انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 221 از 464:  « پیشین  1  ...  220  221  222  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۱۸

ای شب خوش رو که تویی مهتر و سالارحبش
ما ز تو شادیم همه وقت تو خوش وقت تو خوش

عشق تو اندرخور ما شوق تو اندر بر ما
دست بنه بر سر ما دست مکش دست مکش

ای شب خوبی و بهی جان بجهد گر بجهی
گر سه عدد بر سه نهی گردد شش گردد شش

شش جهتم از رخ تو وز نظر فرخ تو
هفت فلک را بدهد خوبی و کش خوبی و کش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۱۹

یار نخواهم که بود بدخو و غمخوارو ترش
چون لحد و گور مغان تنگ و دل افشار و ترش

یار چو آیینه بود دوست چو لوزینه بود
ساعت یاری نبود خایف و فرار و ترش

هر کی بود عاشق خود پنج نشان دارد بد
سخت دل و سست قدم کاهل و بی‌کار و ترش

ور چشمش بیش بود هم ترشی بیش کند
دان مثل بیشی او سرکه بسیار ترش

بس کن شرح ترشان این قدری بهر نشان
کی طلبد در دل و جان طبع شکربار ترش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۰

دام دگر نهاده‌ام تا که مگر بگیرمش
آنک بجست از کفم بار دگر بگیرمش

آنک به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش

دل بگداخت چون شکر بازفسرد چون جگر
باز روان شد از بصر تا به نظر بگیرمش

راه برم به سوی او شب به چراغ روی او
چون برسم به کوی او حلقه در بگیرمش

درد دلم بتر شده چهره من چو زر شده
تا ز رخم چو زر برد بر سر زر بگیرمش

گر چه کمر شدم چه شد هر چه بتر شدم چه شد
زیر و زبر شدم چه شد زیر و زبر بگیرمش

تا به سحر بپایمش همچو شکر بخایمش
بند قبا گشایمش بند کمر بگیرمش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۱

اگر گم گردد این بی‌دل از آن دلدار جوییدش
وگر اندررمد عاشق به کوی یار جوییدش

وگر این بلبل جانم بپرد ناگهان از تن
زهر خاری مپرسیدش در آن گلزار جوییدش

اگر بیمار عشق او شود یاوه از این مجلس
به پیش نرگس بیمار آن عیار جوییدش

وگر سرمست دل روزی زند بر سنگ آن شیشه
به میخانه روید آن دم از آن خمار جوییدش

هر آن عاشق که گم گردد هلا زنهارمی‌گویم
بر خورشید برق انداز بی‌زنهار جوییدش

وگر دزدی زند نقبی بدزدد رخت عاشق را
میان طره مشکین آن طرار جوییدش

بت بیدار پرفن را که بیداری ز بخت اوست
چنین خفته نیابیدش مگر بیدار جوییدش

بپرسیدم به کوی دل ز پیری من از آن دلبر
اشارت کرد آن پیرم که در اسرار جوییدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۲

چه دارد در دل آن خواجه که می‌تابد ز رخسارش
چه خوردست او که می‌پیچد دو نرگسدان خمارش

چه باشد در چنان دریا به غیر گوهر گویا
چه باتابست آن گردون ز عکس بحر دربارش

به کار خویش می‌رفتم به درویشی خود ناگه
مرا پیش آمد آن خواجه بدیدم پیچ دستارش

اگر چه مرغ استادم به دام خواجه افتادم
دل و دیده بدو دادم شدم مست و سبکسارش

بگفت ابروش تکبیری بزد چشمش یکی تیری
دلم از تیر تقدیری شد آن لحظه گرفتارش

مگر آن خواب دوشینه که من شوریده می‌دیدم
چنین بودست تعبیرش که دیدم روز بیدارش

شب تیره اگر دیدی همان خوابی که مندیدم
ز نور روز بگذشتی شعاع و فر انوارش

چه خواجست این چه خواجست این بنامیزد بنامیزد
هزاران خواجه می‌زیبد اسیر و بند دیدارش

کجا خواجه جهان باشد کسی کو بند جان باشد
چو او بنده جهان باشد نباشد خواجگی یارش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۳

قرین مه دو مریخند و آن دو چشمت ای دلکش
بدان هاروت و ماروتت لجوجان را بهبابل کش

سلیمانا بدان خاتم که ختم جمله خوبانی
همه دیوان و پریان را به قهر اندر سلاسل کش

برای جن و انسان را گشادی گنج احسان را
مثال نحن اعطیناک بر محروم سائل کش

جسد را کن به جان روشن حسد را بیخ و بن برکن
نظر را بر مشارق زن خرد را در مسائل کش

چو لب الحمد برخواند دهش نقل و میبی‌حد
چو برخواند و لا الضالین تو او را در دلایل کش

سوی تو جان چو بشتابد دهش شمعی که ره یابد
چو خورشید تو را جوید چو ماهش در منازل کش

شراب کاس کیکاووس ده مخمور عاشق را
دقیقه دانی و فن را به پیش فکر عاقل کش

به اقبال عنایاتت بکش جان را و قابل کن
قبول و خلعت خود را به سوی نفس قابل کش

اسیر درد و حسرت را بده پیغام لاتأسوا
قتول عشق حسنت را از این مقتل به قاتلکش

اگر کافردلست این تن شهادت عرضه کن بر وی
وگر بی‌حاصلست این جان چه باشد توش به حاصل کش

کنش زنده وگر نکنی مسیحا را تو نایبکن
تو وصلش ده وگر ندهی به فضلش سوی فاضل کش

زمین لرزید ای خاکی چو دید آن قدس و آن پاکی
اذا ما زلزلت برخوان نظر را در زلازل کش

تمامش کن هلا حالی که شاه حالی و قالی
کسی که قول پیش آرد خطی بر قول و قایل کش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۴

پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش

الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش

گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش

پریشان باد زلف او که تا پنهان شودرویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش

منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش

در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش

یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش

ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش

به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست زندانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۵

ریاضت نیست پیش ما همه لطفست و بخشایش
همه مهرست و دلداری همه عیش است و آسایش

هر آنچ از فقر کار آید به باغ جانبه بار آید
به ما از شهریار آید و باقی جمله آرایش

همه دیدست در راهش همه صدرست درگاهش
وگر تن هست در کاهش ببین جان را تو افزایش

ببین تو لطف پاکی را امیر سهمناکی را
که او یک مشت خاکی را کند در لامکان جایش

بسی کوران و ره شینان از او گشتند رهبینان
بسی جان‌های غمگینان چو طوطی شد شکرخایش

بسی زخمست بی‌دشنه ز پنج و چار وز شش نه
ز عشق آتش تشنه که جز خون نیست سقایش

زهی شیرین که می‌سوزم چو از شمعش برافروزم
زهی شادی امروزم ز دولت‌های فردایش

چرا من خاکی و پستم ازیرا عاشق و مستم
چرا من جمله جانستم ز عشق جسم فرسایش

به پیش عاشقان صف صف برآورده به حاجب کف
ز زخم اوست دل چون دف دهان از ناله سرنایش

از او چونست این دل چون کز او غرقست ره ره خون
وز او غوغاست در گردون و ناله جانز هیهایش

دلا تا چند پرهیزی بگو تو شمس تبریزی
بنه سر تو ز سرتیزی برای فخر بر پایش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۶

آن یار ترش رو را این سوی کشانیدش
زین ساغر خندان رو جامی بچشانیدش

زین باده نخوردست او زان بارد و سردست او
با این همه بدهیدش جامی بپزانیدش

او سرکه چرا آرد غوره ز چه افشارد
زان زهر همی‌بارد تا جمله بدانیدش

آن باده انگوری نفزاید جز کوری
پهلوی چنین باده بالله منشانیدش

باشد بودش سکته در گور نباید کرد
زین آب خضر یک کف در حلق چکانیدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۷

رویش خوش و مویش خوش وان طره جعدینش
صد رحمت هر ساعت بر جانش و بر دینش

هر لحظه و هر ساعت یک شیوه نو آرد
شیرینتر و نادرتر زان شیوه پیشینش

آن طره پرچین را چون باد بشوراند
صد چین و دو صد ماچین گم گردد در چینش

بر روی و قفای مه سیلی زده حسن او
بر دبدبه قارون تسخر زده مسکینش

آن ماه که می‌خندد در شرح نمی‌گنجد
ای چشم و چراغ من دم درکش و می‌بینش

صد چرخ همی‌گردد بر آب حیات او
صد کوه کمر بندد در خدمت تمکینش

گولی مگر ای لولی این جا به چه می‌لولی
رو صید و تماشا کن در شاهی شاهینش

گر اسب ندارد جان پیشش برود لنگان
بنشاند آن فارس جان را سپس زینش

ور پای ندارد هم سر بندد و سر بنهد
مانند طبیب آید آن شاه به بالینش

عشقست یکی جانی دررفته به صد صورت
دیوانه شدم باری من در فن و آیینش

حسن و نمک نادر در صورت عشق آمد
تا حسن و سکون یابد جان از پی تسکینش

بر طالع ماه خود تقویم عجب بست او
تقویم طلب می‌کن در سوره والتینش

خورشید به تیغ خود آن را که کشد ای جان
از تابش خود سازد تجهیزش و تکفینش

فرهاد هوای او رفتست به که کندن
تا لعل شود مرمر از ضربت میتینش

من بس کنم ای مطرب بر پرده بگو این را
بشنو ز پس پرده کر و فر تحسینش

خامش که به پیش آمد جوزینه و لوزینه
لوزینه دعا گوید حلوا کند آمینش
هله
     
  
صفحه  صفحه 221 از 464:  « پیشین  1  ...  220  221  222  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA