ارسالها: 24568
#2,291
Posted: 30 Jan 2013 15:29
غزل شمارهٔ ۱۳۰۵
کعبه جانها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف
پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف
بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف
رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف
تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف
چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف
حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانهام من نشمارم طواف
گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف
گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف
عشق مرا میستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو میکند گرد غبارم طواف
همچو فلک میکند بر سر خاکم سجود
همچو قدح میکند گرد خمارم طواف
خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف
چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف
هست اثرهای یار در دمن این دیار
ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف
عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف
سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف
از سپه رشک ما تیر قضا میرسد
تا نکنی بیسپر گرد حصارم طواف
خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف
بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,292
Posted: 30 Jan 2013 15:36
غزل شمارهٔ ۱۳۰۶
بیا بیا که تویی شیر شیر شیر مصاف
ز مرغزار برون آ و صفها بشکاف
به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف
عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم
به سلطنت تو نشسته ملوک بر اطراف
تو بر مقامه خویشی وز آنچ گفتم بیش
ولیک دیده ز هجرت نه روشنست نه صاف
شعاع چهره او خود نهان نمیگردد
برو تو غیرت بافنده پردهها میباف
تو دلفریب صفتهای دلفریب آری
ولیک آتش من کی رها کند اوصاف
چو عاشقان به جهان جانها فدا کردند
فدا بکردم جانی و جان جان به مصاف
اگر چه کعبه اقبال جان من باشد
هزار کعبه جان را بگرد تست طواف
دهان ببستهام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف
تو عقل عقلی و من مست پرخطای توام
خطای مست بود پیش عقل عقل معاف
خمار بیحد من بحرهای میخواهد
که نیست مست تو را رطلها و جره کفاف
بجز به عشق تو جایی دگر نمیگنجم
که نیست موضع سیمرغ عشق جز که قاف
نه عاشق دم خویشم ولیک بوی تست
چو دم زنم ز غمت از مت و از آلاف
نه الف گیرد اجزای من به غیر تو دوست
اگر هزار بخوانند سوره ایلاف
به نور دیده سلف بستهام به عشق رخت
که گوش من نگشاید به قصه اسلاف
منم کمانچه نداف شمس تبریزی
فتاده آتش او در دکان این نداف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#2,293
Posted: 30 Jan 2013 19:15
غزل شمارهٔ ۱۳۰۷
ای مونس و غمگسار عاشق
وی چشم و چراغ و یار عاشق
ای داروی فربهی و صحت
از بهر تن نزار عاشق
ای رحمت و پادشاهی تو
بربوده دل و قرار عاشق
ای کرده خیال را رسولی
در واسطه یادگار عاشق
آن را که به خویش بار ندهی
کی بیند کار و بار عاشق
از جذب و کشیدن تو باشد
آن ناله زار زار عاشق
تعلیم و اشارت تو باشد
آن حیله گری و کار عاشق
از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق
ای بند تو دلگشای عاشق
وی پند تو گوشوار عاشق
دیرست که خواب شب نمانده است
در دیده شرمسار عاشق
دیرست که اشتها برفتست
از معده لقمه خوار عاشق
دیرست که زعفران برستست
از چهره لاله زار عاشق
دیرست کز آبهای دیده
دریا کردی کنار عاشق
زینها چه زیانش چون تو باشی
چاره گر و غمگسار عاشق
صد گنج فروشیش به دانگی
وان دانگ کنی نثار عاشق
ای لاف ابیت عند ربی
آرایش و افتخار عاشق
لو لاک لما خلقت الافلاک
نه چرخ به اختیار عاشق
بس کن که عنایتش بسنده است
برهان و سخن گزار عاشق
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24568
#2,294
Posted: 30 Jan 2013 19:40
غزل شمارهٔ ۱۳۰۸
گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق
ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق
زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نیهای عشق
یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق
در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگهای رعد بینی میزند سقای عشق
ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق
شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبههای موج خیزد آن دم از دریای عش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند