انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 252 از 464:  « پیشین  1  ...  251  252  253  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۱

من از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین نشینم

دل من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمان وگر حزینم

بجز آنچ تو خواهی من چه باشم
بجز آنچ نمایی من چه بینم

گه از من خار رویانی گهی گل
گهی گل بویم و گه خار چینم

مرا تو چون چنان داری چنانم
مرا تو چون چنین خواهی چنینم

در آن خمی که دل را رنگ بخشی
چه باشم من چه باشد مهر و کینم

تو بودی اول و آخر تو باشی
تو به کن آخرم از اولینم

چو تو پنهان شوی از اهل کفرم
چو تو پیدا شوی از اهل دینم

بجز چیزی که دادی من چه دارم
چه می جویی ز جیب و آستینم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۲

ورا خواهم دگر یاری نخواهم
چو گل را یافتم خاری نخواهم

تو را گر غیر او یار دگر هست
برو آن جا که من باری نخواهم

بجز دیدار او بختی نجویم
به غیر کار او کاری نخواهم

چو بازان ساعد سلطان گزیدم
چو کرکس بوی مرداری نخواهم

میان اهل دل جز دل نگنجد
جز این دلدار دلداری نخواهم

ز من جزوی ستاند کل ببخشد
از این به روز بازاری نخواهم

نه آن جزوم که غیر کل بود آن
نخواهم غیر را آری نخواهم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۳

نه آن شیرم که با دشمن برآیم
مرا این بس که من با من برآیم

چو خاک پای عشقم تو یقین دان
کز این گل چون گل و سوسن برآیم

سیه پوشم چو شب من از غم عشق
وزین شب چون مه روشن برآیم

از این آتش چو دودم من سراسر
که تا چون دود از این روزن برآیم

منم طفلی که عشقم اوستاد است
بنگذارد که من کودن برآیم

شوم چون عشق دایم حی و قیوم
چو من از خواب و از خوردن برآیم

هلا تن زن چو بوبکر ربابی
که تا من جان شوم وز تن برآیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۴

چو آب آهسته زیر که درآیم
به ناگه خرمن که درربایم

چکم از ناودان من قطره قطره
چو طوفان من خراب صد سرایم

سرا چه بود فلک را برشکافم
ز بی‌صبری قیامت را نپایم

بلا را من علف بودم ز اول
ولیک اکنون بلاها را بلایم

ز حبس جا میابا دل رهایی
اگر من واقفم که من کجایم

سر نخلم ندانی کز چه سوی است
در این آب ار نگونت می نمایم

نه قلماشی است لیکن ماند آن را
نه هجوی می کنم نی می ستایم

دم عشق است و عشق از لطف پنهان
ولی من از غلیظی‌های هایم

مگو که را اگر آرد صدایی
که‌ای که نامدی گفتی که آیم

تو او را گو که بانگ که از او بود
زهی گوینده بی‌منتهایم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۵

ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم

نمی‌دانم کجا می روید آن قند
کز او خوردم نمی‌دانم کجایم

عجایب آنک نقلش عقل من برد
چو عقل نیست چونش می ستایم

کی دارد روزه همچون روزه من
کز او هر لحظه عیدی می ربایم

ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم

چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم

زبانم از شراب او شکسته‌ست
ز دستانش شکسته دست و پایم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۵

ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم

نمی‌دانم کجا می روید آن قند
کز او خوردم نمی‌دانم کجایم

عجایب آنک نقلش عقل من برد
چو عقل نیست چونش می ستایم

کی دارد روزه همچون روزه من
کز او هر لحظه عیدی می ربایم

ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم

چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم

زبانم از شراب او شکسته‌ست
ز دستانش شکسته دست و پایم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۵

ز قند یار تا شاخی نخایم
نماز شام روزه کی گشایم

نمی‌دانم کجا می روید آن قند
کز او خوردم نمی‌دانم کجایم

عجایب آنک نقلش عقل من برد
چو عقل نیست چونش می ستایم

کی دارد روزه همچون روزه من
کز او هر لحظه عیدی می ربایم

ز صبح روی او دارم صبوحی
نماز شام را هرگز نپایم

چو گل در باغ حسنش خوش بخندم
چو صبح از آفتابش خوش برآیم

زبانم از شراب او شکسته‌ست
ز دستانش شکسته دست و پایم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۶

از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بی‌جا نمی‌دانم کجایم

زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم

زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم

چو طوطی جان شکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم

به جایی درنگنجیدم به عالم
بجز آن یار بی‌جا را نشایم

منم آن رند مست سخت شیدا
میان جمله رندان‌های هایم

مرا گویی چرا با خود نیایی
تو بنما خود که تا با خود بیایم

مرا سایه هما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من همایم

بدیدم حسن را سرمست می گفت
بلایم من بلایم من بلایم

جوابش آمد از هر سو ز صد جان
ترایم من ترایم من ترایم

تو آن نوری که با موسی همی‌گفت
خدایم من خدایم من خدایم

بگفتم شمس تبریزی کیی گفت
شمایم من شمایم من شمایم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۷

بیا کامروز گرد یار گردیم
به سر گردیم و چون پرگار گردیم

بیا کامروز گرد خود نگردیم
به گرد خانه خمار گردیم

مگو با ما که ما دیوانگانیم
بر آتش‌های بی‌زنهار گردیم

سبک گردیم چون باد بهاری
حریف سبزه و گلزار گردیم

چرا چون گوش جمله باد گیریم
چرا چون موش در انبار گردیم

در آن طبله شکر پر کرد عطار
به گرد طبله عطار گردیم

چو سرمه خدمت دیده گزینیم
چو دیده جملگی دیدار گردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۲۸

به پیش باد تو ما همچو گردیم
بدان سو که تو گردی چون نگردیم

ز نور نوبهارت سبز و گرمیم
ز تأثیر خزانت سرد و زردیم

ز عکس حلم تو تسلیم باشیم
ز عکس خشم تو اندر نبردیم

عدم را برگماری جمله هیچیم
کرم را برفزایی جمله مردیم

عدم را و کرم را چون شکستی
جهان را و نهان را درنوردیم

چو دیدیم آنچ از عالم فزون است
دو عالم را شکستیم و بخوردیم

به چشم عاشقان جان و جهانیم
به چشم فاسقان مرگیم و دردیم

زمستان و تموز از ما جدا شد
نه گرمیم ای حریفان و نه سردیم

زمستان و تموز احوال جسم است
نه جسمیم این زمان ما روح فردیم

چو نطع عشق خود ما را نمودی
به مهره مهر تو کاستاد نردیم

چو گفتی بس بود خاموش کردیم
اگر چه بلبل گلزار و وردیم
هله
     
  
صفحه  صفحه 252 از 464:  « پیشین  1  ...  251  252  253  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA