انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 219 از 464:  « پیشین  1  ...  218  219  220  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۹

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز
الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز

من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع
گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز

غوغای روز بینی چون شمع مرده باش
چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز

گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست
چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز

ما را چو درکشیدی رو درمکش ز ما
این پرده را دریدی آن پرده را مدوز

ای آب زندگانی بخشا بر آن کسی
کو پیش از این فراق در آن آب کرد پوز

اول چنان نواز و در آخر چنین گداز
اول یجوز آمد و امروز لایجوز

ای جان و بخت خندان در روی ما بخند
تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز

در موسم عجوز چو در باغ جان روی
بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز

گوید به باغ جان رو گویم که ره کجاست
گوید که راه باغ نیاموختی هنوز

آن سو که نکته‌ها و رموز چو جان رسد
ای عمر باد داده تو در نکته و رموز

تو غمز ما طلب کن خود رمزگو مباش
با آن کمان دولت کو درمپیچ توز

گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر
همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز

ان لم یکن لقلبک فی ذاته غنی
لم تغنه المناصب و المال و الکنوز

ان کنت ذا غنی و غناک مکتم
کم حبه مکتمه ترصد البروز

یا طالب الجواهر و الدر و الحصی
مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز

می‌چین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر
در شب مزن تو قلب که پیدا شود به روز

استمحن النقود به میزان صادق
ردا لما یضرک مدا لما یعوز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۰

ساقی روحانیان روح شدم خیز خیز
تا که ببینند خلق دبدبه رستخیز

دوش مرا شاه خواند بر سر من حکم راند
در تن من خون نماند خون دل رز بریز

با دل و جان یاغیم بی‌دل و جان می‌زیم
باطن من صید شاه ظاهر من در گریز

ای غم و اندیشه رو باده و بای غمست
چونک بغرید شیر رو چو فرس خون بمیز

کشته شوم هر دمی پیش تو جرجیس وار
سر بنهادن ز من وز تو زدن تیغ تیز

تشنه ترم من ز ریگ ترک سبو گیر و دیگ
با جگر مرده ریگ ساقی جان در ستیز

تا می دل خورده‌ام ترک جگر کرده‌ام
چونک روم در لحد زان قدحم کن جهیز

ترک قدح کن بیار ساغر زفت ای نگار
ساغر خردم سبوست من چه کنم کفجلیز

شمس حق و دین بتاب بر من و تبریزیان
تا که ز تف تموز سوزد پرده حجیز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۱

برای عاشق و دزدست شب فراخ و دراز
هلا بیا شب لولی و کار هر دو بساز

من از خزینه سلطان عقیق و در دزدم
نیم خسیس که دزدم قماشه بزاز

درون پرده شب‌ها لطیف دزدانند
که ره برند به حیلت به بام خانه راز

طمع ندارم از شب روی و عیاری
بجز خزینه شاه و عقیق آن شه ناز

رخی که از کر و فرش نماند شب به جهان
زهی چراغ که خورشید سوزی و مه ساز

روا شود همه حاجات خلق در شب قدر
که قدر از چو تو بدری بیافت آن اعزاز

همه تویی و ورای همه دگر چه بود
که تا خیال درآید کسی تو را انباز

هلا گذر کن از این پهن گوش‌ها بگشا
که من حکایت نادر همه کنم آغاز

مسیح را چو ندیدی فسون او بشنو
بپر چو باز سفیدی به سوی طبلک باز

چو نقده زر سرخی تو مهر شه بپذیر
اگر نه تو زر سرخی چراست چندین گاز

تو آن زمان که شدی گنج این ندانستی
که هر کجا که بود گنج سر کند غماز

بیار گنج و مکن حیله که نخواهی رست
به تف تف و به مصلا و ذکر و زهد و نماز

بدزدی و بنشینی به گوشه مسجد
که من جنید زمانم ابایزید نیاز

قماش بازده آن گاه زهد خود می‌کن
مکن بهانه ضعف و فرومکش آواز

خموش کن ز بهانه که حبه‌ای نخرند
در این مقام ز تزویر و حیله طناز

بگیر دامن اقبال شمس تبریزی
که تا کمال تو یابد ز آستینش طراز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۲

به آفتاب شهم گفت هین مکن این ناز
که گر تو روی بپوشی کنیم ما رو باز

دمی که شعشعه این جمال درتابد
صد آفتاب شود آن زمان سیاه و مجاز

کسی شود به تو غره که روی دوست ندید
کسی که دید مرا کی کند تو را اعزاز

ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو
که ابر را و تو را من درآورم به نیاز

اگر چه جان و جهانی خوش به توست جهان
نگون شوی چو رخم دلبری کند آغاز

مرا هزار جهانست پر ز نور و نعیم
چه ناز می‌رسدت با من ای کمین خباز

عباد را برهانم ز نان و از نانبا
حیات من بدهدشان حیات و عمر دراز

ز آفتاب گذشتیم خیز ای ناهید
بیار باده و نقل و نبات و نی بنواز

زمانه با تو نسازد تو سازوارش کن
به چنگ ما ده سغراق و چنگ را ده ساز

نبات و جامد و حیوان همه ز تو مستند
دمی بدین دو سه مخمور بی‌نوا پرداز

حیات با تو خوشست و ممات با تو خوشست
گهیم همچو شکر بفسران گهی بگداز

چو ماه همره من شد سفر مرا حضرست
به زیر سایه او می‌روم نشیب و فراز

ز آسمان شنوم من که عاقبت محمود
خموش باش که محمود گشت کار ایاز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۳

برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز

مقام داشت به جنت صفی حق آدم
جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز

میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست
ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز

چو دوست با عدو تو نشست از او بگریز
که احتراق دهد آب گرم نارآمیز

برون کشم ز خمیر تو خویش را چون موی
که ذوق خمر تو را دیده‌ام خمارآمیز

ولیک موی کشان آردم بر تو غمت
که اژدهاست غمت با دم شرارآمیز

هزار بار گریزم چو تیر و بازآیم
بدان کمان و بدان غمزه شکارآمیز

به گردنامه سحرم به خانه بازآرد
خیال یار به اکراه اختیارآمیز

غم تو بر سفرم زیر زیر می‌خندد
که واقفست از این عشق زینهارآمیز

به پیش سلطنت توبه‌ام چو مسخره ایست
که عشق را نبود صبر اعتبارآمیز

سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی
حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۴

عشق گزین عشق و در او کوکبه می‌رانو مترس
ای دل تو آیت حق مصحف کژ خوان و مترس

جانوری لاجرم از فرقت جان می‌لرزی
ری بهل و واو بهل شو همگی جان و مترس

چون تو گمانی ابدا خایفی از روز یقین
عین گمان را تو به سر عین یقین دان و مترس

در دل کان نقد زری غایبی از دیدن خود
رقص کنان شعله زنان برجه از این کارو مترس

دل ز تو برهان طلبد سایه برهان نهتویی
بر مثل سایه برو باز به برهان و مترس

سایه که فانی کندش طلعت خورشید بقا
سایه مخوانش تو دگر عبرت ماکان و مترس
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۵

سیر نگشت جان من بس مکن و مگو که بس
گر چه ملول گشته‌ای کم نزنی ز هیچ کس

چونک رسول از قنق گشت ملول و شد ترش
ناصح ایزدی ورا کرد عتاب در عبس

گر نکنی موافقت درد دلی بگیردت
همنفسی خوش است خوش هین مگریز یک نفس

ذوق گرفت هر چه او پخت میان جنس خود
ما بپزیم هم به هم ما نه کمیم از عدس

من نبرم ز سرخوشان خاصه از این شکرکشان
مرگ بود فراقشان مرگ که را بود هوس

دوش حریف مست من داد سبو به دست من
بشکنم آن سبوی را بر سر نفس مرتبس

نفس ضعیف معده را من نکنم حریف خود
زانک خدوک می‌شود خوان مرا از این مگس

من پس و پیش ننگرم پرده شرم بردرم
زانک کمند سکر می می‌کشدم ز پیش و پس

خوش سحری که روی او باشد آفتاب ما
شاد شبی که باشد او بر سر کوی دل عسس

آمد عشق چاشتی شکل طبیب پیش من
دست نهاد بر رگم گفت ضعیف شد مجس

گفت کباب خور پی قوت دل بگفتمش
دل همگی کباب شد سوی شراب ران فرس

گفت شراب اگر خوری از کف هر خسی مخور
باده منت دهم گزین صاف شده ز خاک وخس

گفتم اگر بیابمت من چه کنم شراب را
نیست روا تیممی بر لب نیل و بر ارس

خامش باش ای سقا کاین فرس الحیات تو
آب حیات می‌کشد بازگشا از او جرس

آب حیات از شرف خود نرسد به هر خلف
زین سببست مختفی آب حیات در غلس
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

سوی لبش هر آنک شد زخم خورد ز پیش وپس
زانک حوالی عسل نیش زنان بود مگس

روی ویست گلستان مار بود در او نهان
جعد ویست همچو شب مجمع دزد و هر عسس

کان زمردی مها دیده مار برکنی
ماه دوهفته‌ای شها غم نخوریم از غلس

بی‌تو جهان چه فن زند بی‌تو چگونه تن زند
جان و جهان غلام تو جان و جهان تویی و بس

نصرت رستمان تویی فتح و ظفررسان تویی
هست اثر حمایتت گر زره‌ست وگر فرس

شمس تو معنوی بود آن نه که منطوی بود
صد مه و آفتاب را نور توست مقتبس

چرخ میان آب تو بر دوران همی‌زند
عقل بر طبیبیت عرضه همی‌کند مجس

ذره به ذره طمع‌ها صف زده پیش خوان تو
سجده کنان و دم زنان بهر امید هر نفس

دست چنین چنین کند لطف که من چنان دهم
آنچ بهار می‌دهد از دم خود به خار و خس

خاک که نور می‌خورد نقره و زر نبات او
خاک که آب می‌خورد ماش شدست یا عدس

رنگ جهان چو سحرها عشق عصای موسوی
باز کند دهان خود درکشدش به یک نفس

چند بترسی ای دل از نقش خود و خیال خود
چند گریز می‌کنی بازنگر که نیست کس

بس کن و بس که کمتر از اسب سقای نیستی
چونک بیافت مشتری باز کند از او جرس
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۷

نیم شب از عشق تا دانی چه می‌گوید خروس
خیز شب را زنده دار و روز روشن نستکوس

پرها بر هم زند یعنی دریغا خواجه‌ام
روزگار نازنین را می‌دهد بر آنموس

در خروش است آن خروس و تو همی در خواب خوش
نام او را طیر خوانی نام خود را اثربوس

آن خروسی که تو را دعوت کند سوی خدا
او به صورت مرغ باشد در حقیقات انگلوس

من غلام آن خروسم کو چنین پندی دهد
خاک پای او به آید از سر واسیلیوس

گرد کفش خاک پای مصطفی را سرمه ساز
تا نباشی روز حشر از جمله کالویروس

رو شریعت را گزین و امر حق را پاس دار
گر عرب باشی وگر ترک وگر سراکنوس
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۰۸

حال ما بی‌آن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس

زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس

گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس

در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس

خون دل می‌بین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس

صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس

صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس

ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس

چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
هله
     
  
صفحه  صفحه 219 از 464:  « پیشین  1  ...  218  219  220  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA