انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 224 از 464:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش

ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۴۸

ساقیا بی‌گه رسیدی می بده مردانه باش
ساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باش

سر به سر پر کن قدح را موی را گنجامده
وان کز این میدان بترسد گو برو در خانه باش

چون ز خود بیگانه گشتی رو یگانه مطلقی
بعد از آن خواهی وفا کن خواه رو بیگانه باش

درهای باصدف را سوی دریا راه نیست
گر چنان دریات باید بی‌صدف دردانهباش

بانگ بر طوفان بزن تا او نباشد خیره کش
شمع را تهدید کن کای شمع چون پروانه باش

کاسه سر را تهی کن وانگهی با سر بگو
کای مبارک کاسه سر عشق را پیمانه باش

لانه تو عشق بودست ای همای لایزال
عشق را محکم بگیر و ساکن این لانه باش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۴۹

شده‌ام سپند حسنت وطنم میان آتش
چو ز تیر تست بنده بکشد کمان آتش

چو بسوخت جان عاشق ز حبیب سر برآرد
چه بسوخت اندر آتش که نگشت جان آتش

بمسوز جز دلم را که ز آتشت به داغم
بنگر به سینه من اثر سنان آتش

که ستاره‌های آتش سوی سوخته گراید
که ز سوخته بیابد شررش نشان آتش

غم عشق آتشینت چو درخت کرد خشکم
چو درخت خشک گردد نبود جز آن آتش

خنک آنک ز آتش تو سمن و گلشن بروید
که خلیل عشق داند به صفا زبان آتش

که خلیل او بر آتش چو دخان بود سواره
که خلیل مالک آمد به کفش عنان آتش

سحری صلای عشقت بشنید گوش جانم
که درآ در آتش ما بجه از جهان آتش

دل چون تنور پر شد که ز سوز چند گوید
دهن پرآتش من سخن از دهان آتش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۰

به شکرخنده اگر می‌ببرد جان رسدش
وگر از غمزه جادو برد ایمان رسدش

لشکر دیو و پری جمله به فرمان ویند
با چنین عز و شرف ملک سلیمان رسدش

صد هزاران دل یعقوب حزین زنده بدوست
کر و فر شرف یوسف کنعان رسدش

لب عیسی صفتش مرده به دم زنده کند
گر پرد با پر جان جانب کیوان رسدش

نوح وقتیست که عشق ابدی کشتی اوست
گر جهان زیر و زبر کرد به طوفان رسدش

عشق او گرد برانگیخت ز دریای عدم
ید بیضا و عصایی شده ثعبان رسدش

جملگی تشنه دلان قوت از او می‌یابند
با چنین لقمه دهی شهرت لقمان رسدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۵۱‏۱۲

گر لب او شکند نرخ شکر می‌رسدش
ور رخش طعنه زند بر گل تر می‌رسدش

گر فلک سجده برد بر در او می‌سزدش
ور ستاند گرو از قرص قمر می‌رسدش

ور شه عقل که عالم همگی چاکر اوست
جهت خدمت او بست کمر می‌رسدش

شاه خورشید که بر زنگی شب تیغ کشید
گر پی هیبتش افکند سپر می‌رسدش

گر عطارد ز پی دایره و نقطه او
همچو پرگار دوانست به سر می‌رسدش

آن جمالی که فرشته نبود محرم او
گر ندارد سر دیدار بشر می‌رسدش

کار و بار ملکانی که زبردست شدند
نکند ور بکند زیر و زبر می‌رسدش

می‌شمردم من از این نوع شنودم ز فلک
که از این‌ها بگذر چیز دگر می‌رسدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۱

آن که مه غاشیه زین چو غلامان کشدش
بوک این همت ما جانب بستان کشدش

گر چه جان را نبود قوت این گستاخی
آنک جان از مدد رحمت جانان کشدش

هر دم از یاد لبش جان لب خود می‌لیسد
ور سقط می‌شنود از بن دندان کشدش

جانب محو و فنا رخت کشیدند مهان
تا بقا لطف کند جانب ایشان کشدش

ای بسا جان که چو یعقوب همی زهر چشد
تا که آن یوسف جان در شکرستان کشدش

هر کسی کو بتر از وی خرد فخر کند
گر چه چون ماه بود چرخ به میزان کشدش

هر که در دیده عشاق شود مردمکی
آن نظر زود سوی گوهر انسان کشدش

کافر زلف وی آن را که ز راهش ببرد
کفر آید بر او جانب ایمان کشدش

شمس تبریز مرا عشق تو سرمست کند
هر کی او باده کشد باده بدین سانکشدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۲

بر ملک نیست نهان حال دل و نیک و بدش
نفس اگر سر بکشد گوش کشان می‌کشدش

جان دل اصل دل و اصل دلت فصل دلست
وگرش او ندهد جان ز کی باشد مددش

دل ز دردش چه خوشی‌ها و طرب‌ها دارد
تو مگیر آن کرم وان دهش بی‌عددش

ملک الموت برید از دلم آن روز طمع
که مشرف شدم از طوق حیات ابدش

برد سود دو جهان و آنچ نیاید به زبان
کاروانی که غم عشق خدا راه زدش

سوسن استایش او کرد کز او یافت زبان
سرو آزادی او کرد که بخشید قدش

بلبل آن را بستاید که زبانش آموخت
گل از او جامه دراند که برافروخت خدش

کیست کو دانه اومید در این خاک بکاشت
که بهار کرمش بازنبخشید صدش

میوه تلخ و ترش خام طمع بود ولی
آفتاب کرم تو به کرم می‌پزدش

آفتاب از پی آن سجده که هر شام کند
چه زیان کرد از آن شاه که جان شد جسدش

همه شب سجده کنان می‌رود و وقت سحر
روش بخشد که بمیرد مه چرخ از حسدش

هر که امروز کند شهوت خود را درگور
هر یکی حور شود مونس گور و الحدش

هر کی او اسب دواند به سوی گمراهی
کند آن اسب لگدکوب نکال از لگدش

بهل ابتر تو غزل را به ازل حیران باش
که تمامش کند و شرح دهد هم صمدش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۳

من توام تو منی ای دوست مرو از برخویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش

سر و پا گم مکن از فتنه بی‌پایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش

آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش

ای درختی که به هر سوت هزاران سایه‌ست
سایه‌ها را بنواز و مبر از گوهر خویش

سایه‌ها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش

ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش

عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۴

اندک اندک راه زد سیم و زرش
مرگ و جسک نو فتاد اندر سرش

عشق گردانید با او پوستین
می‌گریزد خواجه از شور و شرش

اندک اندک روی سرخش زرد شد
اندک اندک خشک شد چشم ترش

وسوسه و اندیشه بر وی در گشاد
راند عشق لاابالی از درش

اندک اندک شاخ و برگش خشک گشت
چون بریده شد رگ بیخ آورش

اندک اندک دیو شد لاحول گو
سست شد در عاشقی بال و پرش

اندک اندک گشت صوفی خرقه دوز
رفت وجد و حالت خرقه درش

عشق داد و دل بر این عالم نهاد
در برش زین پس نیاید دلبرش

زان همی‌جنباند سر او سست سست
کآمد اندر پا و افتاد اکثرش

بهر او پر می‌کنم من ساغری
گر بنوشد برجهاند ساغرش

دست‌ها زان سان برآرد کآسمان
بشنود آواز الله اکبرش

میر ما سیرست از این گفت و ملول
درکشان اندر حدیث دیگرش

کشته عشقم نترسم از امیر
هر کی شد کشته چه خوف از خنجرش

بترین مرگ‌ها بی‌عشقی است
بر چه می‌لرزد صدف بر گوهرش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۵۵

آنک جانش داده‌ای آن را مکش
ور ندادی نقش بی‌جان را مکش

آن دو زلف کافر خود را بگو
کای یگانه اهل ایمان را مکش

آفتابا روی خود جلوه مکن
چند روزی ماه تابان را مکش

چون تو سیمرغی به قاف ذوالجلال
بازگرد و جمله مرغان را مکش

در میان خون هر مسکین مرو
جز قباد و شاه خاقان را مکش

گر مرا دربان عشقت بار داد
از سر غیرت تو دربان را مکش

گر فضولم من که مهمان توام
شرط نبود هیچ مهمان را مکش

مست میدانم ز می‌دانم خراب
شیشه مشکن مست میدان را مکش

شمس تبریزی تویی سلطان من
بازگشتم باز سلطان را مکش
هله
     
  
صفحه  صفحه 224 از 464:  « پیشین  1  ...  223  224  225  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA