انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 189 از 464:  « پیشین  1  ...  188  189  190  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۸۹۹

یار مرا عارض و عذار نه این بود
باغ مرا نخل و برگ و بار نه این بود

عهدشکن گشته‌اند خاصه و عامه
قاعده اهل این دیار نه این بود

روح در این غار غوره وار ترش چیست
پرورش و عهد یار غار نه این بود

سیل غم بی‌شمار بار و خرم برد
طمع من از یار بردبار نه این بود

از جهت من چه دیگ می‌پزد آن یار
راتبه میر پخته کار نه این بود

دام نهان کرد و دانه ریخت به پیشم
کینه نهان داشت و آشکار نه این بود

ناصح من کژ نهاد و برد ز راهم
شرط امینی و مستشار نه این بود

در چمن عیش خار از چه شکفته‌ست
منبت آن شهره نوبهار نه این بود

شحنه شد آن دزد من ببست دو دستم
سایسی و عدل شهریار نه این بود

مهل ندادی که عذر خویش بگویم
خوی چو تو کوه باوقار نه این بود

می‌رسدم بوی خون ز گفت درشتش
رایحه ناف مشکبار نه این بود

نوش تو را ذوق و طعم و لطف نه این بود
وان شتر مست خوش عیار نه این بود

پیش شه افغان کنم ز خدعه قلاب
زر من آن نقد خوش عیار نه این بود

شاه چو دریا خزینه‌اش همه گوهر
لیک شهم را خزینه دار نه این بود

بس که گله‌ست این نثار و جمله شکایت
شاه شکور مرا نثار نه این بود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۰

بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد
ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد

چه نقش‌ها که ببازد چه حیله‌ها که بسازد
به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد

بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد
در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد

ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت
چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد

نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست
یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی
که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد

گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که
ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد

چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند
که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد

چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش
ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۱

اگر دمی بنوازد مرا نگار چه باشد
گر این درخت بخندد از آن بهار چه باشد

وگر به پیش من آید خیال یار که چونی
حیات نو بپذیرد تن نزار چه باشد

شکار خسته اویم به تیر غمزه جادو
گرم به مهر بخواند که ای شکار چه باشد

چو کاسه بر سر آبم ز بی‌قراری عشقش
اگر رسم به لب دوست کوزه وار چه باشد

کنار خاک ز اشکم چو لعل و گوهر پر شد
اگر به وصل گشاید دمی کنار چه باشد

بگفت چیست شکایت هزار بار گشادم
ز بهر ماهی جان را هزار بار چه باشد

من از قطار حریفان مهار عقل گسستم
به پیش اشتر مستش یکی مهار چه باشد

اگر مهار گسستم وگرچه بار فکندم
یکی شتر کم گیری از این قطار چه باشد

دلم به خشم نظر می‌کند که کوته کن هین
اگر بجست یکی نکته از هزار چه باشد

چو احمدست و ابوبکر یار غار دل و عشق
دو نام بود و یکی جان دو یار غار چه باشد

انار شیرین گر خود هزار باشد وگر یک
چو شد یکی به فشردن دگر شمار چه باشد

خمار و خمر یکستی ولی الف نگذارد
الف چو شد ز میانه ببین خمار چه باشد

چو شمس مفخر تبریز ماه نو بنماید
در آن نمایش موزون ز کار و بار چه باشد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۲

ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
ز روی پشت و پناهی که پشت‌ها همه رو شد

دگر نشینم هرگز برای دل که برآید
کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد

موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند
به سوی عشق گریزم که جمله فتنه از او شد

که در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش
به دست ساقی نابش مگر سرم چو کدو شد

به خوان عشق نشستم چشیدم از نمک او
چو لقمه کردم خود را مرا چو عشق گلو شد

سبو به دست دویدم به جویبار معانی
که آب گشت سبویم چو آب جان به سبو شد

نماز شام برفتم به سوی طرفه رومی
چو دید بر در خویشم ز بام زود فروشد

سر از دریچه برون کرد چو شعله‌های منور
که بام و خانه و بنده به جملگی همه او شد

نهیم دست دهان بر که نازکست معانی
ز شمس مفخر تبریز سوخت جان و همو شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۳

اگر مرا تو نخواهی دلم تو را نگذارد
تو هم به صلح گرایی اگر خدا بگمارد

هزاران عاشق داری به جان و دل نگرانت
که تا سعادت و دولت که را به تخت برآرد

ز عشق عاشق مفلس عجب فتند لئیمان
که آنچ رشک شهان شد گدا امید چه دارد

عجب مدار ز مرده که از خدا طلبد جان
عجب مدار ز تشنه که دل به آب سپارد

عجب مدار ز کوری که نور دیده بجوید
و یا ز چشم اسیری که اشک غربت بارد

ز بس دعا که بکردم دعا شدست وجودم
که هر که بیند رویم دعا به خاطر آرد

سلام و خدمت کردم مرا بگفت که چونی
مهم مس چه برآید چو کیمیا نگذارد

چگونه باشد صورت به وفق فکر مصور
چگونه می‌شود انگور گر کفش نفشارد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۴

ز باد حضرت قدسی بنفشه زار چه می‌شد
درخت‌های حقایق از آن بهار چه می‌شد

دل از دیار خلایق بشد به شهر حقایق
خدای داند کاین دل در آن دیار چه می‌شد

ز های و هوی حریفان ز نای و نوش ظریفان
هوای نور صبوح و شراب نار چه می‌شد

هزار بلبل مست و هزار عاشق بی‌دل
در آن مقام تحیر ز روی یار چه می‌شد

چو عشق در بر سیمین کشید عاشق خود را
ز بوسه‌های چو شکر در آن کنار چه می‌شد

در آن طرف که ز مستی تو گل ز خار ندانی
عجب که گل چه چشید و عجب که خار چه می‌شد

میان خلعت جانان قبول عشق خرامان
به بارگاه تجلی ز کار و بار چه می‌شد

به باد و آتش و آب و به خاک عشق درآمد
به نور یک نظر عشق هر چهار چه می‌شد

چو شمس مفخر تبریز زد آتشی به درختی
ز شعله‌های لطیفش درخت و بار چه می‌شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۵

شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند
رسید کار به جایی که عقل خیره بماند

هزار ظلم رسیده ز عقل گشت رهیده
چو عقل بسته شد این جا بگو کیش برهاند

دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد تو را کجا بنشاند

متاع عقل نشانست و عشق روح فشانست
که عشق وقت نظاره نثار جان بفشاند

هزار جان و دل و عقل گر به هم تو ببندی
چو عشق با تو نباشد به روزنش نرساند

به روی بت نرسی تو مگر به دام دو زلفش
ولیک کوشش می‌کن که کوششت بپزاند

چو باز چشم تو را بست دست اوست گشایش
ولی به هر سر کویی تو را چو کبک دواند

هر آنک بالش دارد ز آستان عنایت
غلام خفتن اویم که هیچ خفته نماند

میانه گیرد آهو میانه دل شیری
هزار آهوی دیگر ز شیر او برهاند

چو در درونه صیاد مرغ یافت قبولی
هزار مرغ گرفته ز دام او بپراند

هر آن دلی که به تبریز و شمس دین شده باشد
چو شاه ماه به میدان چرخ اسب دواند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۶

گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد
چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد
چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی
نمود جنبش عاریه بازرفت و سکون شد

نیافت صیقل احمد ز کفر بولهب ار چه
ز سرکشی و ز مکرش دلش قنینه خون شد

فروکشم به نمد در چو آینه رخ فکرت
چو آینه بنمایم کی رام شد کی حرون شد

منم که هجو نگویم بجز خواطر خود را
که خاطرم نفسی عقل گشت و گاه جنون شد

مرا درونه تو شهری جدا شمر به سر خود
به آب و گل نشد آن شهر من به کن فیکون شد

سخن ندارم با نیک و بد من از بیرون
که آن چه کرد و کجا رفت و این ز وسوسه چون شد

خموش کن که هجا را به خود کشد دل نادان
همیشه بود نظرهای کژنگر نه کنون شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۷

مده به دست فراقت دل مرا که نشاید
مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید

مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی
ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید

بداد خازن لطفت مرا قبای سعادت
برون مکن ز تن من چنین قبا که نشاید

مثال دل همه رویی قفا نباشد دل را
ز ما تو روی مگردان مده قفا که نشاید

حدیث وصل تو گفتم بگفت لطف تو کری
ز بعد گفتن آری مگو چرا که نشاید

تو کان قند و نباتی نبات تلخ نگوید
مگوی تلخ سخن‌ها به روی ما که نشاید

بیار آن سخنانی که هر یکیست چو جانی
نهان مکن تو در این شب چراغ را که نشاید

غمت که کاهش تن شد نه در تنست نه بیرون
غم آتشیست نه در جا مگو کجا که نشاید

دلم ز عالم بی‌چون خیالت از دل از آن سو
میان این دو مسافر مکن جدا که نشاید

مبند آن در خانه به صوفیان نظری کن
مخور به رنج به تنها بگو صلا که نشاید

دلا بخسب ز فکرت که فکر دام دل آمد
مرو بجز که مجرد بر خدا که نشاید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۰۸

چو درد گیرد دندان تو عدو گردد
زبان تو به طبیبی بگرد او گردد

یکی کدو ز کدوها اگر شکست آرد
شکسته بند همه گرد آن کدو گردد

ز صد سبو چو سبوی سبوگری برد آب
همیشه خاطر او گرد آن سبو گردد

شکستگان تویم ای حبیب و نیست عجب
تو پادشاهی و لطف تو بنده جو گردد

به قند لطف تو کاین لطف‌ها غلام ویند
که زهر از او چو شکر خوب و خوب خو گردد

اگر حلاوت لاحول تو به دیو رسد
فرشته خو شود آن دیو و ماه رو گردد

عنایتت گنهی را نظر کند به رضا
چو طاعت آن گنه از دل گناه شو گردد

پلید پاک شود مرده زنده مار عصا
چو خون که در تن آهوست مشک بو گردد

رونده‌ای که سوی بی‌سوییش ره دادی
کجا چو خاطر گمراه سو به سو گردد

تو جان جان جهانی و نام تو عشق است
هر آنک از تو پری یافت بر علو گردد

خمش که هر کی دهانش ز عشق شیرین شد
روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد

خموش باش که آن کس که بحر جانان دید
نشاید و نتواند که گرد جو گردد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
صفحه  صفحه 189 از 464:  « پیشین  1  ...  188  189  190  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA