انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 222 از 464:  « پیشین  1  ...  221  222  223  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۸

ای یوسف مه رویان ای جاه و جمالت خوش
ای خسرو و ای شیرین ای نقش و خیالت خوش

ای چهره تو مه وش آبست و در او آتش
هم آتش تو نادر هم آب زلالت خوش

ای صورت لطف حق نقش تو خوشست الحق
ای نقش تو روحانی وی نور جلالت خوش

ای مستی هوش آخر در مهر بجوش آخر
در وصل بکوش آخر ای صبح وصالت خوش

ای روز ز روی تو شب سایه موی تو
چون ماه برآ امشب ای طالع و فالت خوش

گر لطف و وصال آری ور جور و محال آری
آمیخته‌ای با جان ای جور و محالت خوش

دل گفت مرا روزی سالی گذرد زان مه
جان گفت به گوش دل کای دل مه و سالت خوش

تبریز بگو آخر با غمزه شمس الدین
کای فتنه جادویان ای سحر حلالت خوش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۲۹

زلفی که به جان ارزد هر تار بشوریدش
بس مشک نهان دارد زنهار بشوریدش

در شام دو زلف او صد صبح نهان بیشست
هر لحظه و هر ساعت صد بار بشوریدش

آن دولت عالم را وان جنت خرم را
کز وی شکفد در جان گلزار بشوریدش

آن باده همی‌جوشد وز خلق همی‌پوشد
تا روی شود از وی خمار بشوریدش

چشم و دل مریم شد روشن از آن خرما
نخلیست از آن خرما پربار بشوریدش

گم گشت دل مسکین اندر خم زلف او
باشد که بدید آید بسیار بشوریدش

شمس الحق تبریزی در عشق مسیح آمد
هر کس که از او دارد زنار بشورید
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۰

جانم به چه آرامد ای یار به آمیزش
صحت به چه دریابد بیمار به آمیزش

هر چند به بر گیری او را نبود سیری
دانی به چه بنشیند این بار به آمیزش

آن تشنه ده روزه کی به شود از کوزه
الا که کند آبش خوش خوار به آمیزش

در وصل تو می‌جوید وز شرم نمی‌گوید
کامسال طرب خواهد چون پار به آمیزش

کاری که کند بنده تقدیر زند خنده
کای خفته بجو آخر این کار به آمیزش

زیرا که به آمیزش یک خشت شود قصری
زیرا که شود جامه یک تار به آمیزش

اندر چمن عشقت شمس الحق تبریزی
صد گلشن و گل گردد یک خار به آمیزش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۱

وقتت خوش وقتت خوش حلوایی و شکرکش
جمشید تو را چاکر خورشید تو را مفرش

بخرام بیا کاین دم والله که نمی‌گنجد
نی میوه و نی شیوه نی چرخ و مه و مهوش

جز ما و تو و جامی دریا کف خوش نامی
چون دیگ مجوش از غم چون ریگ بیا درکش

زان سوی چو بگذشتم شش پنج زنش گشتم
یا رب که چه‌ها دارد زان جانب پنج و شش

ناساخته افتادم در دام تو ای خوش دم
ای باده در باده ای آتش در آتش

نی بس کن و نی بس کن خود را همه اخرس کن
کاین نیست قرائاتی کش فهم کند اخفش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش

هر جان که بود محرم بیدار کنش آندم
وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش

می‌گو سخنش بسته در گوش دل آهسته
تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش

یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه
آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش

آن جا که عنایت‌ها بخشید ولایت‌ها
آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش

آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد
بی‌دست برد چوگان هر گوی ز میدانش

شمس الحق تبریزی کو هر دل بی‌دل را
می‌آرد و می‌آرد تا حضرت سلطانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۳

درون ظلمتی می‌جو صفاتش
که باشد نور و ظلمت محو ذاتش

در آن ظلمت رسی در آب حیوان
نه در هر ظلمتست آب حیاتش

بسی دل‌ها رسد آن جا چو برقی
ولی مشکل بود آن جا ثباتش

خنک آن بیدق فرخ رخی را
که هر دم می‌رساند شه به ماتش

بسی دل‌ها چو شکر شد شکسته
نگشته صاف و نابسته نباتش

بپوشیده ز خود تشریف فقرش
هم از یاقوت خود داده زکاتش

اگر رویش به قبله می‌نبینی
درون کعبه شد جای صلاتش

شب قدرست او دریاب او را
امان یابی چو برخوانی براتش

ز هجران خداوند شمس تبریز
شده نالان حیاتش از مماتش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۴

قضا آمد شنو طبل نفیرش
نفیرش تلختر یا زخم تیرش

چو دایه این جهان پستان سیه کرد
گلوگیر آمدت چون شهد شیرش

خنک طفلی که دندان خرد یافت
رهد زین دایه و شیر و زحیرش

بشارت‌های غیبی شد غذااش
ز شیرش وارهانید از بشیرش

چو هر دم می‌رسد تلقین عشقش
چه غم دارد ز منکر یا نکیرش

چو آن خورشید بر وی سایه انداخت
ز دوزخ ایمنست و زمهریرش

به اقبال جوان واگشت جانی
که راه دین نزد این چرخ پیرش

بدان دارالامان و اصل خود رفت
رهید از دامگاه و دار و گیرش

رهید از بند شحنه حرص و آزی
که کرده بود بیچاره و حقیرش

رو ای جان کز رباط کهنه جستی
ز غصه آجر و حجره و حصیرش

نثارش آید از رضوان جنت
کنارش گیرد آن بدر منیرش

تماشا یافت آن چشم عفیفش
سعادت یافت آن نفس فقیرش

خجسته باد باغستان خلدش
مبارک باد آن نعم المصیرش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۵

نگاری را که می‌جویم به جانش
نمی‌بینم میان حاضرانش

کجا رفت او میان حاضران نیست
در این مجلس نمی‌بینم نشانش

نظر می‌افکنم هر سو و هر جا
نمی‌بینم اثر از گلستانش

مسلمانان کجا شد نامداری
که می‌دیدم چو شمع اندر میانش

بگو نامش که هر کی نام او گفت
به گور اندر نپوسد استخوانش

خنک آن را که دست او ببوسید
به وقت مرگ شیرین شد دهانش

ز رویش شکر گویم یا ز خویش
که کفو او نمی‌بیند جهانش

زمینی گر نیابد شکل او چیست
که می‌گردد در این عشق آسمانش

بگو القاب شمس الدین تبریز
مدار از گوش مشتاقان نهانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۶

برفتم دی به پیشش سخت پرجوش
نپرسید او مرا بنشست خاموش

نظر کردم بر او یعنی که واپرس
که بی‌روی چو ماهم چون بدی دوش

نظر اندر زمین می‌کرد یارم
که یعنی چون زمین شو پست و بی‌هوش

ببوسیدم زمین را سجده کردم
که یعنی چون زمینم مست و مدهوش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۳۷

شنو پندی ز من ای یار خوش کیش
به خون دل برآید کار درویش

یقین می‌دان مجیب و مستجابست
دعای سوخته درویش دل ریش

چو آن سلطان بی‌چون را بدیدی
غنی گشتی رهیدی از کم و بیش

چو اسماعیل قربان شو در این عشق
ولی را بنده شو گر نیستی میش

چو پختی در هوای شمس تبریز
از این خامان بیهوده میندیش
هله
     
  
صفحه  صفحه 222 از 464:  « پیشین  1  ...  221  222  223  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA