انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 182 از 464:  « پیشین  1  ...  181  182  183  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۲۹

هر چه دلبر کرد ناخوش چون بود
هر چه کشت افزاست آتش چون بود

نقش‌هایی که نگارد آن نگار
عقل آن را جز که مفرش چون بود

شربتی را کو به مست خود دهد
جز لطیف و پاک و دلکش چون بود

کشتی شش گوشه‌ست این شش جهت
بحر بی‌پایان در این شش چون بود

نرگس چشمی کز این بحر آب یافت
در شناس بحر اعمش چون بود

چون گشادی یافت چشمی در رضا
از سخط هر لحظه اخفش چون بود

هین خموش و از خمول حق بترس
مؤمن اقبال مرعش چون بود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۰

صاف جان‌ها سوی گردون می‌رود
درد جان‌ها سوی هامون می‌رود

چشم دل بگشا و در جان‌ها نگر
چون بیامد چون شد و چون می‌رود

جامه برکش چونک در راهی روی
چون همه ره خاک با خون می‌رود

لاله خون آلود می‌روید ز خاک
گر چه با دامان گلگون می‌رود

جان چو شد در زیر خاکم جا کنید
خاک در خانه چو خاتون می‌رود

جان عرشی سوی عیسی می‌رود
جان فرعونی به قارون می‌رود

سوی آن دل جان من پر می‌زند
کو لطیف و شاد و موزون می‌رود

زانک آن جان دون حق چیزی نخواست
وین دگر جان سوی مادون می‌رود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۱

هر زمان لطفت همی در پی رسد
ور نه کس را این تقاضا کی رسد

مست عشقم دار دایم بی‌خمار
من نخواهم مستیی کز می‌رسد

ما نیستانیم و عشقش آتشیست
منتظر کان آتش اندر نی رسد

این نیستان آب ز آتش می‌خورد
تازه گردد ز آتشی کز وی رسد

تا ابد از دوست سبز و تازه‌ایم
او بهاری نیست کو را دی رسد

لا شویم از کل شیی هالک
چون هلاک و آفت اندر شیء رسد

هر کی او ناچیز شد او چیز شد
هر کی مرد از کبر او در حی رسد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۲

شب شد و هنگام خلوتگاه شد
قبله عشاق روی ماه شد

مه پرستان ماه خندیدن گرفت
شب روان خیزید وقت راه شد

خواب آمد ما و من‌ها لا شدند
وقت آن بی‌خواب الاالله شد

مغزها آمیخته با کاه تن
تن بخفت و دانه‌ها بی‌کاه شد

هندوان خرگاه تن را روفتند
ترک خلوت دید و در خرگاه شد

گفت و گوهای جهان را آب برد
وقت گفتن های شاهنشاه شد

شمس تبریزی چو آمد در میان
اهل معنی را سخن کوتاه شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۳

مرگ ما هست عروسی ابد
سر آن چیست هو الله احد

شمس تفریق شد از روزنه‌ها
بسته شد روزنه‌ها رفت عدد

آن عددها که در انگور بود
نیست در شیره کز انگور چکد

هر کی زنده‌ست به نورالله
مرگ این روح مر او راست مدد

بد مگو نیک مگو ایشان را
که گذشتند ز نیکو و ز بد

دیده در حق نه و نادیده مگو
تا که در دیده دگر دیده نهد

دیده دیده بود آن دیده
هیچ غیبی و سری زو نجهد

نظرش چونک به نورالله است
بر چنان نور چه پوشیده شود

نورها گر چه همه نور حقند
تو مخوان آن همه را نور صمد

نور باقیست که آن نور خدا است
نور فانی صفت جسم و جسد

نور ناریست در این دیده خلق
مگر آن را که حقش سرمه کشد

نار او نور شد از بهر خلیل
چشم خر شد به صفت چشم خرد

ای خدایی که عطایت دیدست
مرغ دیده به هوای تو پرد

قطب این که فلک افلاکست
در پی جستن تو بست رصد

یا ز دیدار تو دید آر او را
یا بدین عیب مکن او را رد

دیده تر دار تو جان را هر دم
نگهش دار ز دام قد و خد

دیده در خواب ز تو بیداری
این چنین خواب کمالست و رشد

لیک در خواب نیابد تعبیر
تو ز خوابش به جهان رغم حسد

ور نه می‌کوشد و بر می‌جوشد
ز آتش عشق احد تا به لحد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۴

از دل رفته نشان می‌آید
بوی آن جان و جهان می‌آید

نعره و غلغله آن مستان
آشکارا و نهان می‌آید

گوهر از هر طرفی می‌تابد
پای کوبان سوی جان می‌آید

از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان می‌آید

جان پروانه میان می‌بندد
شمع روشن به میان می‌آید

آفتابی که ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان می‌آید

تیر از غیب اگر پران نیست
پس چرا بانگ کمان می‌آید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۵

گل خندان که نخندد چه کند
علم از مشک نبندد چه کند

نار خندان که دهان بگشادست
چونک در پوست نگنجد چه کند

مه تابان بجز از خوبی و ناز
چه نماید چه پسندد چه کند

آفتاب ار ندهد تابش و نور
پس بدین نادره گنبد چه کند

سایه چون طلعت خورشید بدید
نکند سجده نخنبد چه کند

عاشق از بوی خوش پیرهنت
پیرهن را ندراند چه کند

تن مرده که بر او برگذری
نشود زنده نجنبد چه کند

دلم از چنگ غمت گشت چو چنگ
نخروشد نترنگد چه کند

شیر حق شاه صلاح الدینست
نکند صید و نغرد چه کند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۶

گر نخسپی شبکی جان چه شود
ور نکوبی در هجران چه شود

ور بیاری شبکی روز آری
از برای دل یاران چه شود

ور دو دیده ز تو روشن گردد
کوری دیده شیطان چه شود

ور بگیرد ز گل افشانی تو
همه عالم گل و ریحان چه شود

آب حیوان که در آن تاریکیست
پر شود شهر و بیابان چه شود

ور خضروار قلاووز شوی
تا لب چشمه حیوان چه شود

ور ز خوان کرم و نعمت تو
زنده گردد دو سه مهمان چه شود

ور ز دلداری و جان بخشی تو
جان بیابد دو سه بی‌جان چه شود

ور سواره سوی میدان آیی
تا شود سینه چو میدان چه شود

روی چون ماهت اگر بنمایی
تا رود زهره به میزان چه شود

ور بریزی قدحی مالامال
بر سر وقت خماران چه شود

ور بپوشیم یکی خلعت نو
ما غلامان ز تو سلطان چه شود

ور چو موسی تو بگیری چوبی
تا شود چوب چو ثعبان چه شود

ور برآری ز تک دریا گرد
چو کف موسی عمران چه شود

ور سلیمان بر موران آید
تا شود مور سلیمان چه شود

بس کن و جمع کن و خامش باش
گر نگویی تو پریشان چه شود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۷

هر کجا بوی خدا می‌آید
خلق بین بی‌سر و پا می‌آید

زانک جان‌ها همه تشنه‌ست به وی
تشنه را بانگ سقا می‌آید

شیرخوار کرمند و نگران
تا که مادر ز کجا می‌آید

در فراقند و همه منتظرند
کز کجا وصل و لقا می‌آید

از مسلمان و جهود و ترسا
هر سحر بانگ دعا می‌آید

خنک آن هوش که در گوش دلش
ز آسمان بانگ صلا می‌آید

گوش خود را ز جفا پاک کنید
زانک بانگی ز سما می‌آید

گوش آلوده ننوشد آن بانگ
هر سزایی به سزا می‌آید

چشم آلوده مکن از خد و خال
کان شهنشاه بقا می‌آید

ور شد آلوده به اشکش می‌شوی
زانک از آن اشک دوا می‌آید

کاروان شکر از مصر رسید
شرفه گام و درا می‌آید

هین خمش کز پی باقی غزل
شاه گوینده ما می‌آید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۳۸


گر نخسپی شبکی جان چه شود
ور نکوبی در هجران چه شود

ور بیاری شبکی روز آری
از برای دل یاران چه شود

ور دو دیده به تو روشن گردد
کوری دیده شیطان چه شود

گر برآری ز دل بحر غبار
چون کف موسی عمران چه شود

ور سلیمان بر موران آید
تا شود مور سلیمان چه شود

ور چو الیاس قلاووز شوی
تا لب چشمه حیوان چه شود

ور بروید ز گل افشانی تو
همه عالم گل و ریحان چه شود

آب حیوان که در آن تاریکیست
پر شود شهر و بیابان چه شود

ور ز خوان کرم و نعمت تو
زنده گردد دو سه مهمان چه شود

ور ز دلداری و جان بخشی تو
جان بیابد دو سه بی‌جان چه شود

ور سواره سوی میدان آیی
تا شود سینه چو میدان چه شود

روی چون ماهت اگر بنمایی
تا رود زهره به میزان چه شود

آستین کرم ار افشانی
تا ندریم گریبان چه شود

ور بریزی قدحی مالامال
بر سر وقت خماران چه شود

ور بپوشیم یکی خلعت نو
ما غلامان ز تو سلطان چه شود

ور چو موسی بپذیری چوبی
تا شود چوب تو ثعبان چه شود

رو به لطف آر و ز دشمن مشنو
گر بجویی دل ایشان چه شود

بس کن ای دل ز فغان جمع نشین
گر نگویی تو پریشان چه شود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 182 از 464:  « پیشین  1  ...  181  182  183  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA