ارسالها: 24568
#2,287
Posted: 30 Jan 2013 14:50
غزل شمارهٔ ۱۳۰۱
ما دو سه رند عشرتی جمع شدیم این طرف
چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
از چپ و راست میرسد مست طمع هر اشتری
چون شتران فکنده لب مست و برآوریده کف
غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل
زانک به پستیاند و ما بر سر کوه بر شرف
کس به درازگردنی بر سر کوه کی رسد
ور چه کنند عف عفی غم نخوریم ما ز عف
بحر اگر شود جهان کشتی نوح اندرآ
کشتی نوح کی بود سخره غرقه و تلف
کان زمردیم ما آفت چشم اژدها
آنک لدیغ غم بود حصه اوست وااسف
جمله جهان پرست غم در پی منصب و درم
ما خوش و نوش و محترم مست طرب در این کنف
مست شدند عارفان مطرب معرفت بیا
زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف
باد به بیشه درفکن در سر سرو و بید زن
تا که شوند سرفشان بید و چنار صف به صف
بید چو خشک و کل بود برگ ندارد و ثمر
جنبش کی کند سرش از دم و باد لاتخف
چاره خشک و بیمدد نفخه ایزدی بود
کوست به فعل یک به یک نیست ضعیف و مستخف
نخله خشک ز امر حق داد ثمر به مریمی
یافت ز نفخ ایزدی مرده حیات مؤتنف
ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مکن
پیشه عشق برگزین هرزه شمر دگر حرف
چون غزلی به سر بری مدحت شمس دین بگو
وز تبریز یاد کن کوری خصم ناخلف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,288
Posted: 30 Jan 2013 15:11
غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
ما دو سه مست خلوتی جمع شدیم این طرف
چون شتران رو به رو پوز نهاده در علف
هر طرفی همیرسد مست و خراب جوق جوق
چون شتران مست لب سست فکنده کرده کف
خوش بخورید کاشتران ره نبرند سوی ما
زانک بوادی اندرند ما سر کوه بر شرف
گر چه درازگردناند تا سر کوه کی رسند
ور چه که عف عفی کنند غم نخوریم ما ز عف
بحر اگر شود جهان کشتی نوح اندریم
کشتی نوح کی بود سخره آفت و تلف
جمله جهان پرست غم در پی منصب و درم
ما خوش و نوش و محترم مست خرف در این کنف
کان زمردیم ما آفت چشم مار غم
آنک اسیر غم بود حصه اوست وااسف
مطرب عارفان بیا مست شدند عارفان
زود بگو رباعیی پیش درآ بگیر دف
باد به بیشه درفکن بر سر هر درخت زن
تا که شوند سرفشان شاخ درخت صف به صف
ابله اگر زنخ زند تو ره عشق گم مکن
عشق حیات جان بود مرده بود دگر حرف
چون غزلی به سر بری مدحت شمس دین بگو
از تبریز یاد کن کوری خصم ناخلف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,289
Posted: 30 Jan 2013 15:18
غزل شمارهٔ ۱۳۰۳
گر تو تنگ آیی ز ما زوتر برون رو ای حریف
کز ترش رویی همیرنجد دلارام ظریف
گر همی انکار خود پنهان کنی بر روی تو
مینماید دشمنیها بر رخ تو لیف لیف
روز گردک بر رخ داماد میباشد نشان
از جمال او که نامش کرد رومی نیف نیف
چون خداوند شمس دین چوگان زند یارش کجاست
ور بر اسب فضل بنشیند کجا دارد ردیف
خوان و بزم هر دو عالم نزد بزم شمس دین
چون یکی کاسه پرآش و بر سر او یک رغیف
وان رغیف و آش و کاسه صدقه تبریز دان
از کمال و حرمت شهر شهنشاه شریف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,290
Posted: 30 Jan 2013 15:22
غزل شماره ۱۳۰۴
باده نمیبایدم فارغم از درد و صاف
تشنه خون خودم آمد وقت مصاف
برکش شمشیر تیز خون حسودان بریز
تا سر بیتن کند گرد تن خود طواف
کوه کن از کلهها بحر کن از خون ما
تا بخورد خاک و ریگ جرعه خون از گزاف
ای ز دل من خبیر رو دهنم را مگیر
ور نه شکافد دلم خون بجهد از شکاف
گوش به غوغا مکن هیچ محابا مکن
سلطنت و قهرمان نیست چنین دست باف
در دل آتش روم لقمه آتش شوم
جان چو کبریت را بر چه بریدند ناف
آتش فرزند ماست تشنه و دربند ماست
هر دو یکی میشویم تا نبود اختلاف
چک چک و دودش چراست زانک دورنگی به جاست
چونک شود هیزم او چک چک نبود ز لاف
ور بجهد نیم سوز فحم بود او هنوز
تشنه دل و رو سیه طالب وصل و زفاف
آتش گوید برو تو سیهی من سپید
هیزم گوید که تو سوختهای من معاف
این طرفش روی نی وان طرفش روی نی
کرده میان دو یار در سیهی اعتکاف
همچو مسلمان غریب نی سوی خلقش رهی
نی سوی شاهنشهی بر طرفی چون سجاف
بلک چو عنقا که او از همه مرغان فزود
بر فلکش ره نبود ماند بر آن کوه قاف
با تو چه گویم که تو در غم نان ماندهای
پشت خمی همچو لام تنگ دلی همچو کاف
هین بزن ای فتنه جو بر سر سنگ آن سبو
تا نکشم آب جو تا نکنم اغتراف
ترک سقایی کنم غرقه دریا شوم
دور ز جنگ و خلاف بیخبر از اعتراف
همچو روانهای پاک خامش در زیر خاک
قالبشان چون عروس خاک بر او چون لحاف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand