انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 245 از 464:  « پیشین  1  ...  244  245  246  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۲

ساقی چو شه من بد بیش از دگران خوردم
برگشت سر از مستی تخلیط و خطا کردم

آن ساقی بایستم چون دید که سرمستم
بگرفت سر دستم بوسید رخ زردم

گفتم که تو سلطانی جانی و دو صد جانی
تو خود نمکستانی شوری دگر آوردم

از جام می خالص پرعربده شد مجلس
از عربده کی ترسم من عربده پروردم

بی‌او نکنم عشرت گر تشنه و مخمورم
جفت نظرش باشم گر جفتم وگر فردم

من شاخ ترم اما بی‌باد کجا رقصم
من سایه آن سروم بی‌سرو کجا گردم

نور دل ابر آمد آن ماه اگر ابرم
شاه همه مردان است آن شاه اگر مردم

می رفت شه شیرین گفتم نفسی بنشین
ای مستی هر جزوم ای داروی هر دردم

خورشید حمل کی بود ای گرمی تو بی‌حد
ای محو شده در تو هم گرمم و هم سردم

در کاس تو افتادم کز باده تو شادم
در طاس تو افتادم چون مهره آن نردم

ساکن شوم از گفتن گر اوم نشوراند
زیرا که سوار است او من در قدمش گردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۳

در آینه چون بینم نقش تو به گفت آرم
آیینه نخواهد دم ای وای ز گفتارم

در آب تو را بینم در آب زنم دستی
هم تیره شود آبم هم تیره شود کارم

ای دوست میان ما ای دوست نمی‌گنجد
ای یار اگر گویم ای یار نمی‌یارم

زان راه که آه آمد تا باز رود آن ره
من راه دهان بستم من ناله نمی‌آرم

گر ناله و آه آمد زان پرده ماه آمد
نظاره مه خوشتر ای ماه ده و چارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۴

گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم
گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم

گفتم که در این بازی ما را سببی سازی
گفتا که من این بازی بیرون سبب دارم

هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارند
من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم

بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم

آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش
وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۴

گفتم به مهی کز تو صد گونه طرب دارم
گفتا که به غیر آن صد چیز عجب دارم

گفتم که در این بازی ما را سببی سازی
گفتا که من این بازی بیرون سبب دارم

هر طایفه با قومی خویشی و نسب دارند
من با غم عشق تو خویشی و نسب دارم

بیرون مشو از دیده ای نور پسندیده
کز دولت نور تو مطلوب طلب دارم

آنم که ز هر آهش در چرخ زنم آتش
وز آتش بر آتش از عشق لهب دارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۵

ای خواجه سلام علیک من عزم سفر دارم
وز بام فلک پنهان من راه گذر دارم

جان عزم سفر دارد تا معدن و اصل خود
زان سو که نظر بخشد آن سوی نظر دارم

نک می کشدم سیلم آن سوی که بد میلم
کز فرقت آن دریا بس گرم جگر دارم

می تازم ترکانه تا حضرت خاقانی
کز وی مثل خرگه صد بند کمر دارم

چون سایه فنا گردم در تابش خورشیدی
کاندر پی او دایم من سیر قمر دارم

چون لعل ز خورشیدش جز گرمی و جز تابش
من فر دگر گیرم من عشق دگر دارم

گر بشکند این جوزم هم مغزم و هم نغزم
ور بشکندم چون نی صد قند شکر دارم

چون سروم و چون سوسن هم بسته هم آزادم
چون سنگم و چون آهن در سینه شرر دارم

یا من هو فی قلبی یسبی ادبی یسبی
حسبی ابدا حسبی آنچ از تو به بر دارم

مولای فنی صبری لا تخرج من صدری
لا تبعد نستبری کز هجر ضرر دارم

ای عشق صلا گفتی می آیم بسم الله
آخر به چه آرامم گر از تو حذر دارم

گر در دل تابوتم مهر تو بود قوتم
قوت ملکی دارم گر شکل بشر دارم

آفندی کلیتیشی کالیسو کیتیشی
شیلیسو نسندیشی دل زیر و زبر دارم

افندی مناخوسی بویسی کلیمو بویسی
تینما خو نتیلوسی یاد تو سمر دارم

باقیش بفرما تو ای خسرو دریاخو
بستم چو صدف من لب یعنی که گهر دارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۶

توبه نکنم هرگز زین جرم که من دارم
زان کس که کند توبه زین واقعه بیزارم

مجنون ز غم لیلی چون توبه نکرد ای جان
صد لیلی و صد مجنون درجست در اسرارم

بس بی‌سر و پا عشقی که عاشق و معشوقم
هم زارم و بیمارم هم صحت بیمارم

اندیشه پرنده زین سوخته پر گشته
که من قفس تنگم که جعفر طیارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۷

من خفته وشم اما بس آگه و بیدارم
هر چند که بی‌هوشم در کار تو هشیارم

با شیره فشارانت اندر چرش عشقم
پای از پی آن کوبم کانگور تو افشارم

تو پای همی‌بینی و انگور نمی‌بینی
بستان قدحی شیره دریاب که عصارم

اندر چرش جان آ گر پای همی‌کوبی
تا غوطه خورم یک دم در شیره بسیارم

زین باده نگردد سر زین شیره نشورد دل
هین چاشنیی بستان زین باده که من دارم

زین باده که داری تو پیوسته خماری تو
دانم که چه داری تو در روت نمی‌آرم

دامی که درافتادی بنگر سوی دام افکن
تا ناظر حق باشی ای مرغ گرفتارم

دام ار تک چه باشد فردوس کند حقش
ور خار خسک باشد حق سازد گلزارم

آن دم که به چاه آمد یوسف خبرش آمد
که کار تو می سازد ای خسته بیمارم

داروی تو می کوبم خرگاه تو می روبم
از ضد ضدش انگیزم من قادر و قهارم

گویم به حجر حی شو گویم به عدم شیءشو
گویم به چمن دی شو داری عجب اقرارم

شمس الحق تبریزی تو روشنی روزی
و اندر پی روز تو من چون شب سیارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۸

یک لحظه و یک ساعت دست از تو نمی‌دارم
زیرا که تویی کارم زیرا که تویی بارم

از قند تو می نوشم با پند تو می کوشم
من صید جگرخسته تو شیر جگرخوارم

جان من و جان تو گویی که یکی بوده‌ست
سوگند بدین یک جان کز غیر تو بیزارم

از باغ جمال تو یک بند گیاهم من
وز خلعت وصل تو یک پاره کلهوارم

بر گرد تو این عالم خار سر دیوار است
بر بوی گل وصلت خاری است که می خارم

چون خار چنین باشد گلزار تو چون باشد
ای خورده و ای برده اسرار تو اسرارم

خورشید بود مه را بر چرخ حریف ای جان
دانم که بنگذاری در مجلس اغیارم

رفتم بر درویشی گفتا که خدا یارت
گویی به دعای او شد چون تو شهی یارم

دیدم همه عالم را نقش در گرمابه
ای برده تو دستارم هم سوی تو دست آرم

هر جنس سوی جنسش زنجیر همی‌درد
من جنس کیم کاین جا در دام گرفتارم

گرد دل من جانا دزدیده همی‌گردی
دانم که چه می جویی ای دلبر عیارم

در زیر قبا جانا شمعی پنهان داری
خواهی که زنی آتش در خرمن و انبارم

ای گلشن و گلزارم وی صحت بیمارم
ای یوسف دیدارم وی رونق بازارم

تو گرد دلم گردان من گرد درت گردان
در دست تو در گردش سرگشته چو پرگارم

در شادی روی تو گر قصه غم گویم
گر غم بخورد خونم والله که سزاوارم

بر ضرب دف حکمت این خلق همی‌رقصند
بی‌پرده تو رقصد یک پرده نپندارم

آواز دفت پنهان وین رقص جهان پیدا
پنهان بود این خارش هر جای که می خارم

خامش کنم از غیرت زیرا ز نبات تو
ابر شکرافشانم جز قند نمی‌بارم

در آبم و در خاکم در آتش و در بادم
این چار بگرد من اما نه از این چارم

گه ترکم و گه هندو گه رومی و گه زنگی
از نقش تو است ای جان اقرارم و انکارم

تبریز دل و جانم با شمس حق است این جا
هر چند به تن اکنون تصدیع نمی‌آرم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۵۹

تا عاشق آن یارم بی‌کارم و بر کارم
سرگشته و پابرجا ماننده پرگارم

ماننده مریخی با ماه و فلک خشمم
وز چرخ کله زرین در ننگم و در عارم

گر خویش منی یارا می بین که چه بی‌خویشم
ز اسرار چه می پرسی چون شهره و اظهارم

جز خون دل عاشق آن شیر نیاشامد
من زاده آن شیرم دلجویم و خون خوارم

رنجورم و می دانی هم فاتحه می خوانی
ای دوست نمی‌بینی کز فاتحه بیمارم

حلاج اشارت گو از خلق به دار آمد
وز تندی اسرارم حلاج زند دارم

اقرار مکن خواجه من با تو نمی‌گویم
من مرده نمی‌شویم من خاره نمی‌خارم

ای منکر مخدومی شمس الحق تبریزی
ز اقرار چو تو کوری بیزارم و بیزارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۶۰

بشکسته سر خلقی سر بسته که رنجورم
برده ز فلک خرقه آورده که من عورم

وای از دل سنگینش وز عشوه رنگینش
او نیست منم سنگین کاین فتنه همی‌شورم

من در تک خونستم وز خوردن خون مستم
گویی که نیم در خون در شیره انگورم

ای عشق که از زفتی در چرخ نمی‌گنجی
چون است که می گنجی اندر دل مستورم

در خانه دل جستی در را ز درون بستی
مشکات و زجاجم من یا نور علی نورم

تن حامله زنگی دل در شکمش رومی
پس نیم ز مشکم من یک نیم ز کافورم

بردی دل و من قاصد دل از دگران جویم
نادیده همی‌آرم اما نه چنین کورم

گر چهره زرد من در خاک رود روزی
روید گل زرد ای جان از خاک سر گورم

آخر نه سلیمان هم بشنید غم موری
آخر تو سلیمانی انگار که من مورم

گفتی که چه می نالی صد خانه عسل داری
می مالم و می نالم هم خرقه زنبورم

می نالم از این علت اما به دو صد دولت
نفروشم یک ذره زین علت ناسورم

چون چنگ همی‌زارم چون بلبل گلزارم
چون مار همی‌پیچم چون بر سر گنجورم

گویی که انا گفتی با کبر و منی جفتی
آن عکس تو است ای جان اما من از آن دورم

من خامم و بریانم خندنده و گریانم
حیران کن و حیرانم در وصلم و مهجورم
هله
     
  
صفحه  صفحه 245 از 464:  « پیشین  1  ...  244  245  246  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA