انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 255 از 464:  « پیشین  1  ...  254  255  256  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۴۹

زنهار مرا مگو که پیرم
پیری و فنا کجا پذیرم

من ماهی چشمه حیاتم
من غرقه بحر شهد و شیرم

جز از لب لعل جان ننوشم
غیر سر زلف او نگیرم

گر کژ نهدم کمان ابرو
در حکم کمان او چو تیرم

انداخته‌ای چو تیر دورم
برگیر که از تو ناگزیرم

پرم تو دهی چرا نپرم
میرم چو تویی چرا بمیرم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۵۵

گر از غم عشق عار داریم
پس ما به جهان چه کار داریم

یا رب تو مده قرار ما را
گر بی‌رخ تو قرار داریم

ای یوسف یوسفان کجایی
ما روی در آن دیار داریم

هر صبح بر آن دو زلف مشکین
چون باد صبا گذار داریم

چون حلقه زلف خود شماری
ما چشم در آن شمار داریم

چشم تو شکار کرد جان را
ما دیده در آن شکار داریم

ای آب حیات در کنارت
این آتش از آن کنار داریم

زان لاله ستان چه زار گشتیم
یا رب که چه لاله زار داریم

گوییم ز رشک شمس تبریز
نی سیم و نه زر نه یار داریم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۵۶

از اصل چو حورزاد باشیم
شاید که همیشه شاد باشیم

ما داد طرب دهیم تا ما
در عشق امیرداد باشیم

چون عشق بنا نهاد ما را
دانی که نکونهاد باشیم

در عشق توام گشاد دیده
چون عشق تو باگشاد باشیم

ما را چو مراد بی‌مرادی است
پس ما همه بر مراد باشیم

چون بنده بندگان عشقیم
کیخسرو و کیقباد باشیم

چون یوسف آن عزیز مصریم
هر چند که در مزاد باشیم

بر چهره یوسفی حجابی است
اندر پس پرده راد باشیم

خود باد حجاب را رباید
ما منتظران باد باشیم

ما دل به صلاح دین سپردیم
تا در دل او به یاد باشیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۵۷

ما آفت جان عاشقانیم
نی خانه نشین و خانه بانیم

اندر دل تو اگر خیال است
می پنداری که ما ندانیم

اسرار خیال‌ها نه ماییم
هر سودا را نه ما پزانیم

دل‌ها بر ما کبوترانند
هر لحظه به جانبی پرانیم

تن گفت به جان از این نشان کو
جان گفت که سر به سر نشانیم

آخر تو به گفت خویش بنگر
کاندر دهن تو می نشانیم

هر دم بغل تو را گرفته
در راحت و رنج می کشانیم

تا آتش و آب و بادطبعی
ما باده خاکیت چشانیم

وان گاه دهان تو بشوییم
آن جا برسی که ما نهانیم

چون رخت تو در نهان کشیدیم
آنگه بینی که ما چه سانیم

چون نقش تو از زمین ببردیم
دانی که عجایب زمانیم

هر سو نگری زمان نبینی
پس لاف زنی که لامکانیم

همرنگ دلت شود تن تو
در رقص آیی که جمله جانیم

لب بر لب ما نهی تو بی‌لب
اقرار کنی که همزبانیم

ای شمس الدین و شاه تبریز
از بندگیت شهنشهانیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۵۸

ما صحبت همدگر گزینیم
بر دامن همدگر نشینیم

یاران همه پیشتر نشینید
تا چهره همدگر ببینیم

ما را ز درون موافقت‌هاست
تا ظن نبری که ما همینیم

این دم که نشسته‌ایم با هم
می بر کف و گل در آستینیم

از عین به غیب راه داریم
زیرا همراه پیک دینیم

از خانه به باغ راه داریم
همسایه سرو و یاسمینیم

هر روز به باغ اندرآییم
گل‌های شکفته صد ببینیم

وز بهر نثار عاشقان را
دامن دامن ز گل بچینیم

از باغ هر آنچ جمع کردیم
در پیش نهیم و برگزینیم

از ما دل خویش درمدزدید
ما دزد نه‌ایم ما امینیم

اینک دم ما نسیم آن گل
ما گلبن گلشن یقینیم

عالم پر شد نسیم آن گل
یعنی که بیا که ما چنینیم

بومان ببرد چو بوی بردیم
مه مان کند ار چه ما کهینیم

هر چند کمین غلام عشقیم
چون عشق نشسته در کمینیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۵۹

چون ذره به رقص اندرآییم
خورشید تو را مسخر آییم

در هر سحری ز مشرق عشق
همچون خورشید ما برآییم

در خشک و تر جهان بتابیم
نی خشک شویم و نی تر آییم

بس ناله مس‌ها شنیدیم
کای نور بتاب تا زر آییم

از بهر نیاز و درد ایشان
ما بر سر چرخ و اختر آییم

از سیمبری که هست دلبر
از بهر قلاده عنبر آییم

زان خرقه خویش ضرب کردیم
تا زین به قبای ششتر آییم

ما صرف کشان راه فقریم
سرمست نبیذ احمر آییم

گر زهر جهان نهند بر ما
از باطن خویش شکر آییم

آن روز که پردلان گریزند
در عین وغا چو سنجر آییم

از خون عدو نبیذ سازیم
وانگه بکشیم و خنجر آییم

ما حلقه عاشقان مستیم
هر روز چو حلقه بر در آییم

طغرای امان ما نوشت او
کی از اجلی به غرغر آییم

اندر ملکوت و لامکان ما
بر کره چرخ اخضر آییم

از عالم جسم خفیه گردیم
در عالم عشق اظهر آییم

در جسم شده‌ست روح طاهر
بی‌جسم شویم و اطهر آییم

شمس تبریز جان جان است
در برج ابد برابر آییم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۰

جز جانب دل به دل نیاییم
یک لحظه برون دل نپاییم
ماننده نای سربریده
بی‌برگ شدیم و بانواییم

همچون جگر کباب عاشق
جز آتش عشق را نشاییم
ما ذره آفتاب عشقیم
ای عشق برآی تا برآییم

ما را به میان ذره‌ها جوی
ما خردترین ذره‌هاییم
ور زانک بجویی و نیابی
بدهیم نشان که ما کجاییم

در خانه چو آفتاب درتافت
گرد سر روزن سراییم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۱

ای برده نماز من ز هنگام
هین وقت نماز شد بیارام

ای خورده تو خون صد قلندر
ای بر تو حلال خون بیاشام

عشق تو و آنگهی سلامت
ای دشمن ننگ و دشمن نام

مستی تو وانگهی سر و پا
دیوانه وانگهی سرانجام

یک حرف بپرسمت بگویی
دلسوخته دیده چنین خام

پیداست که یار من ملول است
خاموش شدم به کام و ناکام
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۲

یا رب توبه چرا شکستم
وز لقمه دهان چرا نبستم

گر وسوسه کرد گرد پیچم
در پیچش او چرا نشستم

آخر دیدم به عقل موضع
صد بار و هزار بار رستم

از بندگی خدا ملولم
زیرا که به جان گلوپرستم

خود من جعل المهوم هما
از لفظ رسول خوانده استم

چون بر دل من نشسته دودی
چون زود چو گرد برنجستم

این‌ها که نبشتم از ندامت
آن وقت نبشته بود دستم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۲

دانی کامروز از چه زردم
ای تو همه شب حریف نردم

در نرد دل از تو متهم شد
کو مهره ربود از نبردم

گفتم که دلا بیار مهره
کز رفتن مهره من به دردم

بگشاد دلم بغل که می جو
گر هست بیاب من نخوردم

دیوانه شدم ز درد مهره
دل را همه شب شکنجه کردم

می گفت بلی و گاه نی نی
گه عشوه بداد گرم و سردم

گفتم که تو برده‌ای یقین است
من از تو به عشوه برنگردم

دل گفت چگونه دزد باشم
من خازن چرخ لاژوردم

زین دمدمه از خرم بیفکند
دریافت که من سلیم مردم

خر رفت و رسن ببرد و دل گفت
من در پی گرد او چه گردم
هله
     
  
صفحه  صفحه 255 از 464:  « پیشین  1  ...  254  255  256  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA