انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 209 از 464:  « پیشین  1  ...  208  209  210  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۰۹۹

ای نهاده بر سر زانو تو سر
وز درون جان جمله باخبر

پیش چشمت سرکش روپوش نیست
آفرین‌ها بر صفای آن بصر

بحر خونست ای صنم آن چشم نیست
الحذر ای دل ز زخم آن نظر

در مژه او گر چه دل را مژده‌هاست
الحذر ای عاشقان از وی حذر

او به زیر کاه آب خفته‌ست
پا منه گستاخ ور نی رفت سر

خفته شکلی اصل هر بیدادیی
تا ز خوابش تو نخسپی ای پسر

پاره خواهم کرد من جامه ز تو
ای برادر پاره‌ای زین گرمتر

سرکه آشامی و گویی شهد کو
دست تو در زهر و گویی کو شکر

روح را عمریست صابون می‌زنی
یا تو را خود جان نبودست ای مگر

تا به کی صیقل زنی آیینه را
شرم بادت آخر از آیینه گر

سوی بحر شمس تبریزی گریز
تا برآرد ز آینه جانت گهر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۰

بس که می‌انگیخت آن مه شور و شر
بس که می‌کرد او جهان زیر و زبر

مر زبان را طاقت شرحش نماند
خیره گشته همچنین می‌کرد سر

ای بسا سر همچنین جنبان شده
با دهان خشک و با چشمان تر

در دو چشمش بین خیال یار ما
رقص رقصان در سواد آن بصر

من به سر گویم حدیثش بعد از این
من زبان بستم ز گفتن ای پسر

پیش او رو ای نسیم نرم رو
پیش او بنشین به رویش درنگر

تیز تیزش بنگر ای باد صبا
چشم و دل را پر کن از خوبی و فر

ور ببینی یار ما را روترش
پرده‌ای باشد ز غیرت در نظر

مو نباشد عکس مو باشد در آب
صورتی باشد ترش اندر شکر

توبه کردم از سخن این باز چیست
توبه نبود عاشقانش را مگر

توبه شیشه عشق او چون گازرست
پیش گازر چیست کار شیشه گر

بشکنم شیشه بریزم زیر پای
تا خلد در پای مرد بی‌خبر

شحنه یار ماست هر کو خسته شد
گو مرا بسته به پیش شحنه بر

شحنه را چاه زنخ زندان ماست
تا نهم زنجیر زلفش پای بر

بند و زندان خوش ای زنده دلان
خوش مرا عیشیست آن جا معتبر

گر چه می‌کاهم چو ماه از عشق او
گر چه می‌گردم چه گردون بر قمر

بعد من صد سال دیگر این غزل
چون جمال یوسفی باشد سمر

زانک دل هرگز نپوسد زیر خاک
این ز دل گفتم نگفتم از جگر

من چو داوودم شما مرغان پاک
وین غزل‌ها چون زبور مستطر

ای خدایا پر این مرغان مریز
چون به داوودند از جان یارگر

ای خدایا دست بر لب می‌نهم
تا نگویم زان چه گشتم مستتر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۱

نرم نرمک سوی رخسارش نگر
چشم بگشا چشم خمارش نگر

چون بخندد آن عقیق قیمتی
صد هزاران دل گرفتارش نگر

سر برآر از مستی و بیدار شو
کار و بار و بخت بیدارش نگر

اندرآ در باغ بی‌پایان دل
میوه شیرین بسیارش نگر

شاخه‌های سبز رقصانش ببین
لطف آن گل‌های بی‌خارش نگر

چند بینی صورت نقش جهان
بازگرد و سوی اسرارش نگر

حرص بین در طبع حیوان و نبات
بعد از آن سیری و ایثارش نگر

حرص و سیری صنعت عشقست و بس
گر ندیدی عشق را کارش نگر

گر ندیدی عشق رنگ آمیز را
رنگ روی عاشق زارش نگر

با چنین دشوار بازاری که اوست
با زر و بی‌زر خریدارش نگر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۲

عشق را با گفت و با ایما چه کار
روح را با صورت اسما چه کار

عاشقان گوی‌اند در چوگان یار
گوی را با دست و یا با پا چه کار

هر کجا چوگانش راند می‌رود
گوی را با پست و با بالا چه کار

آینه‌ست و مظهر روی بتان
با نکوسیماش و بدسیما چه کار

سوسمار از آب خوردن فارغست
مر ورا با چشمه و سقا چه کار

آن خیالی که ضمیر اوطان اوست
پاش را با مسکن و با جا چه کار

عیسیی که برگذشت او از اثیر
با غم سرماش و یا گرما چه کار

ای رسایل کشته با نادی غیب
رو تو را با گفت و با غوغا چه کار


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۳

رفتم آن جا مست و گفتم ای نگار
چون مرا دیوانه کردی گوش دار

گفت بنگر گوش من در حلقه‌ایست
بسته آن حلقه شو چون گوشوار

زود بردم دست سوی حلقه‌اش
دست بر من زد که دست از من بدار

اندر این حلقه تو آنگه ره بری
کز صفا دری شوی تو شاهوار

حلقه زرین من وانگه شبه
کی رود بر چرخ عیسی با حمار


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۴

باز شد در عاشقی بابی دگر
بر جمال یوسفی تابی دگر

مژده بیداران راه عشق را
آنک دیدم دوش من خوابی دگر

ساخته شد از برای طالبان
غیر این اسباب اسبابی دگر

ابرها گر می‌نبارد نقد شد
از برای زندگی آبی دگر

یارکان سرکش شدند و حق بداد
غیر این اصحاب اصحابی دگر

سبزه زار عشق را معمور کرد
عاشقان را دشت و دولابی دگر

وین جگرهایی که بد پرزخم عشق
شد درآویزان به قلابی دگر

عشق اگر بدنام گردد غم مخور
عشق دارد نام و القابی دگر

کفشگر گر خشم گیرد چاره شد
صوفیان را نعل و قبقابی دگر

گر نداند حرف صوفی دان که هست
دردهای عشق را بابی دگر

از هوای شمس دین آموختم
جانب تبریز آدابی دگر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۵

ای خیالت در دل من هر سحور
می‌خرامد همچو مه یک پاره نور

نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور

آتشی کردی و گویی صبر کن
من ندانم صبر کردن در تنور

یاد داری کآمدی تو دوش مست
ماه بودی یا پری یا جان حور

آن سخن‌هایی که گفتی چون شکر
وان اشارت‌ها که می‌کردی ز دور

دست بر لب می‌زدی یعنی که تو
از برای این دل من برمشور

دست بر لب می‌نهی یعنی که صبر
با لب لعلت کجا ماند صبور

رو به بالا می‌کنی یعنی خدا
چشم بد را از جمالم دار دور

ای تو پاک از نقش‌ها وز روی تو
هر زمانی یوسفی اندر صدور


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۶

راز را اندر میان نه وامگیر
بنده را هر لحظه از بالا مگیر

تو نکو دانی که هر چیز از کجاست
گر خطاها رفت آن از ما مگیر

روستایی گر بوم آن توام
روستایی خویش را رستا مگیر

چون مرا در عشق‌ست ا کرده‌ای
خود مرا شاگرد گیر ستا مگیر

تو مرا از ذوق می‌گیری گلو
تا بنالم گویمت آن جا مگیر

سوی بحرم کش که خاشاک توام
تو مرا خود لایق دریا مگیر

از الست آمد صلاح الدین تمام
تو ورا ز امروز و از فردا مگیر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۷

در چمن آیید و بربندید دید
تا نیفتد بر جماعت هر نظر

من زیان‌ها کرده‌ام من دیده‌ام
زخم‌ها از چشم هر بی‌پا و سر

چشم بد دیدیم ما کز زخم او
روسیه گردد عیان شمس و قمر

دور باد از رزم شیران چشم سگ
دور باد از مهد عیسی کون خر

تیر پرانست از چشم بدان
خلوت آمد تیر ایشان را سپر

لیک چشم نیک و بد آمیخته‌ست
قلب را هر کس بنشناسد ز زر

زاهدانش آه‌ها پنهان کنند
خلوتی جویند در وقت سحر

لیک این مستان به حکم خود نیند
نیستشان جز حفظ حق حصنی دگر

باد کم پران مزن لاف خوشی
باد آرد خاک و خس را در بصر


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

غزل شمارهٔ ۱۱۰۸

ساقیا باده چون نار بیار
دفع غم را تو ز اسرار بیار

باده‌ای را که ز دل می‌جوشد
زود ای ساقی دلدار بیار

کافر عشق بیا باده ببین
نیست شو در می و اقرار بیار

ساقیا دست همه مستان گیر
همچنان جانب گلزار بیار

پیش این شاهد ما خوبان را
گردن بسته ز بلغار بیار

مؤمنان را همه عریان کردی
گروی نیز ز کفار بیار

شمس تبریز بگو دولت را
بپذیر اندک و بسیار بیار


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  
صفحه  صفحه 209 از 464:  « پیشین  1  ...  208  209  210  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA