انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 254 از 464:  « پیشین  1  ...  253  254  255  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۳۹

مگردان روی خود ای دیده رویم
به من بنگر که تا از تو برویم

سبوی جسمم از چشمه‌ات پرآب است
مکن ای سنگ دل مشکن سبویم

تو جویایی و من جویانتر از تو
که داند تو چه جویی من چه جویم

همین دانم که از بوی گل تو
مثال گل قبا در خون بشویم

منم ضراب و عشقت چون ترازو
از این خاموش گویا چند گویم

زهی مشکل که تو خود سو نداری
و من در جستن تو سو به سویم

تو اندر هیچ کویی درنگنجی
و من اندر پی تو کو به کویم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۰

بیا با هم سخن از جان بگوییم
ز گوش و چشم‌ها پنهان بگوییم

چو گلشن بی‌لب و دندان بخندیم
چو فکرت بی‌لب و دندان بگوییم

به سان عقل اول سر عالم
دهان بربسته تا پایان بگوییم

سخندانان چو مشرف بر دهانند
برون از خرگه ایشان بگوییم

کسی با خود سخن پیدا نگوید
اگر جمله یکیم آن سان بگوییم

تو با دست تو چون گویی که برگیر
چو همدستیم از آن دستان بگوییم

بداند دست و پا از جنبش دل
دهان ساکن دل جنبان بگوییم

بداند ذره ذره امر تقدیر
اگر خواهی مثال آن بگوییم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۱

مرا خواندی ز در تو خستی از بام
زهی بازی زهی بازی زهی دام

از آن بازی که من می دانم و تو
چه بازی‌ها تو پختستی و من خام

تویی کز مکر و از افسوس و وعده
چو خواهی سنگ و آهن را کنی رام

مها با این همه خوشی تو چونی
ز زحمت‌های ما وز جور ایام

چه می پرسم تو خود چون خوش نباشی
که در مجلس تو داری جام بر جام
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۲

چنان مستم چنان مستم من این دم
که حوا را بنشناسم ز آدم

ز شور من بشوریده‌ست دریا
ز سرمستی من مست است عالم

زهی سر ده که سر ببریده جلاد
که تا دنیا نبیند هیچ ماتم

حلال اندر حلال اندر حلال است
می خنب خدا نبود محرم

از این باده جوان گر خورده بودی
نبودی پشت پیر چرخ را خم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۳

کجایی ساقیا درده مدامم
که من از جان غلامت را غلامم

می اندرده تهی دستم چه داری
که از خون جگر پر گشت جامم

ز ننگ من نگوید نام من کس
چو من مردی چه جای ننگ و نامم

چو بر جانم زدی شمشیر عشقت
تمامم کن که زنده ناتمامم

گهم زاهد همی‌خوانند و گه رند
من مسکین ندانم تا کدامم

ز من چون شمع تا یک ذره باقی است
نخواهد بود جز آتش مقامم

مرا جز سوختن راه دگر نیست
بیا تا خوش بسوزم زانک خامم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۴

مرا گویی چه سانی من چه دانم
کدامی وز کیانی من چه دانم

مرا گویی چنین سرمست و مخمور
ز چه رطل گرانی من چه دانم

مرا گویی در آن لب او چه دارد
کز او شیرین زبانی من چه دانم

مرا گویی در این عمرت چه دیدی
به از عمر و جوانی من چه دانم

بدیدم آتشی اندر رخ او
چو آب زندگانی من چه دانم

اگر من خود توام پس تو کدامی
تو اینی یا تو آنی من چه دانم

چنین اندیشه‌ها را من کی باشم
تو جان مهربانی من چه دانم

مرا گویی که بر راهش مقیمی
مگر تو راهبانی من چه دانم

مرا گاهی کمان سازی گهی تیر
تو تیری یا کمانی من چه دانم

خنک آن دم که گویی جانت بخشم
بگویم من تو دانی من چه دانم

ز بی‌صبری بگویم شمس تبریز
چنینی و چنانی من چه دانم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۵

شراب شیره انگور خواهم
حریف سرخوش مخمور خواهم

مرا بویی رسید از بوی حلاج
ز ساقی باده منصور خواهم

ز مطرب ناله سرنای خواهم
ز زهره زاری طنبور خواهم

چو یارم در خرابات خراب است
چرا من خانه معمور خواهم

بیا نزدیکم ای ساقی که امروز
من از خود خویشتن را دور خواهم

اگر گویم مرا معذور می دار
مرا گوید تو را معذور خواهم

مرا در چشم خود ره ده که خود را
ز چشم دیگران مستور خواهم

یکی دم دست را از روی برگیر
که در دنیا بهشت و حور خواهم

اگر چشم و دلم غیر تو بیند
در آن دم چشم‌ها را کور خواهم

ببستم چشم خود از نور خورشید
که من آن چهره پرنور خواهم

چو رنجوران دل را تو طبیبی
سزد گر خویش را رنجور خواهم

چو تو مر مردگان را می دهی جان
سزد گر خویش را در گور خواهم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۶

رفتم تصدیع از جهان بردم
بیرون شدم از زحیر و جان بردم

کردم بدرود همنشینان را
جان را به جهان بی‌نشان بردم

زین خانه شش دری برون رفتم
خوش رخت به سوی لامکان بردم

چون میر شکار غیب را دیدم
چون تیر پریدم و کمان بردم

چوگان اجل چو سوی من آمد
من گوی سعادت از میان بردم

از روزن من مهی عجب درتافت
رفتم سوی بام و نردبان بردم

این بام فلک که مجمع جان‌هاست
ز آن خوشتر بد که من گمان بردم

شاخ گل من چو گشت پژمرده
بازش سوی باغ و گلستان بردم

چون مشتریی نبود نقدم را
زودش سوی اصل اصل کان بردم

زین قلب زنان قراضه جان را
هم جانب زرگر ارمغان بردم

در غیب جهان بی‌کران دیدم
آلاجق خود بدان کران بردم

بر من مگری که زین سفر شادم
چون راه به خطه جنان بردم

این نکته نویس بر سر گورم
که سر ز بلا و امتحان بردم

خوش خسپ تنا در این زمین که من
پیغام تو سوی آسمان بردم

بربند زنخ که من فغان‌ها را
سرجمله به خالق فغان بردم

زین بیش مگو غم دل ایرا من
دل را به جناب غیب دان بردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۷

من با تو حدیث بی‌زبان گویم
وز جمله حاضران نهان گویم

جز گوش تو نشنود حدیث من
هر چند میان مردمان گویم

در خواب سخن نه بی‌زبان گویند
در بیداری من آن چنان گویم

جز در بن چاه می ننالم من
اسرار غم تو بی‌مکان گویم

بر روی زمین نشسته باشم خوش
احوال زمین بر آسمان گویم

معشوق همی‌شود نهان از من
هر چند علامت نشان گویم

جان‌های لطیف در فغان آیند
آن دم که من از غمت فغان گویم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۸

روی تو چو نوبهار دیدم
گل را ز تو شرمسار دیدم
تا در دل من قرار کردی
دل را ز تو بی‌قرار دیدم

من چشم شدم همه چو نرگس
کان نرگس پرخمار دیدم

در عشق روم که عشق را من
از جمله بلا حصار دیدم

از ملک جهان و عیش عالم
من عشق تو اختیار دیدم

خود ملک تویی و جان عالم
یک بود و منش هزار دیدم

من مردم و از تو زنده گشتم
پس عالم را دو بار دیدم

ای مطرب اگر تو یار مایی
این پرده بزن که یار دیدم

در شهر شما چه یار جویم
چون یاری شهریار دیدم

چون در بر خود خوشش فشردم
آیین شکرفشار دیدم

چون بستم من دهان ز گفتن
بس گفتن بی‌شمار دیدم

چون پای نماند اندر این ره
من رفتن راهوار دیدم

سر درنکشم ز ضر که بی‌سر
سرهای کلاه دار دیدم

بس کن که ملول گشت دلبر
بر خاطر او غبار دیدم
هله
     
  
صفحه  صفحه 254 از 464:  « پیشین  1  ...  253  254  255  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA