انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 257 از 464:  « پیشین  1  ...  256  257  258  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۳

ناآمده سیل تر شدستیم
نارفته به دام پای بستیم

شطرنج ندیده‌ایم و ماتیم
یک جرعه نخورده‌ایم و مستیم

همچون شکن دو زلف خوبان
نادیده مصاف ما شکستیم

ما سایه آن بتیم گویی
کز اصل وجود بت پرستیم

سایه بنماید و نباشد
ما نیز چو سایه نیست هستیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۴

آن عشرت نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سر گرفتیم

آن دلبر خوب باخبر را
مست و خوش و بی‌خبر گرفتیم

هر لحظه ز حسن یوسف خود
صد مصر پر از شکر گرفتیم

در خانه حسن بود ماهی
رفتیمش و بام و در گرفتیم

آن آب حیات سرمدی را
چون آب در این جگر گرفتیم

چون گوشه تاج او بدیدیم
مستانه‌اش از کمر گرفتیم

هر نقش که بی‌وی است مرده‌ست
از بهر تو جانور گرفتیم

هر جانوری که آن ندارد
او را علف سقر گرفتیم

هر کس گهری گرفت از کان
از کان همه سیمبر گرفتیم

از تابش نور آفتابی
چون ماه جمال و فر گرفتیم

شمس تبریز چون سفر کرد
چون ماه از آن سفر گرفتیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۵

در عشق قدیم سال خوردیم
وز گفت حسود برنگردیم

زین دمدمه‌ها زنان بترسند
بر ما تو مخوان که مرد مردیم

مردانه کنیم کار مردان
پنهان نکنیم آنچ کردیم

ما را تو به زرد و سرخ مفریب
کز خنجر عشق روی زردیم

بر درد هزار آفرین باد
باقی بر ما که یار دردیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۶

گر گمشدگان روزگاریم
ره یافتگان کوی یاریم

گم گردد روزگار چون ما
گر آتش دل بر او گماریم

نی سر ماند نه عقل او را
گر ما سر فتنه را بخاریم

این مرگ که خلق لقمه اوست
یک لقمه کنیم و غم نداریم

تو غرقه وام این قماری
ما وام گزار این قماریم

جانی مانده‌ست رهن این وام
جان را بدهیم و برگزاریم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۷

ما عاشق و بی‌دل و فقیریم
هم کودک و هم جوان و پیریم

چون کبریتیم و هیزم خشک
ما آتش عشق زو پذیریم

از آتش عشق برفروزیم
اما چون برق زو نمیریم

ما خون جگر خوریم چون شیر
چون یوز نه عاشق پنیریم

گویند شما چه دست گیرید
کو دست تو را که دست گیریم

بر خویش پرست همچو خاریم
بر دوست پرست چون حریریم

عاشق که چو شمع می بسوزد
او را چو فتیله ناگزیریم

از ما مگریز زانک با تو
آمیخته همچو شهد و شیریم

تو میر شکار بی‌نظیری
ما نیز شکار بی‌نظیریم

در حسن تو را تنور گرم است
ما را بربند ما خمیریم

ما را به قدوم خویش درباف
زیر قدم تو چون حصیریم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۸

نی سیم و نه زر نه مال خواهیم
از لطف تو پر و بال خواهیم

نی حاکمی و نه حکم خواهیم
بر حکم تو احتمال خواهیم

ای عمر عزیز عمر ما باش
نی هفته نه مه نه سال خواهیم

ما بدر نی ایم و از پی بدر
خود را چو قد هلال خواهیم

از بهر مطالعه خیالت
خود را به کم از خیال خواهیم

چون دلو مسافران چاهیم
کان یوسف خوش خصال خواهیم

چون آینه نقش خود زدایم
چون عکس چنان جمال خواهیم

چون چشم نظر کند بجز تو
جان را ز تو گوشمال خواهیم

خاموش ز قال چند لافی
چون حال آمد چه قال خواهیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۷۹

ما شاخ گلیم نی گیاهیم
ما شیوه تر و تازه خواهیم

اشکوفه باغ آسمانیم
نقل و می مجلس الهیم

ما جوی نه‌ایم بلک آبیم
ما ابر نه‌ایم بلک ماهیم

لوح و قلمیم نی حروفیم
تیغ و علمیم نی سپاهیم

هم خسته غمزه چو تیریم
هم بسته طره سیاهیم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۸۰

ما زنده به نور کبریاییم
بیگانه و سخت آشناییم

نفس است چو گرگ لیک در سر
بر یوسف مصر برفزاییم

مه توبه کند ز خویش بینی
گر ما رخ خود به مه نماییم

درسوزد پر و بال خورشید
چون ما پر و بال برگشاییم

این هیکل آدم است روپوش
ما قبله جمله سجده‌هاییم

آن دم بنگر مبین تو آدم
تا جانت به لطف دررباییم

ابلیس نظر جدا جدا داشت
پنداشت که ما ز حق جداییم

شمس تبریز خود بهانه‌ست
ماییم به حسن لطف ماییم

با خلق بگو برای روپوش
کو شاه کریم و ما گداییم

ما را چه ز شاهی و گدایی
شادیم که شاه را سزاییم

محویم به حسن شمس تبریز
در محو نه او بود نه ماییم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۸۱

امروز نیم ملول شادم
غم را همه طاق برنهادم

بر سبلت هر کجا ملولی است
گر میر من است و اوستادم

امروز میان به عیش بستم
روبند ز روی مه گشادم

امروز ظریفم و لطیفم
گویی که مگر ز لطف زادم

یاری که نداد بوسه از ناز
او بوسه بجست و من ندادم

من دوش عجب چه خواب دیدم
کامروز عظیم بامرادم

گفتی تو که رو که پادشاهی
آری که خوش و خجسته بادم

بی‌ساقی و بی‌شراب مستم
بی‌تخت و کلاه کیقبادم

در من ز کجا رسد گمان‌ها
سبحان الله کجا فتادم
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۵۸۲

من جز احد صمد نخواهم
من جز ملک ابد نخواهم

جز رحمت او نبایدم نقل
جز باده که او دهد نخواهم

اندیشه عیش بی‌حضورش
ترسم که بدو رسد نخواهم

بی‌او ز برای عشرت من
خورشید سبو کشد نخواهم

من مایه باده‌ام چو انگور
جز ضربت و جز لگد نخواهم

از لذت زخم‌هاش جانم
یک ساعت اگر رهد نخواهم

وقت است که جان شویم خالص
کاین زحمت کالبد نخواهم

احمد گوید برای روپوش
از احمد جز احد نخواهم
هله
     
  
صفحه  صفحه 257 از 464:  « پیشین  1  ...  256  257  258  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA