انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 230 از 464:  « پیشین  1  ...  229  230  231  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۰۵

کعبه جان‌ها تویی گرد تو آرم طواف
جغد نیم بر خراب هیچ ندارم طواف

پیشه ندارم جز این کار ندارم جز این
چون فلکم روز و شب پیشه و کارم طواف

بهتر از این یار کیست خوشتر از این کار چیست
پیش بت من سجود گرد نگارم طواف

رخت کشیدم به حج تا کنم آن جا قرار
برد عرب رخت من برد قرارم طواف

تشنه چه بیند به خواب چشمه و حوض و سبو
تشنه وصل توام کی بگذارم طواف

چونک برآرم سجود بازرهم از وجود
کعبه شفیعم شود چونک گزارم طواف

حاجی عاقل طواف چند کند هفت هفت
حاجی دیوانه‌ام من نشمارم طواف

گفتم گل را که خار کیست ز پیشش بران
گفت بسی کرد او گرد عذارم طواف

گفت به آتش هوا دود نه درخورد توست
گفت بهل تا کند گرد شرارم طواف

عشق مرا می‌ستود کو همه شب همچو ماه
بر سر و رو می‌کند گرد غبارم طواف

همچو فلک می‌کند بر سر خاکم سجود
همچو قدح می‌کند گرد خمارم طواف

خواجه عجب نیست اینک من بدوم پیش صید
طرفه که بر گرد من کرد شکارم طواف

چار طبیعت چو چار گردن حمال دان
همچو جنازه مبا بر سر چارم طواف

هست اثرهای یار در دمن این دیار
ور نه نبودی بر این تیره دیارم طواف

عاشق مات ویم تا ببرد رخت من
ور نه نبودی چنین گرد قمارم طواف

سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
نی چو حشیشم بود گرد بهارم طواف

از سپه رشک ما تیر قضا می‌رسد
تا نکنی بی‌سپر گرد حصارم طواف

خشت وجود مرا خرد کن ای غم چو گرد
تا که کنم همچو گرد گرد سوارم طواف

بس کن و چون ماهیان باش خموش اندر آب
تا نه چو تابه شود بر سر نارم طواف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۰۶

بیا بیا که تویی شیر شیر شیر مصاف
ز مرغزار برون آ و صف‌ها بشکاف

به مدحت آنچ بگویند نیست هیچ دروغ
ز هر چه از تو بلافند صادقست نه لاف

عجب که کرت دیگر ببیند این چشمم
به سلطنت تو نشسته ملوک بر اطراف

تو بر مقامه خویشی وز آنچ گفتم بیش
ولیک دیده ز هجرت نه روشنست نه صاف

شعاع چهره او خود نهان نمی‌گردد
برو تو غیرت بافنده پرده‌ها می‌باف

تو دلفریب صفت‌های دلفریب آری
ولیک آتش من کی رها کند اوصاف

چو عاشقان به جهان جان‌ها فدا کردند
فدا بکردم جانی و جان جان به مصاف

اگر چه کعبه اقبال جان من باشد
هزار کعبه جان را بگرد تست طواف

دهان ببسته‌ام از راز چون جنین غمم
که کودکان به شکم در غذا خورند از ناف

تو عقل عقلی و من مست پرخطای توام
خطای مست بود پیش عقل عقل معاف

خمار بی‌حد من بحرهای می‌خواهد
که نیست مست تو را رطل‌ها و جره کفاف

بجز به عشق تو جایی دگر نمی‌گنجم
که نیست موضع سیمرغ عشق جز که قاف

نه عاشق دم خویشم ولیک بوی تست
چو دم زنم ز غمت از مت و از آلاف

نه الف گیرد اجزای من به غیر تو دوست
اگر هزار بخوانند سوره ایلاف

به نور دیده سلف بسته‌ام به عشق رخت
که گوش من نگشاید به قصه اسلاف

منم کمانچه نداف شمس تبریزی
فتاده آتش او در دکان این نداف
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۰۷

ای مونس و غمگسار عاشق
وی چشم و چراغ و یار عاشق

ای داروی فربهی و صحت
از بهر تن نزار عاشق

ای رحمت و پادشاهی تو
بربوده دل و قرار عاشق

ای کرده خیال را رسولی
در واسطه یادگار عاشق

آن را که به خویش بار ندهی
کی بیند کار و بار عاشق

از جذب و کشیدن تو باشد
آن ناله زار زار عاشق

تعلیم و اشارت تو باشد
آن حیله گری و کار عاشق

از راه نمودن تو باشد
آن رفتن راهوار عاشق

ای بند تو دلگشای عاشق
وی پند تو گوشوار عاشق

دیرست که خواب شب نمانده است
در دیده شرمسار عاشق

دیرست که اشتها برفتست
از معده لقمه خوار عاشق

دیرست که زعفران برستست
از چهره لاله زار عاشق

دیرست کز آب‌های دیده
دریا کردی کنار عاشق

زین‌ها چه زیانش چون تو باشی
چاره گر و غمگسار عاشق

صد گنج فروشیش به دانگی
وان دانگ کنی نثار عاشق

ای لاف ابیت عند ربی
آرایش و افتخار عاشق

لو لاک لما خلقت الافلاک
نه چرخ به اختیار عاشق

بس کن که عنایتش بسنده است
برهان و سخن گزار عاشق
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۳۰۸

گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق

ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق

زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نی‌های عشق

یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق

در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگ‌های رعد بینی می‌زند سقای عشق

ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق

شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبه‌های موج خیزد آن دم از دریای عش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۰۸

گر خمار آرد صداعی بر سر سودای عشق
دررسد در حین مدد از ساقی صهبای عشق

ور بدرد طبل شادی لشکر عشاق را
مژده انافتحنا دردمد سرنای عشق

زهر اندر کام عاشق شهد گردد در زمان
زان شکرهایی که روید هر دم از نی‌های عشق

یک زمان ابری بیاید تا بپوشد ماه را
ابر را در حین بسوزد برق جان افزای عشق

در میان ریگ سوزان در طریق بادیه
بانگ‌های رعد بینی می‌زند سقای عشق

ساقیا از بهر جانت ساغری بر خلق ریز
یا صلا درده به سوی قامت و بالای عشق

شمس تبریز ار بتاند از قباب رشک حق
قبه‌های موج خیزد آن دم از دریای عشق
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۰۹

ای جهان را دلگشا اقبال عشق
یفعل الله ما یشا اقبال عشق

ای صفا و ای وفا در جور عشق
ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق

ای بده جانتر ز جان دیدار عشق
وی فزون از جان و جا اقبال عشق

تا ز اخلاص و ریا بیرون شدم
جان اخلاص و ریا اقبال عشق

گر بگردد آفتاب از ضعف نیست
نقل کرد از جا به جا اقبال عشق

خلق گوید عاقبت محمود باد
عاقبت آمد به ما اقبال عشق

من دهان بستم که بگشادست پر
در دل خلق خدا اقبال عشق

بد دعا زنبیل و این دولت خلیل
می‌نگنجد در دعا اقبال عشق

وحدت عشقست این جا نیست دو
یا تویی یا عشق یا اقبال عشق
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۱۰

ای ناطق الهی و ای دیده حقایق
زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق

تو بس قدیم پیری بس شاه بی‌نظیری
جان را تو دستگیری از آفت علایق

در راه جان سپاری جان‌ها تو را شکاری
آوخ کز این شکاران تا جان کیست لایق

مخلوق خود کی باشد کز عشق تو بلافد
ای عاشق جمالت نور جلال خالق

گویی چه چاره دارم کان عشق را شکارم
بیمار عشق زارم ای تو طبیب حاذق

لطف تو گفت پیش آ قهر تو گفت پس رو
ما را یکی خبر کن کز هر دو کیست صادق

ای آفتاب جان‌ها ای شمس حق تبریز
هر ذره از شعاعت جان لطیف ناطق
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۱۱

باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق

باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شکند زورق عقل به دریای عشق

سینه گشادست فقر جانب دل‌های پاک
در شکم طور بین سینه سینای عشق

مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد
کز قفس سینه یافت عالم پهنای عشق

هر نفس آید نثار بر سر یاران کار
از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق

فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست
هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق

عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی
عشق ببیند مگر دیده بینای عشق

عشق ندای بلند کرد به آواز پست
کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق

بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان
شادی جان‌های پاک دیده دل‌های عشق
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۱۲

فریفت یار شکربار من مرا به طریق
که شعر تازه بگو و بگیر جام عتیق

چه چاره آنچ بگوید ببایدم کردن
چگونه عاق شوم با حیات کان و عقیق

غلام ساقی خویشم شکار عشوه او
که سکر لذت عیش است و باده نعم رفیق

به شب مثال چراغند و روز چون خورشید
ز عاشقی و ز مستی زهی گزیده فریق

شما و هر چه مراد شماست از بد و نیک
من و منازل ساقی و جام‌های رحیق

بیار باده لعلی که در معادن روح
درافکند شررش صد هزار جوش و حریق

روا بود چو تو خورشید و در زمین سایه
روا بود چو تو ساقی و در زمانه مفیق

گشای زانوی اشتر بدر عقال عقول
بجه ز رق جهانی به جرعه‌های رقیق

چو زانوی شتر تو گشاده شد ز عقال
اگر چه خفته بود طایرست در تحقیق

همی‌دود به که و دشت و بر و بحر روان
به قدر عقل تو گفتم نمی‌کنم تعمیق

کمال عشق در آمیزش‌ست پیش آیید
به اختلاط مخلد چو روغن و چو سویق

چو اختلاط کند خاک با حقایق پاک
کند سجود مخلد به شکر آن توقیق
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۱۳

جان و سر تو که بگو بی‌نفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق

روی چو خورشید تو بخشش کند
روز وصالی که ندارد فراق

دل ز همه برکنم از بهر تو
بهر وفای تو ببندم نطاق

گر تو مرا گویی رو صبر کن
باشد تکلیف بما لایطاق

سخت بود هجر و فراق ای حبیب
خاصه فراقی ز پی اعتناق

چون پدر و مادر عقلست و روح
هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق

روم چو در مهر تو آهی کنند
دود رسد جانب شام و عراق

در تتق سینه عشاق تو
ماه رخان قندلبان سیم ساق

رقص کنان در خضر لطف تو
نوش کنان ساغر صدق و وفاق

دست زنان جمله و گویان بلاغ
طاق و طرنبین و طرنبین و طاق

مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق

خاصه کسی را که جهان را همه
ترک کند فرد شود بی‌شقاق

لاجرمش عشق کشد پیشکش
همچو محمد به سحرگه براق

بربردش زود براق دلش
فوق سماوات رفاع طباق

جان و سر تو که بگو باقیش
که دهنم بسته شد از اشتیاق

هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
چونک مهندس تویی و من مشاق
هله
     
  
صفحه  صفحه 230 از 464:  « پیشین  1  ...  229  230  231  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA