انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 266 از 464:  « پیشین  1  ...  265  266  267  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی



 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۳ »



نو به نو هر روز باری می کشم
وین بلا از بهر کاری می کشم

زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می کشم

پیش آن فربه کن هر لاغری
این چنین جسم نزاری می کشم

از دو صد شهرم اگر بیرون کنند
بهر عشق شهریاری می کشم

گر دکان و خانه‌ام ویران شود
بر وفای لاله زاری می کشم

عشق یزدان پس حصاری محکم است
رخت جان اندر حصاری می کشم

ناز هر بیگانه سنگین دلی
بهر یاری بردباری می کشم

بهر لعلش کوه و کانی می کنم
بهر آن گل بار خاری می کشم

بهر آن دو نرگس مخمور او
همچو مخموران خاری می کشم

بهر صیدی کو نمی‌گنجد به دام
دام و داهول شکاری می کشم

گفت ای غم تا قیامت می کشی
می کشم ای دوست آری می کشم

سینه غار و شمس تبریزی است یار
سخره بهر یار غاری می کشم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۴ »



می شناسد پرده جان آن صنم
چون نداند پرده را صاحب حرم

چون ز پرده قصد عقل ما کند
تو فسون بر ما مخوان و برمدم

کس ندارد طاقت ما آن نفس
عاقل از ما می رمد دیوانه هم

آن چنان کردیم ما مجنون که دوش
ماه می انداخت از غیرت علم

پرده‌هایی می نوازد پرده در
تارهایی می زند بی‌زیر و بم

عقل و جان آن جا کند رقص الجمل
کو بدرد پرده شادی و غم

این نفس آن پرده را از سر گرفت
ما به سر رقصان چو بر کاغذ قلم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۵ »



عاشقی بر من پریشانت کنم
کم عمارت کن که ویرانت کنم

گر دو صد خانه کنی زنبوروار
چون مگس بی‌خان و بی‌مانت کنم

تو بر آنک خلق را حیران کنی
من بر آنک مست و حیرانت کنم

گر که قافی تو را چون آسیا
آرم اندر چرخ و گردانت کنم

ور تو افلاطون و لقمانی به علم
من به یک دیدار نادانت کنم

تو به دست من چو مرغی مرده‌ای
من صیادم دام مرغانت کنم

بر سر گنجی چو ماری خفته‌ای
من چو مار خسته پیچانت کنم

خواه دلیلی گو و خواهی خود مگو
در دلالت عین برهانت کنم

خواه گو لاحول خواهی خود مگو
چون شهت لاحول شیطانت کنم

چند می باشی اسیر این و آن
گر برون آیی از این آنت کنم

ای صدف چون آمدی در بحر ما
چون صدف‌ها گوهرافشانت کنم

بر گلویت تیغ‌ها را دست نیست
گر چو اسماعیل قربانت کنم

چون خلیلی هیچ از آتش مترس
من ز آتش صد گلستانت کنم

دامن ما گیر اگر تردامنی
تا چو مه از نور دامانت کنم

من همایم سایه کردم بر سرت
تا که افریدون و سلطانت کنم

هین قرائت کم کن و خاموش باش
تا بخوانم عین قرآنت کنم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۶ »



گفته‌ای من یار دیگر می کنم
بر تو دل چون سنگ مرمر می کنم

پس تو خود این گو که از تیغ جفا
عاشقی را قصد و بی‌سر می کنم

گوهری را زیر مرمر می کشم
مرمری را لعل و گوهر می کنم

صد هزاران مؤمن توحید را
بسته آن زلف کافر می کنم

عاشقان را در کشاکش همچو ماه
گاه فربه گاه لاغر می کنم

کله‌های عشق را از خنب جان
کیل باده همچو ساغر می کنم

باغ دل سرسبز و تر باشد ولیک
از فراقش خشک و بی‌بر می کنم

گلبنان را جمله گردن می زنم
قصد شاخ تازه و تر می کنم

چونک بی‌من باغ حال خود بدید
جور هشتم داد و داور می کنم

از بهار وصل بر بیمار دی
مغفرت را روح پرور می کنم

بار دیگر از بر سیمین خود
دست بی‌سیمان پر از زر می کنم

بندگان خویش را بر هر دو کون
خسرو و خاقان و سنجر می کنم

شمس تبریزی همی‌گوید به روح
من ز عین روح سرور می کنم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۷ »



من ز وصلت چون به هجران می روم
در بیابان مغیلان می روم

من به خود کی رفتمی او می کشد
تا نپنداری که خواهان می روم

چشم نرگس خیره در من مانده‌ست
کز میان باغ و بستان می روم

عقل هم انگشت خود را می گزد
زانک جان این جاست و بی‌جان می روم

دست ناپیدا گریبان می کشد
من پی دست و گریبان می روم

این چنین پیدا و پنهان دست کیست
تا که من پیدا و پنهان می روم

این همان دست است کاول او مرا
جمع کرد و من پریشان می روم

در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم

من چو از دریای عمان قطره‌ام
قطره قطره سوی عمان می روم

من چو از کان معانی یک جوم
همچنین جو جو بدان کان می روم

من چو از خورشید کیوان ذره‌ام
ذره ذره سوی کیوان می روم

این سخن پایان ندارد لیک من
آمدم زان سر به پایان می روم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۸ »



من به سوی باغ و گلشن می روم
تو نمی‌آیی میا من می روم

روز تاریک است بی‌رویش مرا
من برای شمع روشن می روم

جان مرا هشته‌ست و پیشین می رود
جان همی‌گوید که بی‌تن می روم

بوی سیب آمد مرا از باغ جان
مست گشتم سیب خوردن می روم

عیش باقی شد مرا آن جا که من
از برای عیش کردن می روم

من به هر بادی نگردم زانک من
در رهش چون کوه آهن می روم

من گریبان را دریدم از فراق
در پی او همچو دامن می روم

آتشم گر چه به صورت روغنم
و اندر آتش همچو روغن می روم

همچو کوهی می نمایم لیک من
ذره ذره سوی روزن می روم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۶۹ »



آتشی نو در وجود اندرزدیم
در میان محو نو اندرشدیم

نیک و بد اندر جهان هستی است
ما نه نیکیم ای برادر نی بدیم

هر چه چرخ دزد از ما برده بود
شب عسس رفتیم و از وی بستدیم

ما یکی بودیم با صد ما و من
یک جوی زان یک نماند و ما صدیم

از خودی نارفته نتوان آمدن
از خودی رفتیم وانگه آمدیم

قد ما شد پست اندر قد عشق
قد ما چون پست شد عالی قدیم

پیشه مردی ز حق آموختیم
پهلوان عشق و یار احمدیم

بیست و نه حرف است بر لوح وجود
حرف‌ها شستیم و اندر ابجدیم

سعد شمس الدین تبریزی بتافت
وز قران سعد او ما اسعدیم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۷۰ »



ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
جانب شه همچو شهباز آمدیم

سیر گشتیم از غریبی و فراق
سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

وارهیدیم از گدایی و نیاز
پای کوبان جانب ناز آمدیم

در کنار محرمان جان پروریم
چونک اندر پرده راز آمدیم

او کمند انداخت و ما را برکشید
ما به دست صانع انگاز آمدیم

پیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل
حمدلله خانه پرداز آمدیم

نان ما پخته‌ست و بویش می رسد
تا به بوی نان به خباز آمدیم

هین خمش کن تا بگوید ترجمان
کز مذلت سوی اعزاز آمدیم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۷۱ »



گر دم از شادی وگر از غم زنیم
جمع بنشینیم و دم با هم زنیم

یار ما افزون رود افزون رویم
یار ما گر کم زند ما کم زنیم

ما و یاران همدل و همدم شویم
همچو آتش بر صف رستم زنیم

گر چه مردانیم اگر تنها رویم
چون زنان بر نوحه و ماتم زنیم

گر به تنهایی به راه حج رویم
تو مکن باور که بر زمزم زنیم

تارهای چنگ را مانیم ما
چونک درسازیم زیر و بم زنیم

ما همه در جمع آدم بوده‌ایم
بار دیگر جمله بر آدم زنیم

نکته پوشیده‌ست و آدم واسطه
خیمه‌ها بر ساحل اعظم زنیم

چون به تخت آید سلیمان بقا
صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۶۷۲ »



روز باران است و ما جو می کنیم
بر امید وصل دستی می زنیم

ابرها آبستن از دریای عشق
ما ز ابر عشق هم آبستنیم

تو مگو مطرب نیم دستی بزن
تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم

روشن است آن خانه گویی آن کیست
ما غلام خانه‌های روشنیم

ما حجاب آب حیوان خودیم
بر سر آن آب ما چون روغنیم


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
این کاربر بخاطر تخلف در قوانین انجمن برای همیشه بن شد.
(پرنسس)
     
  
صفحه  صفحه 266 از 464:  « پیشین  1  ...  265  266  267  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA