انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 192 از 464:  « پیشین  1  ...  191  192  193  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۲۹

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را
که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

در آرزوی صباح جمال تو عمری
جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد

برادری بنمودی شهنشهی کردی
چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد

شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال
برادران را از حق بخواست آن شه زاد

که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی
وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد

مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند
از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد

دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز
به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد

غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد
که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد

رسید چارده خلعت که هر چهارده تان
پیمبرید و رسولید و سرور عباد

چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را
که خلق را برهانند از عذاب و فساد

کنند کار کسی را تمام و برگذرند
که جز خدای نداند زهی کریم و جواد

چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی
برای گم شدگان می‌کنند استمداد

دهند گنج روان و برند رنج روان
دهند خلعت اطلس برون کنند لباد

بس است باقی این را بگویمت فردا
شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۰

سپاس و شکر خدا را که بندها بگشاد
میان به شکر چو بستیم بند ما بگشاد

به جان رسید فلک از دعا و ناله من
فلک دهان خود اندر ره دعا بگشاد

ز بس که سینه ما سوخت در وفا جستن
ز شرم ما عرق از صورت وفا بگشاد

ادیم روی سهیلیم هر کجا بنمود
غلام چشمه عشقیم هر کجا بگشاد

پس دریچه دل صد در نهانی بود
که بسته بود خدا بنده خدا بگشاد

در این سرا که دو قندیل ماه و خورشیدست
خدا ز جانب دل روزن سرا بگشاد

الست گفت حق و جان‌ها بلی گفتند
برای صدق بلی حق ره بلا بگشاد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۱

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد
دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد

ز بهر شادی توست ار دلم غمی دارد
ز دست و کیسه توست ار کفم سخا دارد

خیال خوب تو چون وحشیان ز من برمد
که صورتیست تن بنده دست و پا دارد

مرا و صد چو مرا آن خیال بی‌صورت
ز نقش سیر کند عاشق فنا دارد

برهنه خلعت خورشید پوشد و گوید
خنک کسی که ز زربفت او قبا دارد

تنی که تابش خورشید جان بر او آید
گمان مبر که سر سایه هما دارد

بدانک موسی فرعون کش در این شهرست
عصاش را تو نبینی ولی عصا دارد

همی‌رسد به عنان‌های آسمان دستش
که اصبع دل او خاتم وفا دارد

غمش جفا نکند ور کند حلالش باد
به هر چه آب کند تشنه صد رضا دارد

فزون از آن نبود کش کشد به استسقا
در آن زمان دل و جان عاشق سقا دارد

اگر صبا شکند یک دو شاخ اندر باغ
نه هر چه دارد آن باغ از صبا دارد

شراب عشق چو خوردی شنو صلای کباب
ز مقبلی که دلش داغ انبیا دارد

زمین ببسته دهان تاسه مه که می‌داند
که هر زمین به درون در نهان چه‌ها دارد

بهار که بنماید زمین نیشکرت
از آن زمین به درون ماش و لوبیا دارد

چرا چو دال دعا در دعا نمی‌خمد
کسی که از کرمش قبله دعا دارد

چو پشت کرد به خورشید او نمازی نیست
از آنک سایه خود پیش و مقتدا دارد

خموش کن خبر من صمت نجا بشنو
اگر رقیب سخن جوی ما روا دارد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۲

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد
که روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد
که چون تو یار دلارام خوش لقا دارد

همی‌رسد به گریبان آسمان دستش
که او چو سایه ز ماه تو مقتدا دارد

به آفتاب تو آن را که پشت گرم شود
چرا دلیر نباشد حذر چرا دارد

چرا به پنجه کمرگاه کوه را نکشد
کسی که ز اطلس عشق خوشت قبا دارد

تو خود جفا نکنی ور کنی جفا بر دل
بکن بکن که به کردار تو رضا دارد

چرا نباشد راضی بدان جفای لطیف
که او طراوت آب و دم صبا دارد

در آتش غم تو همچو عود عطاریست
دل شریف که او داغ انبیا دارد

خمش خمش که سخن آفرین معنی بخش
برون گفت سخن‌های جان فزا دارد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۳

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل
کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

به باغ جمله شراب خدای می‌نوشند
در آن میانه کسی نیست کو گلو دارد

عجایبند درختانش بکر و آبستن
چو مریمی که نه معشوقه و نه شو دارد

هزار بار چمن را بسوخت و بازآراست
چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

وجود ما و وجود چمن بدو زنده‌ست
زهی وجود لطیف و ظریف کو دارد

چراست خار سلحدار و ابر روی ترش
ز رشک آن که گل سرخ صد عدو دارد

چو آینه‌ست و ترازو خموش و گویا یار
ز من رمیده که او خوی گفت و گو دارد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۴

میان باغ گل سرخ‌های و هو دارد
که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

به باغ خود همه مستند لیک نی چون گل
که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب
خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل
کسی که ساقی باقی ماه رو دارد

هزار جان مقدس فدای آن جانی
که او به مجلس ما امر اشربوا دارد

سؤال کردم گل را که بر کی می‌خندی
جواب داد بر آن زشت کو دو شو دارد

هزار بار خزان کرد نوبهار تو را
چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

پیاله‌ای به من آورد گل که باده خوری
خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد

چه حاجتیست گلو باده خدایی را
که ذره ذره همه نقل و می از او دارد

عجب که خار چه بدمست و تیز و روترشست
ز رشک آنک گل و لاله صد عدو دارد

به طور موسی بنگر که از شراب گزاف
دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد

به مستیان درختان نگر به فصل بهار
شکوفه کرده که در شرب می غلو دارد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۵

مکن مکن که پشیمان شوی و بد باشد
که بی‌عنایت جان باغ چون لحد باشد

چه ریشه برکنی از غصه و پشیمانی
چو ریش عقل تو در دست کالبد باشد

بکن مجاهده با نفس و جنگ ریشاریش
که صلح را ز چنین جنگ‌ها مدد باشد

وگر گریز کنی همچو آهو از کف شیر
ز تو گریزد آن ماه بر اسد باشد

نه گوش تو سخن یار مهربان شنود
نه پیش چشم تو دلدار سروقد باشد

نشین به کشتی روح و بگیر دامن نوح
به بحر عشق که هر لحظه جزر و مد باشد

گذر ز ناز و ملولی که ناز آن تو نیست
که آن وظیفه آن یار ماه خد باشد

چه ظلم کردم بر حسن او که مه گفتم
صد آفتاب و فلک را بر او حسد باشد

خموش باش و مگو ریگ را شمار مکن
شمار چون کنی آن را که بی‌عدد باشد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
زن

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۶

مرا عقیق تو باید شکر چه سود کند
مرا جمال تو باید قمر چه سود کند

چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب
چو همرهم تو نباشی سفر چه سود کند

مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم
مرا میان تو باید کمر چه سود کند

چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار
چو رفت سایه سلطان حشر چه سود کند

چو آفتاب تو نبود ز آفتاب چه نور
چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند

لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود
پناه تو چو نباشد سپر چه سود کند

شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی
دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند

شبی که ماه نباشد ستارگان چه زنند
چو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کند

چو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سود
چو دل دلی ننماید جگر چه سود کند

چو روح من تو نباشی ز روح ریح چه سود
بصیرتم چو نبخشی بصر چه سود کند

مرا بجز نظر تو نبود و نیست هنر
عنایتت چو نباشد هنر چه سود کند

جهان مثال درختست برگ و میوه ز توست
چو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کند

گذر کن از بشریت فرشته باش دلا
فرشتگی چو نباشد بشر چه سود کند

خبر چو محرم او نیست بی‌خبر شو و مست
چو مخبرش تو نباشی خبر چه سود کند

ز شمس مفخر تبریز آنک نور نیافت
وجود تیره او را دگر چه سود کند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
مرا ببوس
نه یک بار که هـــــــــــــــــــــــــــــــــزار بار
بگذار آوازه ی عشق بازیمان
چنان در شهر بپیچد که رو سیاه شوند
آنها که بر سر جداییمان شرط بسته اند...!
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۷

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند

از آنک عشق نخواهد بجز خرابی کار
از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند

چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش
چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند

که جان عاشق چون تیغ عشق برباید
هزار جان مقدس به شکر آن بنهند

هوای عشق تو و آن گاه خوف ویرانی
تو کیسه بسته و آن گاه عشق آن لب قند

سرک فروکش و کنج سلامتی بنشین
ز دست کوته ناید هوای سرو بلند

برو ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر
نه عشق داری عقلیست این به خود خرسند

چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن
نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند

درآمد آتش عشق و بسوخت هر چه جز اوست
چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند

و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون
نبوده است چنو خود به حرمت پیوند

اگر تو گویی دیدم ورا برای خدا
گشای دیده دیگر و این دو را بربند

کز این نظر دو هزاران هزار چون من و تو
به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند

اگر به دیده من غیر آن جمال آید
بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کلند

بصیرت همه مردان مرد عاجز شد
کجا رسد به جمال و جلال شاه لوند

دریغ پرده هستی خدای برکندی
چنانک آن در خیبر علی حیدر کند

که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او
هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۳۸

سخن به نزد سخندان بزرگوار بود
ز آسمان سخن آمد سخن نه خوار بود

سخن چو نیک نگویی هزار نیست یکی
سخن چو نیکو گویی یکی هزار بود

سخن ز پرده برون آید آن گهش بینی
که او صفات خداوند کردگار بود

سخن چو روی نماید خدای رشک برد
خنک کسی که به گفتار رازدار بود

ز عرش تا به ثری ذره ذره گویااند
که داند آنک به ادراک عرش وار بود

سخن ز علم خدا و عمل خدای کند
وگر ز ما طلبی کار کار کار بود

چو مرغکان ابابیل لشکری شکنند
به پیش لشکر پنهان چه کارزار بود

چو پشه سر شاهی برد که نمرودست
یقین شود که نهان در سلاحدار بود

چو یک سواره مه را سپر دو نیم شود
سنان دیده احمد چه دلگذار بود

تو صورتی طلبی زین سخن که دست نهی
دهم به دست تو گر دست دستیار بود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 192 از 464:  « پیشین  1  ...  191  192  193  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA