده از لبش شاخ شکر
دل هزاران عشوه او را چرید

ناشکفته از گلستانش گلی
صد هزاران خار در سینه خلید

گر چه جان از وی ندید الا جفا
از وفاها بر امید او رمید

آن الم را بر کرم‌ها فضل داد
وان جفا را از وفاها برگزید

خار او از جمله گل‌ها دست برد
قفل او دلکشترست از صد کلید

جور او از دور دولت گوی برد
قندها از زهر قهرش بردمید

رد او به از قبول دیگران
لعل و مروارید سنگش را مرید

این سعادت‌های دنیا هیچ نیست
آن سعادت جو که دارد بوسعید

این زیادت‌های این عالم کمیست
آن زیادت جو که دارد بایزید

آن زیادت دست شش انگشت تست
قیمت او کم به ظاهر مستزید

آن سناجو کش سنایی شرح کرد
یافت فردیت ز عطار آن فرید

چرب و شیرین می‌نماید پاک و خوش
یک شبی بگذشت با تو شد پلید

چرب و شیرین از غذای عشق خور
تا پرت برروید و دانی پرید

آخر اندر غار در طفلی خلیل
از سر انگشت شیری می‌مکید

آن رها کن آن جنین اندر شکم
آب حیوانی ز خونی می‌مزید

قد و بالایی که چرخش کرد راست
عاقبت چون چرخ کژقامت خمید

قد و بالایی که عشقش برفراشت
برگذشت آن قدش از عرش مجید

نی خمش کن عالم السر حاضرست
نحن اقرب گفت من حبل الورید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۵

برنشین ای عزم و منشین ای امید
کز رسولانش پیاپی شد نوید

دود و بویی می‌رسد از عرش غیب
ای نهانان سوی بوی آن پرید

هر چه غفلت کور و پنهان می‌کند
دود بویش می‌کند آن را سپید

ما ز گردون سوی مادون آمدیم
باز ما را سوی گردون برکشید

همچو مریم سوی خرمابن رویم
زانک خرمایی ندارد شاخ بید

بس کن و از حرف در معنی گریز
چند معنی را ز حرفی می‌مزید

این مزیدن طفل بی‌دندان کند
گر شما مردید نان را خود گزید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۶

ای خدا از عاشقان خشنود باد
عاشقان را عاقبت محمود باد

عاشقان را از جمالت عید باد
جانشان در آتشت چون عود باد

دست کردی دلبرا در خون ما
جان ما زین دست خون آلود باد

هر که گوید که خلاصش ده ز عشق
آن دعا از آسمان مردود باد

مه کم آید مدتی در راه عشق
آن کمی عشق جمله سود باد

دیگران از مرگ مهلت خواستند
عاشقان گویند نی نی زود باد

آسمان از دود عاشق ساخته‌ست
آفرین بر صاحب این دود باد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۷

نه فلک مر عاشقان را بنده باد
دولت این عاشقان پاینده باد

بوستان عاشقان سرسبز باد
آفتاب عاشقان تابنده باد

تا قیامت ساقی باقی عشق
جام بر کف سوی ما آینده باد

بلبل دل تا ابد سرمست باد
طوطی جان هم شکرخاینده باد

تا ابد پستان جان پرشیر باد
مادر دولت طرب زاینده باد

شیوه عاشق فریبی‌های یار
کم مباد و هر دم افزاینده باد

از پی لعلش گهربارست چشم
این گهر را لعلش استاینده باد

چشم ما بگشاد چشم مست او
طالبان را چشم بگشاینده باد

دل ز ما بربود حسن دلربا
چابک و صیاد و برباینده باد

مرغ جانم گر نپرد سوی عشق
پر و بال مرغ جان برکنده باد

عشق گریان بیندم خندان شود
ای جهان از خنده‌اش پرخنده باد

سنگ‌ها از شرم لعلش آب شد
شرم‌ها از شرم او شرمنده باد

من خموشم میوه نطق مرا
می بپالاید که پالاینده باد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۸

هر که را اسرار عشق اظهار شد
رفت یاری زانک محو یار شد

شمع افروزان بنه در آفتاب
بنگرش چون محو آن انوار شد

نیست نور شمع هست آن نور شمع
هم نشد آثار و هم آثار شد

همچنان در نور روح این نار تن
هم نشد این نار و هم این نار شد

جوی جویانست و پویان سوی بحر
گم شود چون غرق دریابار شد

تا طلب جنبان بود مطلوب نیست
مطلب آمد آن طلب بی‌کار شد

پس طلب تا هست ناقص بد طلب
چون نماند آگهی سالار شد

هر تن بی‌عشق کو جوید کله
سر ندارد جملگی دستار شد

تا ببیند ناگهانی گلرخی
بر وی آن دستار و سر چون خار شد

همچو من شد در هوای شمس دین
آنک او را در سر این اسرار شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 181 از 464:  « پیشین  1  ...  180  181  182  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA