انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 256 از 464:  « پیشین  1  ...  255  256  257  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۴

من دوش به تازه عهد کردم
سوگند به جان تو بخوردم

کز روی تو چشم برندارم
گر تیغ زنی ز تو نگردم

درمان ز کسی دگر نجویم
زیرا ز فراق توست دردم

در آتشم ار فروبری تو
گر آه برآورم نه مردم

برخاستم از رهت چو گردی
بر خاک ره تو بازگردم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۵

تا عشق تو سوخت همچو عودم
یک عقده نماند از وجودم

گه باروی چرخ رخنه کردم
گه سکه آفتاب سودم

چون مه پی آفتاب رفتم
گه کاهیدم گهی فزودم

از تو دل من نمی‌شکیبد
صد بار منش بیازمودم

این بخشش توست زور من نیست
گر حلقه سیم درربودم

گر دشمن چاشتم خفاشم
ور منکر احمدم جهودم

تفهیم تو تیز کرد گوشم
کان راز شریف را شنودم

سیل آمد و برد خفتگان را
من تشنه بدم نمی‌غنودم

صیقل گر سینه امر کن بود
گر من ز کسل نمی‌زدودم

توفیر شد از مکارم تو
هر تقصیری که من نمودم

من جود چرا کنم به جلدی
کز جود تو مو به موی جودم

از عشق تو بر فراز عرشم
گر بالایم وگر فرودم

از فضل تو است اگر ضحوکم
از رشک تو است اگر حسودم

بس کردم ذکر شمس تبریز
ای عالم سر تار و پودم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۶

تا چهره آن یگانه دیدم
دل در غم بی‌کرانه دیدم

گفتی فرداست روز بازار
بازار تو را بهانه دیدم

دل را چو انار ترش و شیرین
خون بسته و دانه دانه دیدم

زهر عالم همه عسل شد
تا شهد تو در میانه دیدم

جان را چو وثاق و جای زنبور
از شهد تو خانه خانه دیدم

بر آتشم و هنوز در عشق
زان دوزخ یک زبانه دیدم

شطرنج که صد هزار خانه‌ست
از جمله آن دو خانه دیدم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۶

گر ناز تو را به گفت نارم
مهر تو درون سینه دارم

بی‌مهر تو گر گلی ببویم
در حال بسوز همچو خارم

ماننده ماهی ار خموشم
چون موج و چو بحر بی‌قرارم

ای بر لب من نهاده مهری
می کش تو به سوی خود مهارم

مقصود تو چیست من چه دانم
دانم که من اندر این قطارم

نشخوار غمت زنم چو اشتر
چون اشتر مست کف برآرم

هر چند نهان کنم نگویم
در حضرت عشق آشکارم

ماننده دانه زیر خاکم
موقوف اشارت بهارم

تا بی‌دم خود زنم دمی خوش
تا بی‌سر خود سری بخارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۷

من اشتر مست شهریارم
آن خایم کز گلو برآرم

چون گلبن روی اوست خویم
اشکوفه من بود نثارم

چون بحر اگر ترش کنم رو
پرگوهر و در بود کنارم

گر یار وصال ما نجوید
با عشق وصال یار غارم

خواری که به پیش خلق عار است
آن عار شده‌ست افتخارم

باد منطق برون کن از لنج
کز باد نطق در این غبارم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۸

روزی که گذر کنی به گورم
یاد آور از این نفیر و شورم

پرنور کن آن تک لحد را
ای دیده و ای چراغ نورم

تا از تو سجود شکر آرد
اندر لحد این تن صبورم

ای خرمن گل شتاب مگذار
خوش کن نفسی بدان بخورم

وان گاه که بگذری مینگار
کز روزن و درگه تو دورم

گر سنگ لحد ببست راهم
از راه خیال بی‌فتورم

گر صد کفنم بود ز اطلس
بی‌خلعت صورت تو عورم

از صحن سرای تو برآیم
در نقب زنی مگر که مورم

من مور توام تویی سلیمان
یک دم مگذار بی‌حضورم

خامش کردم بگو تو باقی
کز گفت و شنود خود نفورم

شمس تبریز دعوتم کن
چون دعوت توست نفخ صورم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۶۹

ای دشمن روزه و نمازم
وی عمر و سعادت درازم

هر پرده که ساختم دریدی
بگذشت از آنک پرده سازم

ای من چو زمین و تو بهاری
پیدا شده از تو جمله رازم

چون صید شدم چگونه پرم
چون مات توام دگر چه بازم

پروانه من چو سوخت بر شمع
دیگر ز چه باشد احترازم

نزدیکتری به من ز عقلم
پس سوی تو من چگونه یازم

بگداز مرا که جمله قندم
گر من فسرم وگر گدازم

یک بارگی از وفا مشو دست
یک بار دگر ببین نیازم

یک بار دگر مرا فسون خوان
وز روح مسیح کن طرازم

بر قنطره بست باج دارم
از بهر عبور ده جوازم

خاموش که گفت حاجتش نیست
در گفتن خویش یاوه تازم

خاموش که عاقبت مرا کار
محمود بود چو من ایازم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۰

تا با تو قرین شده‌ست جانم
هر جا که روم به گلستانم

تا صورت تو قرین دل شد
بر خاک نیم بر آسمانم

گر سایه من در این جهان است
غم نیست که من در آن جهانم

من عاریه‌ام در آن که خوش نیست
چیزی که بدان خوشم من آنم

در کشتی عشق خفته‌ام خوش
در حالت خفتگی روانم

امروز جمادها شکفته‌ست
امروز میان زندگانم

چون علم بالقلم رهم داد
پس تخته نانبشته خوانم

چون کان عقیق در گشاده‌ست
چه غم که خراب شد دکانم

زان رطل گران دلم سبک شد
گر دل سبک است سرگرانم

ای ساقی تاج بخش پیش آ
تا بر سر و دیده‌ات نشانم

جز شمع و شکر مگوی چیزی
چیزی بمگو که من ندانم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۱

امروز مرا چه شد چه دانم
امروز من از سبک دلانم

در دیده عقل بس مکینم
در دیده عشق بی‌مکانم

افسوس که ساکن زمینم
انصاف که صارم زمانم

این طرفه که با تن زمینی
بر پشت فلک همی‌دوانم

آن بار که چرخ برنتابد
از قوت عشق می کشانم

از سینه خویش آتشش را
تا سینه سنگ می رسانم

از لذت و از صفای قندش
پرشهد شده‌ست این دهانم

از مشکل شمس حق تبریز
من نکته مشکل جهانم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۲

ای جان لطیف و ای جهانم
از خواب گرانت برجهانم

بی‌شرم و حیا کنم تقاضا
دانی که غریم بی‌امانم

گر بر دل تو غبار بینم
از اشک خودش فرونشانم

ای گلبن جان برای مجلس
بگرفته امت که گل فشانم

یک بوسه بده که اندر این راه
من باج عقیق می ستانم

بسیار شب است کاندر این دشت
من از پی باج راهبانم

شب نعره زنم چو پاسبانان
چون طالب باج کاروانم

همخانه گریخت از نفیرم
همسایه گریست از فغانم
هله
     
  
صفحه  صفحه 256 از 464:  « پیشین  1  ...  255  256  257  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA