انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 247 از 464:  « پیشین  1  ...  246  247  248  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۲

مخمورم پرخواره اندازه نمی‌دانم
جز شیوه آن غمزه غمازه نمی‌دانم

یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند
من بی‌ره و سرمستم دروازه نمی‌دانم

آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد
ز آواز بشد عقلم آوازه نمی‌دانم

تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه
گشتم خرف و کهنه ار تازه نمی‌دانم

گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد
زین کوزه میی خوردم کان کازه نمی‌دانم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۳

دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
از این بند و از این دام زبون گیر بجستم

فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی
به اقبال جوان تو از این پیر بجستم

شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم
و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم
ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم

به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال
به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم

ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند
ز کر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم

برون پوست درون دانه بود میوه گرفتار
ازان پوست وزان دانه چو انجیر بجستم

ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان
ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم

ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر
چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم

پی نان بدویدم یکی چند به تزویر
خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم

خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۴

بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم

بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم

هر آن روی که پشت است به آخر همهزشت است
بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم

چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم
یکی جانب خمخانه خمار بگردیم

در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم

چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم

چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان
چو اندیشه بی‌شکوت و گفتار بگردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۵

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم
بسی علتیان را ز غم بازخریدیم

سبل‌های کهن را غم بی‌سر و بن را
ز رگ هاش و پی‌هاش به چنگاله کشیدیم

طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
بسی مرده گرفتیم در او روح دمیدیم

بپرسید از آن‌ها که دیدند نشان‌ها
که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

رسیدند طبیبان ز ره دور غریبان
غریبانه نمودند دواها که ندیدیم

سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم
همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم

طبیبان الهیم ز کس مزد نخواهیم
که ما پاک روانیم نه طماع و پلیدیم

مپندار که این نیز هلیله‌ست و بلیله‌ست
که این شهره عقاقیر ز فردوس کشیدیم

حکیمان خبیریم که قاروره نگیریم
که ما در تن رنجور چو اندیشه دویدیم

دهان باز مکن هیچ که اغلب همه جغدند
دگر لاف مپران که ما بازپریدیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۶

بجوشید بجوشید که ما اهل شعاریم
بجز عشق بجز عشق دگر کار نداریم

در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم

چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
بیایید بیایید که تا دست برآریم

چه دانیم چه دانیم که ما دوش چه خوردیم
که امروز همه روز خمیریم و خماریم

مپرسید مپرسید ز احوال حقیقت
که ما باده پرستیم نه پیمانه شماریم

شما مست نگشتید وزان باده نخوردید
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم

نیفتیم بر این خاک ستان ما نه حصیریم
برآییم بر این چرخ که ما مرد حصاری
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۷

طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم
شرابیم و کبابیم و سهیلیم و ادیمیم

چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم
چو بیمار دل آید نگاریم و ندیمیم

طبیبان بگریزند چو رنجور بمیرد
ولی ما نگریزیم که ما یار کریمیم

شتابید شتابید که ما بر سر راهیم
جهان درخور ما نیست که ما ناز و نعیمیم

غلط رفت غلط رفت که این نقش نه ماییم
که تن شاخ درختی است و ما باد نسیمیم

ولی جنبش این شاخ هم از فعل نسیم است
خمش باش خمش باش هم آنیم و هم اینیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۸

از اول امروز چو آشفته و مستیم
آشفته بگوییم که آشفته شدستیم

آن ساقی بدمست که امروز درآمد
صد عذر بگفتیم و زان مست نرستیم

آن باده که دادی تو و این عقل که ما راست
معذور همی‌دار اگر جام شکستیم

امروز سر زلف تو مستانه گرفتیم
صد بار گشادیمش و صد بار ببستیم

رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم

وقت است که خوبان همه در رقص درآیند
انگشت زنان گشته که از پرده بجستیم

یک لحظه بلانوش ره عشق قدیمیم
یک لحظه بلی گوی مناجات الستیم

از گفت بلی صبر نداریم ازیرا
بسرشته و بر رسته سغراق الستیم

بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج
ما بوالعجبانیم نه بالا و نه پستیم

خاموش که تا هستی او کرد تجلی
هستیم بدان سان که ندانیم که هستیم

تو دست بنه بر رگ ما خواجه حکیما
کز دست شدستیم ببین تا ز چه دستیم

هر چند پرستیدن بت مایه کفر است
ما کافر عشقیم گر این بت نپرستیم

جز قصه شمس حق تبریز مگویید
از ماه مگویید که خورشیدپرستیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۷۹

المنه لله که ز پیکار رهیدیم
زین وادی خم در خم پرخار رهیدیم

زین جان پر از وهم کژاندیشه گذشتیم
زین چرخ پر از مکر جگرخوار رهیدیم

دکان حریصان به دغل رخت همه برد
دکان بشکستیم و از آن کار رهیدیم

در سایه آن گلشن اقبال بخفتیم
وز غرقه آن قلزم زخار رهیدیم

بی‌اسب همه فارس و بی‌می همه مستیم
از ساغر و از منت خمار رهیدیم

ما توبه شکستیم و ببستیم دو صد بار
دیدیم مه توبه به یک بار رهیدیم

زان عیسی عشاق و ز افسون مسیحش
از علت و قاروره و بیمار رهیدیم

چون شاهد مشهور بیاراست جهان را
از شاهد و از برده بلغار رهیدیم

ای سال چه سالی تو که از طالع خوبت
ز افسانه پار و غم پیرار رهیدیم

در عشق ز سه روزه وز چله گذشتیم
مذکور چو پیش آمد از اذکار رهیدیم

خاموش کز این عشق و از این علم لدنیش
از مدرسه و کاغذ و تکرار رهیدیم

خاموش کز این کان و از این گنج الهی
از مکسبه و کیسه و بازار رهیدیم

هین ختم بر این کن که چو خورشید برآمد
از حارس و از دزد و شب تار رهیدیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۴۸۰

آن خانه که صد بار در او مایده خوردیم
بر گرد حوالی گه آن خانه بگردیم

ماییم و حوالی گه آن خانه دولت
ما نعمت آن خانه فراموش نکردیم

آن خانه مردی است و در او شیردلانند
از خانه مردی بگریزیم چه مردیم

آن جا همه مستی است و برون جمله خمار است
آن جا همه لطفیم و دگر جا همه دردیم

آن جا طرب انگیزتر از باده لعلیم
وین جا بد و رخ زردتر از شیشه زردیم

آن جای به گرمی همه خورشید تموزیم
وین جای به سردی همه چون بهمن سردیم

آن جا همه آمیخته چون شکر و شیریم
وین جا همه آویخته در جنگ و نبردیم

آن جا شه شطرنج بساط دو جهانیم
وین جا همه سرگشته‌تر از مهره نردیم

چرخی است کز آن چرخ چو یک برق بتابد
بر چرخ برآییم و زمین را بنوردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی۱۴۸۰

خیزید مخسپید که نزدیک رسیدیم
آواز خروس و سگ آن کوی شنیدیم

والله که نشان‌های قروی ده یارست
آن نرگس و نسرین و قرنفل که چریدیم

از ذوق چراگاه و ز اشتاب چریدن
وز حرص زبان و لب و پدفوز گزیدیم

چون تیر پریدیم و بسی صید گرفتیم
گر چه چو کمان از زه احکام خمیدیم

ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
شیریم که خون دل فغفور چشیدیم

مستان الستیم بجز باده ننوشیم
بر خوان جهان نی ز پی آش و ثریدیم

حق داند و حق دید که در وقت کشاکش
از ما چه کشیدید وز ایشان چه کشیدیم

خیزید مخسپید که هنگام صبوح است
استاره روز آمد و آثار بدیدیم

شب بود و همه قافله محبوس رباطی
خیزید کز آن ظلمت و آن حبس رهیدیم

خورشید رسولان بفرستاد در آفاق
کاینک یزک مشرق و ما جیش عتیدیم

هین رو به شفق آر اگر طایر روزی
کز سوی شفق چون نفس صبح دمیدیم

هر کس که رسولی شفق را بشناسد
ما نیز در اظهار بر او فاش و پدیدیم

وان کس که رسولی شفق را نپذیرد
هم محرم ما نیست بر او پرده تنیدیم

خفاش نپذرفت فرودوخت از او چشم
ما پرده آن دوخته را هم بدریدیم

تریاق جهان دید و گمان برد که زهراست
ای مژده دلی را که ز پندار خریدیم

خامش کن تا واعظ خورشید بگوید
کو بر سر منبر شد و ما جمله مریدیم
هله
     
  
صفحه  صفحه 247 از 464:  « پیشین  1  ...  246  247  248  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA