انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 226 از 464:  « پیشین  1  ...  225  226  227  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۵

روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش
روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش

خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش
خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش

چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
چون آشکار جویی محجوبی از نهانش

چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی بهبرهان
پاها دراز کن خوش می‌خسب در امانش

چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش

ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنانرا
درتاز درجهانش اما نه در جهانش

بی‌حرص کوب پایی از کوری حسد را
زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش

آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان
و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۶

در عشق آتشینش آتش نخورده آتش
بی‌چهره خوش او در خوش هزار ناخوش

دل از تو شرحه شرحه بنشین کباب می‌خور
خون چون میست جوشان بنشین شراب می‌چش

گوشی کشد مرا می گوشی دگر کشد وی
ای دل در این کشاکش بنشین و باده می‌کش

هفت اخترند عامل در شش جهت ولیکن
ای عشق بردریدی این هفت را از آن شش

گاهی چو آفتابم سرمایه بخش صد مه
گه چون مهم گذاران در عشق یار مهوش

گر منکری گریزد از عشق نیست نادر
کز آفتاب دارد پرهیز چشم اعمش

صدغ الوفاء حقاء من فقدکم مشوش
وجه الولاء حقاء من عبرتی منقش

القلب لیس یلقی نادیک کیف یصبر
الاذن لیس یلقن حادیک کیف ینعش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۷

صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش

مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست
گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش

تن دنبلیست بر کتف جان برآمده
چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش

ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی
بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش

گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب
هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش

بیچاره آدمی که زبونست عشق را
زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش

خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود
کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۸

آینه‌ام من آینه‌ام من تا که بدیدمروی چو ماهش
چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش

چرخ زمین شد چرخ زمین شد جنت مأویراحت جان‌ها
تا که برآمد تا که برآمد بر که جودی خیل و سپاهش

پشت قوی شد پشت قوی شد اختر دولت عدل و عنایت
چون نشود شه چون نشود شه آنک تو باشی پشت و پناهش

شوره زمینی شوره زمینی کز تو کشد او آب بهاری
سبزتر آمد سبزتر آمد از همه جاها کشت و گیاهش

روی چو ماهت روی چو ماهت بست گرو دی با مه و اختر
گشت گروگان گشت گروگان ماه و سمارا زلف سیاهش

سلسله جنبان سلسله جنبان گشت برادر این دل مجنون
چون بنشورد چون بنشورد آن مجنون کش شد سر ماهش

دم مزن ای جان دم مزن ای جان برخور کآمد روز مبارک
کیست مبارک کیست مبارک آن که ببیند همز پگاهش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۶۹

مستی امروز من نیست چو مستی دوش
می‌نکنی باورم کاسه بگیر و بنوش

غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش

عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون
چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش

این دل مجنون مست بند بدرید و جست
با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش

صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان
کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش

گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن
وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش

خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور
شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش

گرم کن ای شیر تک چند گریزی چو سگ
جلوه کن ای ماه رو چند کنی روی پوش

چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین
گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش

بشنو از جان سلام تا برهی از کلام
بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش

گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو
صافم و آزاد نو بنده دردی فروش

ترس و امید تو را هست حواله به عقل
دانه و دام تو را هست شکاری وحوش

دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت
با من از این‌ها مگو کار توست آن بکوش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۰

باز درآمد طبیب از در رنجور خویش
دست عنایت نهاد بر سر مهجور خویش

بار دگر آن حبیب رفت بر آن غریب
تا جگر او کشید شربت موفور خویش

شربت او چون ربود گشت فنا از وجود
ساقی وحدت بماند ناظر و منظور خویش

نوش ورا نیش نیست ور بودش راضیم
نیست عسل خواره را چاره ز زنبور خویش

این شب هجران دراز با تو بگویم چراست
فتنه شد آن آفتاب بر رخ مستور خویش

غفلت هر دلبری از رخ خود رحمتست
ور نه ببستی نقاب بر رخ مشهور خویش

عاشق حسن خودی لیک تو پنهان ز خود
خلعت وصلت بپوش بر تن این عور خویش

شکر که خورشید عشق رفت به برج حمل
در دل و جان‌ها فکند پرورش نور خویش

شکر که موسی برست از همه فرعونیان
باز به میقات وصل آمد بر طور خویش

عیسی جان دررسید بر سر عازر دمید
عازر از افسون او حشر شد از گور خویش

باز سلیمان رسید دیو و پری جمع شد
بر همه شان عرضه کرد خاتم و منشور خویش

ساقی اگر بایدت تا کنم این را تمام
باده گویا بنه بر لب مخمور خویش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۲

باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش

باز سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش

دیده دیو و پری دید ز ما سروری
هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش

ساقی مستان ما شد شکرستان ما
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش

دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار
چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش

آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب
شکر که من یافتم در بن دندان خویش
بی‌زر و سر سروریم بی‌حشمی مهتریم
قند و شکر می‌خوریم در شکرستان خویش
تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش
دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش
دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین
رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۳

ما به سلیمان خوشیم دیو و پری گو مباش
حسن تو از حد گذشت شیوه گری گو مباش

هست درست دلم مهر تو ای حاصلم
جان زرینم بس است مهر زری گو مباش

عشق کدام آتش است کو همه را دلکش است
چاکری او خوش است ملک و سری گو مباش

برکن از کار تو دست به یک بار تو
خشک لبم دار تو هیچ تری گو مباش

جان من از جان عشق شد همگی کان عشق
همره مردان عشق ماده نری گو مباش

سایه تو پیش و پس جان مرا دسترس
سایه آن نخل بس باروری گو مباش

جان صفا شمس دین از تبریزی چو چین
از تو مرا غیر این پرده دری گو مباش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۴

خواجه چرا کرده‌ای روی تو بر ما ترش
زین شکرستان برو هست کس این جا ترش

در شکرستان دل قند بود هم خجل
تو ز کجا آمدی ابرو و سیما ترش

بر فلک آن طوطیان جمله شکر می‌خورند
گر نپری بر فلک منگر بالا ترش

رستم میدان فکر پیش عروسان بکر
هیچ بود در وصال وقت تماشا ترش

هر کی خورد می صبوح روز بود شیرگیر
هر کی خورد دوغ هست امشب و فردا ترش

مؤمن و ایمان و دین ذوق و حلاوت بود
تو به کجا دیده‌ای طبله حلوا ترش

این ترشی‌ها همه پیش تو زان جمع شد
جنس رود سوی جنس ترش رود با ترش

والله هر میوه‌ای کو نپزد ز آفتاب
گر چه بود نیشکر نبود الا ترش

سوزش خورشید عشق صبر بود صبر کن
روز دو سه صبر به مذهب تو با ترش

هر کی ترش بینیش دانک ز آتش گریخت
غوره که در سایه ماند هست سر و پا ترش

دعوه دل کرده‌ای وعده وفا کن مباش
در صف دعوی چو شیر وقت تقاضا ترش

بنگر در مصطفی چونک ترش شد دمی
کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش

خامش و تهمت منه خواجه ترش نیست لیک
گه گه قاصد کند مردم دانا ترش

او چو شکر بوده است دل ز شکر پر ولیک
در ادب کودکان باشد لالا ترش
هله
     
  
مرد

 
غزل شمارهٔ ۱۲۷۵

چون بزند گردنم سجده کند گردنش
شیر خورد خون من ذوق من از خوردنش

هین هله شیر شکار پنجه ز من برمدار
هین که هزاران هزار منت آن بر منش

پخته خورد پخته خوار خام خورد عشق یار
خام منم ای نگار که نتوان پختنش

ای تو دهلزن به قل بنده تو را چوندهل
در تو درآویخته همچو دهل می‌زنش

گوش همه سرخوشان عشق کشد کش کشان
عشق تو داوود توست موم شده آهنش

دل همه مال و عقار خرج کند در قمار
چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش

دل ز سخن مال مال خواست زدن پر و بال
پرتو نور کمال کرد چنین الکنش
هله
     
  
صفحه  صفحه 226 از 464:  « پیشین  1  ...  225  226  227  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA