ارسالها: 8911
#2,311
Posted: 31 Jan 2013 23:28
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۴ »
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
نی خواب گذاشت خواجه نی صبر
نی نام گذاشت خواجه نی ننگ
بدرید خرد هزار خرقه
بگریخت ادب هزار فرسنگ
اندیشه و دل به خشم با هم
استاره و مه ز رشک در جنگ
استاره به جنگ کز فراقش
این عرصه چرخ تنگ شد تنگ
مه گوید بی ز آفتابش
تا کی باشم ز چرخ آونگ
بازار وجود بیعقیقش
گو باش خراب سنگ بر سنگ
ای عشق هزارنام خوش جام
فرهنگ ده هزار فرهنگ
بیصورت با هزار صورت
صورت ده ترک و رومی و زنگ
درده ز رحیق خویش یک جام
یا از رز خویش یک کفی بنگ
بگشا سر خنب را دگربار
تا سر بنهد هزار سرهنگ
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
مخمور رهد ز قیل و از قال
تا حشر چو حشریان بود دنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,312
Posted: 31 Jan 2013 23:29
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۵ »
عشق خامش طرفهتر یا نکتههای چنگ چنگ
آتش ساده عجبتر یا رخ من رنگ رنگ
برق آن رخ را چه نسبت با رخان زرد زرد
تنگ شکر را چه نسبت با دل بس تنگ تنگ
مه برای مشتری بر تخت دل بر تخت دل
صد هزاران جان حیران گرد تختش دنگ دنگ
کوه طور جانها سودای او سودای او
اندر آن که بهر لعلش میجهد جان سنگ سنگ
صیقل عشق ورا بگزین که تا از آینه ت
زود بزداید به لطف خویشتن او زنگ زنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,313
Posted: 31 Jan 2013 23:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۶ »
عاشقی و آنگهانی نام و ننگ
او نشاید عشق را ده سنگ سنگ
گر ز هر چیزی بلنگی دور شو
راه دور و سنگلاخ و لنگ لنگ
مرگ اگر مرد است آید پیش من
تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
جور و ظلم دوست را بر جان بنه
ور نخواهی پس صلای جنگ جنگ
گر نمیخواهی تراش صیقلش
باش چون آیینه پرزنگ زنگ
دست را بر چشم خود نه گو به چشم
چشم بگشا خیره منگر دنگ دنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,314
Posted: 31 Jan 2013 23:30
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۷ »
تتار اگر چه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب گنج تو دارد چرا شود دلتنگ
جهان شکست و تو یار شکستگان باشی
کجاست مست تو را از چنین خرابی ننگ
فلک ز مستی امر تو روز و شب در چرخ
زمین ز شادی گنج تو خیره مانده و دنگ
وظیفه تو رسید و نیافت راه ز در
زهی کرم که ز روزن بکردیش آونگ
شنیدهایم که شاهان به جنگ بستانند
ندیدهایم که شاهان عطا دهند به جنگ
ز سنگ چشمه روان کردهای و میگویی
بیا عطا بستان ای دل فسرده چو سنگ
کنار و بوسه رومی رخانت میباید
ز روی آینه دل به عشق بزدا زنگ
تعلقیست عجب زنگ را بدین رومی
تعلقیست نهانی میان موش و پلنگ
دهان ببند که تا دل دهانه بگشاید
فروخورد دو جهان را به یک زمان چو نهنگ
چو ما رویم ره دل هزار فرسنگست
چو خطوتین دل آمد کجا بود فرسنگ
اگر نه مفخر تبریز شمس دین جویاست
چرا شود غم عشقش موکل و سرهنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,315
Posted: 31 Jan 2013 23:31
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۸ »
حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ
چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ
به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن
که اینت گوید گولست و آنت گوید دنگ
چه دست باشد کز رو مگس نداند راند
ز سست طبعی کرمی نمایدش چو پلنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,316
Posted: 31 Jan 2013 23:32
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۲۹ »
چو زد فراق تو بر سر مرا به نیرو سنگ
رسید بر سر من بعد از آن ز هر سو سنگ
هزار سنگ ز آفاق بر سرم آید
چنان نباشد کز دست یار خوش خو سنگ
مرا ز مطبخ عشق خوش تو بویی بود
فراق میزند از بخت من بر آن بو سنگ
ز دست تو شود آن سنگ لعل میدانم
به امتحان به کف آور به دست خود تو سنگ
اگر فتد نظر لطف تو به کوه و به سنگ
شود همه زر و گویند در جهان کو سنگ
سخای کف تو گر چربشی به کوه دهد
دهد به خشک دماغان همیشه چربوسنگ
ز لطف گر به جهان در نظر کنی یک دم
روان کند ز عرق صد فرات و صد جو سنگ
اگر ز آب حیات تو سنگ تر گردد
حیات گیرد و مشک آکند چو آهو سنگ
به آبگینه این دل نظر کن از سر لطف
که می طلب کند از وصل تو به جان او سنگ
عصای هجر تو گویی عصای موسی بود
ز هر دو چشم روان کرد آب و هر دو سنگ
ز بخت من ز دل تو سدیست از آهن
که آهن آید فرزند از زن و شو سنگ
کنون ز هجر زنم سنگ بر دلم لیکن
بیاورید ز تبریز نزد من زو سنگ
ز بس که روی نهادم به سنگ در تبریز
به هر طرف دهدت خود نشانه رو سنگ
نگردم از هوسش گر ببارد از سر خشم
به سوی جان و دلم درشمار هر مو سنگ
ولیک از کرم بینظیر شمس الدین
کجاست خاک رهش را امید و مرجو سنگ
دعای جانم اینست که جان فدای تو باد
وگر زنند همه بر سر دعاگو سنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,317
Posted: 31 Jan 2013 23:32
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۳۰ »
بگردان شراب ای صنم بیدرنگ
که بزمست و چنگ و ترنگاترنگ
ولی بزم روحست و ساقی غیب
ببویید بوی و نبینید رنگ
تو صحرای دل بین در آن قطره خون
زهی دشت بیحد در آن کنج تنگ
در آن بزم قدسند ابدال مست
نه قدسی که افتد به دست فرنگ
چه افرنگ عقلی که بود اصل دین
چو حلقهست بر در در آن کوی و دنگ
ز خشکیست این عقل و دریاست آن
بمانده است بیرون ز بیم نهنگ
بده می گزافه به مستان حق
که نی عربده بینی آن جا نه جنگ
یکی جام بنمودشان در الست
که از جام خورشید دارند ننگ
تو گویی که بیدست و شیشه که دید
شراب دلارام و بکنی و بنگ
ببین نیم شب خلق را جمله مست
ز سغراق خواب و ز ساقی زنگ
قطار شتر بین که گشتند مست
ندانند افسار از پالهنگ
خمش کن که اغلب همه باخودند
همه شهر لنگند تو هم بلنگ
ره سیرت شمس تبریز گیر
به جرات چو شیر و به حمله پلنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,318
Posted: 31 Jan 2013 23:35
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۳۱ »
هر کی در او نیست از این عشق رنگ
نزد خدا نیست بجز چوب و سنگ
عشق برآورد ز هر سنگ آب
عشق تراشید ز آیینه زنگ
کفر به جنگ آمد و ایمان به صلح
عشق بزد آتش در صلح و جنگ
عشق گشاید دهن از بحر دل
هر دو جهان را بخورد چون نهنگ
عشق چو شیرست نه مکر و نه ریو
نیست گهی روبه و گاهی پلنگ
چونک مدد بر مدد آید ز عشق
جان برهد از تن تاریک و تنگ
عشق ز آغاز همه حیرتست
عقل در او خیره و جان گشته دنگ
در تبریزست دلم ای صبا
خدمت ما را برسان بیدرنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,319
Posted: 31 Jan 2013 23:35
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۳۲ »
توبه سفر گیرد با پای لنگ
صبر فروافتد در چاه تنگ
جز من و ساقی بنماند کسی
چون کند آن چنگ ترنگاترنگ
عقل چو این دید برون جست و رفت
با دل دیوانه که کردست جنگ
صدر خرابات کسی را بود
کو رهد از صدر و ز نام و ز ننگ
هر کی ز اندیشه دلارام ساخت
کشتی برساخت ز پشت نهنگ
و آنک در اندیشه یک جو زر است
او خر پالان بود و پالهنگ
یار منی زود فروجه ز خر
خر بفروش و برهان بیدرنگ
کون خری دنب خری گیر و رو
رو که کلیدی نبود در مدنگ
راز مگو پیش خران ای مسیح
باده ستان از کف ساقی شنگ
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
ارسالها: 8911
#2,320
Posted: 31 Jan 2013 23:36
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۳۳۳ »
ای تو ولی احسان دل ای حسن رویت دام دل
ای از کرم پرسان دل وی پرسشت آرام دل
ما زنده از اکرام تو ای هر دو عالم رام تو
وی از حیات نام تو جانی گرفته نام دل
بر گرد تن دل حلقه شد تن با دلم همخرقه شد
وین هر دو در تو غرقه شد ای تو ولی انعام دل
ای تن گرفته پای دل وی دل گرفته دامنت
دامن ز دل اندرمکش تا تن رسد بر بام دل
ای گوهر دریای دل چه جای جان چه جای دل
روشن ز تو شبهای دل خرم ز تو ایام دل
ای عاشق و معشوق من در غیر عشق آتش بزن
چون نقطهای در جیم تن چون روشنی بر جام دل
از بارگاه عقل کل آید همی بانگ دهل
کآمد سپاه آسمان نک میرسد اعلام دل
از زخم تیغ آن سپه در کشتن خصمان شه
پرخون شده صحرا و ره ره گشته خون آشام دل
زان حملههای صف شکن سرکوفته دیوان تن
خطبه به نام شه شده دیوان پر از احکام دل
ای قیل و قالت چون شکر وی گوشمالت چون شکر
گر زین ادب خوارم کنی خواری منست اکرام دل
گر سر تو ننهفتمی من گفتنیها گفتمی
تا از دلم واقف شدی امروز خاص و عام دل
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)