انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 244 از 464:  « پیشین  1  ...  243  244  245  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۳

بشستم تخته هستی سر عالم نمی‌دارم
دریدم پرده بی‌چون سر آن هم نمی‌دارم

مرا چون دایه قدسی به شیر لطف پرورده‌ست
ملامت کی رسد در من که برگ غم نمی‌دارم

چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی‌گوید
بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی‌دارم

دمی کاندر وجود آورد آدم را به یک لحظه
از آن دم نیز بیزارم سر آن هم نمی‌دارم

چه گویی بوالفضولی را که یک دم آن خود نبود
هزاران بار می گوید سر آن هم نمی‌دارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۴

ای عشق که کردستی تو زیر و زبر خوابم
تا غرقه شده‌ست از تو در خون جگر خوابم

از کان شکر جستن اندر شب آبستن
بگداخت در اندیشه مانند شکر خوابم

بی‌لطف وصال او گشتم چو هلال او
تا شب نبرد هرگز در دور قمر خوابم

چون شب بشود تاری با این همه بیداری
با عشق همی‌گویم کای عشق ببر خوابم

چون خواب مرا بیند بگریزد و بنشیند
از من برود آید در شخص دگر خوابم

یاران که چه یاریدم تنها مگذاریدم
چون عشق ملک برده‌ست از چشم بشر خوابم

بنشین اگری عاشق تا صبحدم صادق
با من که نمی‌آید تا صبح و سحر خوابم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۵

من دلق گرو کردم عریان خراباتم
خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم

ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو
تو آن مناجاتی من آن خراباتم

خواهی که مرا بینی ای بسته نقش تن
جان را نتوان دیدن من جان خراباتم

نی مرد شکم خوارم نی درد شکم دارم
زین مایده بیزارم بر خوان خراباتم

من همدم سلطانم حقا که سلیمانم
کلی همه ایمانم ایمان خراباتم

با عشق در این پستی کردم طرب و مستی
گفتم چه کسی گفتا سلطان خراباتم

هر جا که همی‌باشم همکاسه اوباشم
هر گوشه که می گردم گردان خراباتم

گویی بنما معنی برهان چنین دعوی
روشنتر از این برهان برهان خراباتم

گر رفت زر و سیمم با سینه سیمینم
ور بی‌سر و سامانم سامان خراباتم

ای ساقی جان جانی شمع دل ویرانی
ویران دلم را بین ویران خراباتم

گویی که تو را شیطان افکند در این ویران
خوبی ملک دارد شیطان خراباتم

هر گه که خمش باشم من خم خراباتم
هر گه که سخن گویم دربان خراباتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۶

گر بی‌دل و بی‌دستم وز عشق تو پابستم
بس بند که بشکستم آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده ترم از تو
پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم آهسته که سرمستم

در مذهب بی‌کیشان بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بی‌گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۷

رفتم به طبیب جان گفتم که ببین دستم
هم بی‌دل و بیمارم هم عاشق و سرمستم

صد گونه خلل دارم ای کاش یکی بودی
با این همه علت‌ها در شنقصه پیوستم

گفتا که نه تو مردی گفتم که بلی اما
چون بوی توام آمد از گور برون جستم

آن صورت روحانی وان مشرق یزدانی
وان یوسف کنعانی کز وی کف خود خستم

خوش خوش سوی من آمد دستی به دلم برزد
گفتا ز چه دستی تو گفتم که از این دستم

چون عربده می کردم درداد می و خوردم
افروخت رخ زردم وز عربده وارستم

پس جامه برون کردم مستانه جنون کردم
در حلقه آن مستان در میمنه بنشستم

صد جام بنوشیدم صد گونه بجوشیدم
صد کاسه بریزیدم صد کوزه دراشکستم

گوساله زرین را آن قوم پرستیده
گوساله گرگینم گر عشق بنپرستم

بازم شه روحانی می خواند پنهانی
بر می کشدم بالا شاهانه از این پستم

پابست توام جانا سرمست توام جانا
در دست توام جانا گر تیرم وگر شستم

چست توام ار چستم مست توام ار مستم
پست توام ار پستم هست توام ار هستم

در چرخ درآوردی چون مست خودم کردی
چون تو سر خم بستی من نیز دهان بستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۸

در مجلس آن رستم در عربده بنشستم
صد ساغر بشکستم آهسته که سرمستم

ای منکر هر زنده خنبک زنی و خنده
ای هم خر و خربنده آهسته که سرمستم

ای عاقل چون لنگر ای روت چو آهنگر
در دلبر ما بنگر آهسته که سرمستم

تو شخصک چوبینی گر پیشترک شینی
صد دجله خون بینی آهسته که سرمستم

کاهل مشو ای ساقی باقی است ز ما باقی
پر ده می راواقی آهسته که سرمستم

آن‌ها که ملولانند زین راه چه گولانند
بس سرد فضولانند آهسته که سرمستم

شمس الحق آزاده تبریز و می ساده
تا حشر من افتاده آهسته که سرمستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۴۹

زان می که ز بوی او شوریده و سرمستم
دریاب مرا ساقی والله که چنینستم

ای ساقی مست من بنگر به شکست من
ای جسته ز دست من دریاب کز آن دستم

بشکست مرا دامت بشکستم من جامت
مستی تو و مستی من بشکستی و بشکستم

ای جان و دل مستان بستان سخنم بستان
گویی که نه ای محرم هستم به خدا هستم

پر کن ز می پیشین بنشین بر من بنشین
بنشین که چنین وقتی در خواب همی‌جستم

جان و سر تو یارا بر نقد بزن ما را
مفریب و مگو فردا بردارم و بفرستم

والله که بنگذارم دست از تو چرا دارم
تا لاف زنی گویی کز عربده وارستم

خواهم که ز باد می آتش بفروزانی
خواهم که ز آب خود چون خاک کنی پستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۰

بستان قدح از دستم ای مست که من مستم
کز حلقه هشیاران این ساعت وارستم

هشیار بر رندی ضدی بود و ضدی
همرنگ شو ای خواجه گر فوقم اگر پستم

هر چیز که اندیشی از جنگ از آن دورم
هر چیز که اندیشی از مهر من آنستم

تا عشق تو بگرفتم سودای تو پذرفتم
با جنگ تو یکتاام با صلح تو همدستم

اسپانخ خویشم دان با ترش پز و شیرین
با هر چه شدم پخته تا با تو بپیوستم

بی‌کار بود سازش سازش نبود نازش
گر جست غلط از من من مست برون جستم

مستی تو و مستی من بربسته به هم دامن
چون دسته و چون هاون دو هست و یکی هستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۱

گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم
تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم

بس کردم از دستان زیرا مثل مستان
از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم

من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم
با نقش خیال او همراهم و هم جفتم

چون صورت آیینه من تابع آن رویم
زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم

آن دم که بخندید او من نیز بخندیدم
وان دم که برآشفت او من نیز برآشفتم

باقیش بگو تو هم زیرا که ز بحر توست
درهای معانی که در رشته دم سفتم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۲

گر تو بنمی خسپی بنشین تو که من خفتم
تو قصه خود می گو من قصه خود گفتم

بس کردم از دستان زیرا مثل مستان
از خواب به هر سویی می جنبم و می افتم

من تشنه آن یارم گر خفته و بیدارم
با نقش خیال او همراهم و هم جفتم

چون صورت آیینه من تابع آن رویم
زان رو صفت او را بنمودم و بنهفتم

آن دم که بخندید او من نیز بخندیدم
وان دم که برآشفت او من نیز برآشفتم

باقیش بگو تو هم زیرا که ز بحر توست
درهای معانی که در رشته دم سفتم
هله
     
  
صفحه  صفحه 244 از 464:  « پیشین  1  ...  243  244  245  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA