انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 198 از 464:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۸۹

صبر با عشق بس نمی‌آید
عقل فریادرس نمی‌آید

بیخودی خوش ولایتیست ولی
زیر فرمان کس نمی‌آید

کاروان حیات می‌گذرد
هیچ بانگ جرس نمی‌آید

بوی گلشن به گل همی‌خواند
خود تو را این هوس نمی‌آید

زانک در باطن تو خوش نفسیست
از گزاف این نفس نمی‌آید

بی خدای لطیف شیرین کار
عسلی از مگس نمی‌آید

هر دمی تخم نیکوی می‌کار
تا نکاری عدس نمی‌آید

هیچ کردی به خیر اندیشه
که جزا از سپس نمی‌آید

بس کن ایرا که شمع این گفتار
جانب هر غلس نمی‌آید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۰

من بسازم ولیک کی شاید
زاغ با طوطیان شکر خاید

هر یکی را ولایتست جدا
کژ با راست راست کی آید

گر چه طوطی خود از شکر زندست
زاغ را می چمین خر باید

عشق در خویش بین کجا گنجد
ماده گرگ شیر نر زاید

بگریز از کسی که عاشق نیست
زان ز گرگین تو را گر افزاید

ور شوی کوفته به‌هاون عشق
دانک او سرمه ایت می‌ساید

رو بکن تو خراب خانه از آنک
شمس تبریز مست می‌آید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۱

عشق جانان مرا ز جان ببرید
جان به عشق اندرون ز خود برهید

زانک جان محدثست و عشق قدیم
هرگز این در وجود آن نرسید

عشق جانان چو سنگ مغناطیس
جان ما را به قرب خویش کشید

باز جان را ز خویشتن گم کرد
جان چو گم شد وجود خویش بدید

بعد از آن باز با خود آمد جان
دام عشق آمد و در او پیچید

شربتی دادش از حقیقت عشق
جمله اخلاص‌ها از او برمید

این نشان بدایت عشق است
هیچ کس در نهایتش نرسید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۲

خسروانی که فتنه‌ای چینید
فتنه برخاست هیچ ننشینید

هم شما هم شما که زیبایید
هم شما هم شما که شیرینید

همچو عنبر حمایلیم همه
بر بر سیمتان که مشکینید

لذتی هست با شما گفتن
هم شما داد جان مسکینید

نشوم شاد اگر گمان دارم
که گهی شاد و گاه غمگینید

بل که بر اسب ذوق و شیرینی
تا ابد خوش نشسته در زینید

شاهدان فانی و شما جمله
با لب لعل و جان سنگینید

در صفای می شهان دیدیم
که شما چون کدوی رنگینید

در بهشتی که هر زمان بکریست
مرد آیید اگر نه عنینید

تبریزی شوید اگر در عشق
بنده شمس ملت و دینید


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۳

زان ازلی نور که پرورده‌اند
در تو زیادت نظری کرده‌اند

خوش بنگر در همه خورشیدوار
تا بگدازند که افسرده‌اند

سوی درختان نگر ای نوبهار
کز دی دیوانه بپژمرده‌اند

لب بگشا هیکل عیسی بخوان
کز دم دجال جفا مرده‌اند

بشکن امروز خمار همه
کز می تو چاشنیی برده‌اند

درده تریاق حیات ابد
کاین همگان زهر فنا خورده‌اند

همچو سحر پرده شب را بدر
کاین همه محجوب دو صد پرده‌اند

بس کن و خاموش مشو صدزبان
چونک یکی گوش نیاورده‌اند


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۴

دوست همان به که بلاکش بود
عود همان به که در آتش بود

جام جفا باشد دشوارخوار
چون ز کف دوست بود خوش بود

زهر بنوش از قدحی کان قدح
از کرم و لطف منقش بود

عشق خلیلست درآ در میان
غم مخور ار زیر تو آتش بود

سرد شود آتش پیش خلیل
بید و گل و سنبله کش بود

در خم چوگانش یکی گوی شو
تا که فلک زیر تو مفرش بود

رقص کنان گوی اگر چه ز زخم
در غم و در کوب و کشاکش بود

سابق میدان بود او لاجرم
قبله هر فارس مه وش بود

چونک تراشیده شده‌ست او تمام
رست از آن غم که تراشش بود

هر کی مشوش بود او ایمنست
گر دو جهان جمله مشوش بود

مفخر تبریز تو را شمس دین
شرق نه در پنج و نه در شش بود


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۵

دیدن روی تو هم از بامداد
درد مرا بین که چه آرام داد

در دل عشاق چه آتش فکند
جانب اسرار چه پیغام داد

چون ز سر لطف مرا پیش خواند
جان مرا باده بی‌جام داد

صافی آن باده چو ارواح خورد
کاسه آلوده به اجسام داد

صافی آن باده ز ارواح جو
زانک به اجسام همین نام داد

در تبریزست تو را دام دل
رحمت پیوسته در آن دام داد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۶

گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد

کاه نبود او که به بادی پرید
آب نبود او که به سرما فسرد

شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فشرد

گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را بجوی می‌شمرد

قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات برد

جان دوم را که ندانند خلق
مغلطه گوییم به جانان سپرد

صاف درآمیخت به دردی می
بر سر خم رفت جدا شد ز درد

در سفر افتند به هم ای عزیز
مرغزی و رازی و رومی و کرد

خانه خود بازرود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد

خامش کن چون نقط ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۷

پیرهن یوسف و بو می‌رسد
در پی این هر دو خود او می‌رسد

بوی می لعل بشارت دهد
کز پی من جام و کدو می‌رسد

نفس اناالحق تو منصور گشت
نور حقش توی به تو می‌رسد

نیست زیان هیچ ز سنگ آب را
سنگ بلاها به سبو می‌رسد

آب حیاتست ورای ضمیر
جوی بکن کآب به جو می‌رسد

آب بزن بر حسد آتشین
باد در این خاک از او می‌رسد

عشق و خرد خانه درون جنگیند
عربده هر لحظه به کو می‌رسد

هر چه دهد عاشق از رخت و بخت
عاقبت آن جمله بدو می‌رسد

گر چه بسی برد ز شوهر عروس
او و جهازش نه به شو می‌رسد

مایده‌ای خواستی از آسمان
خیز ز خود دست بشو می‌رسد

مژده ده ای عشق که از شمس دین
از تبریز آیت نو می‌رسد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۹۹۸

آتش عشق تو قلاووز شد
دوش دلم سوی دل افروز شد

چون به سخن داشت مرا دوش یار
چون به دم گرم جگرسوز شد

من چه زنم با دم و با مکر او
کو به دغل بر همه پیروز شد

این دل من ساده و بی‌مکر بود
دید دغل‌هاش بدآموز شد

هر چه به عالم خوشی شهوتست
همچو پنیر آفت هر یوز شد

آه که شب جمله در این وعده رفت
بوسه دهم بوسه دهم روز شد

یار برهنه به قبا میل کرد
عقل دگربار کمردوز شد


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 198 از 464:  « پیشین  1  ...  197  198  199  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA