انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 234 از 464:  « پیشین  1  ...  233  234  235  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۴

شتران مست شدستند ببین رقص جمل
ز اشتر مست که جوید ادب و علم و عمل

علم ما داده او و ره ما جاده او
گرمی ما دم گرمش نه ز خورشید حمل

دم او جان دهدت روز نفخت بپذیر
کار او کن فیکون‌ست نه موقوف علل

ما در این ره همه نسرین و قرنفل کوبیم
ما نه زان اشتر عامیم که کوبیم وحل

شتران وحلی بسته این آب و گلند
پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل

ناقه الله بزاده به دعای صالح
جهت معجزه دین ز کمرگاه جبل

هان و هان ناقه حقیم تعرض مکنید
تا نبرد سرتان را سر شمشیر اجل

سوی مشرق نرویم و سوی مغرب نرویم
تا ابد گام زنان جانب خورشید ازل

هله بنشین تو بجنبان سر و می‌گوی بلی
شمس تبریز نماید به تو اسرار غزل
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۵

تو مرا می بده و مست بخوابان و بهل
چون رسد نوبت خدمت نشوم هیچ خجل

چو گه خدمت شه آید من می‌دانم
گر ز آب و گلم ای دوست نیم پای به گل

در نمازش چو خروسم سبک و وقت شناس
نه چو زاغم که بود نعره او وصل گسل

من ز راز خوش او یک دو سخن خواهم گفت
دل من دار دمی ای دل تو بی‌غش و غل

لذت عشق بتان را ز زحیران مطلب
صبح کاذب بود این قافله را سخت مضل

من بحل کردم ای جان که بریزی خونم
ور نریزی تو مرا مظلمه داری نه بحل

پس خمش کردم و با چشم و به ابرو گفتم
سخنانی که نیاید به زبان و به سجل

گر چه آن فهم نکردی تو ولی گرم شدی
هله گرمی تو بیفزا چه کنی جهد مقل

سردی از سایه بود شمس بود روشن و گرم
فانی طلعت آن شمس شو ای سرد چو ظل

تا درآمد بت خوبم ز در صومعه مست
چند قندیل شکستم پی آن شمع چگل

شمس تبریز مگر ماه ندانست حقت
که گرفتار شدست او به چنین علت سل
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۶

رفت عمرم در سر سودای دل
وز غم دل نیستم پروای دل

دل به قصد جان من برخاسته
من نشسته تا چه باشد رای دل

دل ز حلقه دین گریزد زانک هست
حلقه زلفین خوبان جای دل

گرد او گردم که دل را گرد کرد
کو رسد فریادم از غوغای دل

خواب شب بر چشم خود کردم حرام
تا ببینم صبحدم سیمای دل

قد من همچون کمان شد از رکوع
تا ببینم قامت و بالای دل

آن جهان یک تابش از خورشید دل
وین جهان یک قطره از دریای دل

لب ببند ایرا به گردون می‌رسد
بی‌زبان هیهای دل هیهای دل
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۷

سوی آن سلطان خوبان الرحیل
سوی آن خورشید جانان الرحیل

کاروان بس گران آهنگ کرد
هین سبکتر ای گرانان الرحیل

سوی آن دریای مردی و بقا
مردوار ای مردمان هان الرحیل

آفتاب روی شه عالم گرفت
صبح شد ای پاسبانان الرحیل

همچو مرغان خلیلی سوی سر
زانک بی‌سر نیست سامان الرحیل

سوی اصل خویش یعنی بحر جان
جمع یاران همچو باران الرحیل

ای شده بگلربگان ملک غیب
کمترینه عاشق قان الرحیل

خانه و فرزند و بستر ترک کن
اسپ و استر زین و پالان الرحیل

پیش شمس الدین تبریزی شاه
خاک بی‌جان گشته با جان الرحیل
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۸

امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل

گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل

مستست چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق و لطف و کمال گل

سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسید گل از بهر داد ما
زان می‌دریم جامه به بوی وصال گل

گل آن جهانیست نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل

گل کیست قاصدیست ز بستان عقل و جان
گل چیست رقعه ایست ز جاه و جمال گل

گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همی‌رویم به اصل و نهال گل

اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست
زان صدر بدر گردد آن جا هلال گل

زنده کنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند برکنید شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خلیل از پی فنا
در دعوت بهار ببین امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
می‌خند زیر لب تو به زیر ظلال گل
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۴۹

تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
حلقه مرغان روز کی بزند پر و بال

از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار
خانه نشستن کنون هست وبال وبال

تیغ کشید آفتاب خون شفق را بریخت
خون هزاران شفق طلعت او را حلال

چشم گشا عاشقا بر فلک جان ببین
صورت او چون قمر قامت من چون هلال

عرضه کند هر دمی ساغر جام بقا
شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال

چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست
گفت که با روی من شب بود اینک محال

تا که کبود است صبح روز بود در گمان
چونک بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال

تیز نظر کن تو نیز در رخ خورشید جان
وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال

در لمع قرص او صورت شه شمس دین
زینت تبریز کوست سعد مبارک به فال
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۵۰

چشم تو با چشم من هر دم بی‌قیل و قال
دارد در درس عشق بحث و جواب و سؤال

گاه کند لاغرم همچو لب ساغرم
گاه کند فربهم تا نروم در جوال

چون کشدم سوی طوی من بکشم گوش شیر
چونک نهان کرد روی ناله کنم از شغال

چون نگرم سوی نقش گوید ای بت پرست
چشم نهم سوی مال او دهدم گوشمال

گویمش ای آفتاب بر همه دل‌ها بتاب
جمله جهان ذره‌ها نور خوشت را عیال

سر بزن ای آفتاب از پس کوه سحاب
هر نظری را نما بی‌سخنی شرح حال

بازمگیر آب پاک از جگر شوره خاک
منع مکن از جلال پرتو نور جلال

جلوه چو شد نور ما آن ملک نورها
نور شود جمله روح عقل شود بی‌عقال

ای که میش خورده‌ای از چه تو پژمرده‌ای
باغ رخش دیده‌ای باز گشا پر و بال

باز سرم گشت مست هیچ مگو دست دست
باقی این بایدت رو شب و فردا تعال
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۵۱

شد پی این لولیان در حرم ذوالجلال
چشمه و سبزه مقام شوخی و دزدی حلال

رهزنی آن کس کند کو نشناسد رهی
خانه دغل او بود کو نشناسد جمال

اهل جهان عنکبوت صید همه خرمگس
هیچ از ایشان مگو تام نگیرد ملال

دزد نهان خانه را شاهد و غماز کیست
چهره چون زعفران اشک چو آب زلال

اشک چرا می‌دود تا بکشد آتشی
زرد چرا می‌شود تا بکند وصف حال

اشک و رخ عاشقان می‌کشدت که بیا
پیشگه عشق رو خیز ز صف نعال

زردی رخ آینه‌ست سرخی معشوق را
اشک رقم می‌کشد بر صحف خط و خال

این همه خوبی و کش بر رخ خاک حبش
تافته از ماه غیب پرتو نور کمال

صبر کن این یک دو روز با همه فر و فروز
بازرود سوی اصل بازکند اتصال
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۵۲

چند از این قیل و قال عشق پرست و ببال
تا تو بمانی چو عشق در دو جهان بی‌زوال

چند کشی بار هجر غصه و تیمار هجر
خاصه که منقار هجر کند تو را پر و بال

آه ز نفس فضول آه ز ضعف عقول
آه ز یار ملول چند نماید ملال

آن که همی‌خوانمش عجز نمی‌دانمش
تا که بترسانمش از ستم و از وبال

جمله سؤال و جواب زوست منم چون رباب
می‌زندم او شتاب زخمه که یعنی بنال

یک دم بانگ نجات یک دم آواز مات
می‌زند آن خوش صفات بر من و بر وصف حال

تصلح میزاننا تحسن الحاننا
تذهب احزاننا انت شدید المحال
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۳۵۳

چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال
خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال

در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی
چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال

چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز
چو بشنود خبر ارجعی ز طبل و دوال

چرا چو ذره نیاید به رقص هر صوفی
در آفتاب بقا تا رهاندش ز زوال

چنان لطافت و خوبی و حسن و جان بخشی
کسی از او بشکیبد زهی شقا و ضلال

بپر بپر هله ای مرغ سوی معدن خویش
که از قفس برهید و باز شد پر و بال

ز آب شور سفر کن به سوی آب حیات
رجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعال

برو برو تو که ما نیز می‌رسیم ای جان
از این جهان جدایی بدان جهان وصال

چو کودکان هله تا چند ما به عالم خاک
کنیم دامن خود پر ز خاک و سنگ و سفال

ز خاک دست بداریم و بر سما پریم
ز کودکی بگریزیم سوی بزم رجال

مبین که قالب خاکی چه در جوالت کرد
جوال را بشکاف و برآر سر ز جوال

به دست راست بگیر از هوا تو این نامه
نه کودکی که ندانی یمین خود ز شمال

بگفت پیک خرد را خدا که پا بردار
بگفت دست اجل را که گوش حرص بمال

ندا رسید روان را روان شو اندر غیب
منال و گنج بگیر و دگر ز رنج منال

تو کن ندا و تو آواز ده که سلطانی
تو راست لطف جواب و تو راست علم سؤال
هله
     
  
صفحه  صفحه 234 از 464:  « پیشین  1  ...  233  234  235  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA