انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 282 از 464:  « پیشین  1  ...  281  282  283  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۳ »



سیر نمی‌شوم ز تو نیست جز این گناه من
سیر مشو ز رحمتم ای دو جهان پناه من

سیر و ملول شد ز من خنب و سقا و مشک او
تشنه‌تر است هر زمان ماهی آب خواه من

درشکنید کوزه را پاره کنید مشک را
جانب بحر می روم پاک کنید راه من

چند شود زمین وحل از قطرات اشک من
چند شود فلک سیه از غم و دود آه من

چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من

جانب بحر رو کز او موج صفا همی‌رسد
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من

آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه‌ام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من

سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من

خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من

در دل من درآمد او بود خیالش آتشین
آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من

گفت که از سماع‌ها حرمت و جاه کم شود
جاه تو را که عشق او بخت من است و جاه من

عقل نخواهم و خرد دانش او مرا بس است
نور رخش به نیم شب غره صبحگاه من

لشکر غم حشر کند غم نخورم ز لشکرش
زانک گرفت طلب طلب تا به فلک سپاه من

از پی هر غزل دلم توبه کند ز گفت و گو
راه زند دل مرا داعیه اله من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۴ »


سیر نمی‌شوم ز تو ای مه جان فزای من
جور مکن جفا مکن نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم
چونک تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

چونک کند شکرفشان عشق برای سرخوشان
نرخ نبات بشکند چاشنی بلای من

عود دمد ز دود من کور شود حسود من
زفت شود وجود من تنگ شود قبای من

آن نفس این زمین بود چرخ زنان چو آسمان
ذره به ذره رقص در نعره زنان که‌های من

آمد دی خیال تو گفت مرا که غم مخور
گفتم غم نمی‌خورم ای غم تو دوای من

گفت که غم غلام تو هر دو جهان به کام تو
لیک ز هر دو دور شو از جهت لقای من

گفتم چون اجل رسد جان بجهد از این جسد
گر بروم به سوی جان باد شکسته پای من

گفت بلی به گل نگر چون ببرد قضا سرش
خنده زنان سری نهد در قدم قضای من

گفتم اگر ترش شوم از پی رشک می شوم
تا نرسد به چشم بد کر و فر ولای من

گفت که چشم بد بهل کو نخورد جز آب و گل
چشم بدان کجا رسد جانب کبریای من

گفتم روزکی دو سه مانده‌ام در آب و گل
بسته خوفم و رجا تا برسد صلای من

گفت در آب و گل نه‌ای سایه توست این طرف
برد تو را از این جهان صنعت جان ربای من

زینچ بگفت دلبرم عقل پرید از سرم
باقی قصه عقل کل بو نبرد چه جای من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۵ »



من طربم طرب منم زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان شیوه کند برای من

عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود
فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من

ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من

من سر خود گرفته‌ام من ز وجود رفته‌ام
ذره به ذره می زند دبدبه فنای من

آه که روز دیر شد آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من

یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل
تلخ و خمار می طپم تا به صبوح وای من

تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من

باز شود دکان گل ناز کنند جزو و کل
نای عراق با دهل شرح دهد ثنای من

ساقی جان خوبرو باده دهد سبو سبو
تا سر و پای گم کند زاهد مرتضای من

بهر خدای ساقیا آن قدح شگرف را
بر کف پیر من بنه از جهت رضای من

گفت که باده دادمش در دل و جهان نهادمش
بال و پری گشادمش از صفت صفای من

پیر کنون ز دست شد سخت خراب و مست شد
نیست در آن صفت که او گوید نکته‌های من

ساقی آدمی کشم گر بکشد مرا خوشم
راح بود عطای او روح بود سخای من

باده تویی سبو منم آب تویی و جو منم
مست میان کو منم ساقی من سقای من

از کف خویش جسته‌ام در تک خم نشسته‌ام
تا همگی خدا بود حاکم و کدخدای من

شمس حقی که نور او از تبریز تیغ زد
غرقه نور او شد این شعشعه ضیای من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۶ »


هر کی ز حور پرسدت رخ بنما که همچنین
هر کی ز ماه گویدت بام برآ که همچنین

هر کی پری طلب کند چهره خود بدو نما
هر کی ز مشک دم زند زلف گشا که همچنین

هر کی بگویدت ز مه ابر چگونه وا شود
باز گشا گره گره بند قبا که همچنین

گر ز مسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد
بوسه بده به پیش او جان مرا که همچنین

هر کی بگویدت بگو کشته عشق چون بود
عرضه بده به پیش او جان مرا که همچنین

هر کی ز روی مرحمت از قد من بپرسدت
ابروی خویش عرضه ده گشته دوتا که همچنین

جان ز بدن جدا شود باز درآید اندرون
هین بنما به منکران خانه درآ که همچنین

هر طرفی که بشنوی ناله عاشقانه‌ای
قصه ماست آن همه حق خدا که همچنین

خانه هر فرشته‌ام سینه کبود گشته‌ام
چشم برآر و خوش نگر سوی سما که همچنین

سر وصال دوست را جز به صبا نگفته‌ام
تا به صفای سر خود گفت صبا که همچنین

کوری آنک گوید او بنده به حق کجا رسد
در کف هر یکی بنه شمع صفا که همچنین

گفتم بوی یوسفی شهر به شهر کی رود
بوی حق از جهان هو داد هوا که همچنین

گفتم بوی یوسفی چشم چگونه وادهد
چشم مرا نسیم تو داد ضیا که همچنین

از تبریز شمس دین بوک مگر کرم کند
وز سر لطف برزند سر ز وفا که همچنین


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۷ »


دوش چه خورده‌ای دلا راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن

باده خاص خورده‌ای نقل خلاص خورده‌ای
بوی شراب می زند خربزه در دهان مکن

روز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجه لامکان تویی بندگی مکان مکن

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی
بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

من همگی تراستم مست می وفاستم
با تو چو تیر راستم تیر مرا کمان مکن

ای دل پاره پاره‌ام دیدن او است چاره‌ام
او است پناه و پشت من تکیه بر این جهان مکن

ای همه خلق نای تو پر شده از نوای تو
گر نه سماع باره‌ای دست به نای جان مکن

نفخ نفخت کرده‌ای در همه دردمیده‌ای
چون دم توست جان نی بی‌نی ما فغان مکن

کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد
ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

ناله مکن که تا که من ناله کنم برای تو
گرگ تویی شبان منم خویش چو من شبان مکن

هر بن بامداد تو جانب ما کشی سبو
کای تو بدیده روی من روی به این و آن مکن

شیر چشید موسی از مادر خویش ناشتا
گفت که مادرت منم میل به دایگان مکن

باده بنوش مات شو جمله تن حیات شو
باده چون عقیق بین یاد عقیق کان مکن

باده عام از برون باده عارف از درون
بوی دهان بیان کند تو به زبان بیان مکن

از تبریز شمس دین می رسدم چو ماه نو
چشم سوی چراغ کن سوی چراغدان مکن


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۸ »


باز نگار می کشد چون شتران مهار من
یارکشی است کار او بارکشی است کار من

پیش رو قطارها کرد مرا و می کشد
آن شتران مست را جمله در این قطار من

اشتر مست او منم خارپرست او منم
گاه کشد مهار من گاه شود سوار من

اشتر مست کف کند هر چه بود تلف کند
لیک نداند اشتری لذت نوشخوار من

راست چو کف برآورم بر کف او کف افکنم
کف چو به کف او رسد جوش کند بخار من

کار کنم چو کهتران بار کشم چو اشتران
بار کی می کشم ببین عزت کار و بار من

نرگس او ز خون من چون شکند خمار خود
صبر و قرار او برد صبر من و قرار من

گشته خیال روی او قبله نور چشم من
وان سخنان چون زرش حلقه گوشوار من

باغ و بهار را بگو لاف خوشی چه می زنی
من بنمایمت خوشی چون برسد بهار من

می چو خوری بگو به می بر سر من چه می زنی
در سر خود ندیده‌ای باده بی‌خمار من

باز سپیدی و برو میر شکار را بگو
هر دو مرا تویی بلی میر من و شکار من

مطلع این غزل شتر بود از آن دراز شد
ز اشتر کوتهی مجو ای شه هوشیار من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۲۹ »


گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من
هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من

نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من
شعله سینه منی کم مکن از شرار من

یار من و حریف من خوب من و لطیف من
چست من و ظریف من باغ من و بهار من

ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو
ذره آفتاب تو این دل بی‌قرار من

لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم
کآخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من

تا که چه زاید این شب حامله از برای من
تا به کجا کشد بگو مستی بی‌خمار من

تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من
تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من

گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو
کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من

مست منی و پست من عاشق و می پرست من
برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من

رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر
زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من

گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را
زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من

مرده‌تر از تنم مجو زنده کنش به نور هو
تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من

گفت ز من نه بارها دیده‌ای اعتبارها
بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من

گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی
از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من

عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشه‌ای
خواند فسون فسون او دام دل شکار من

جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد
ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۳۰ »


تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من
همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من

ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو
دل شده‌ست سر به سر آب و گل گران من

پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم
گر چه که در یگانگی جان تو است جان من

در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم
فضل توام ندا زند کان من است آن من

از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم
طره توست چون کمر بسته بر این میان من

عشق برید کیسه‌ام گفتم هی چه می کنی
گفت تو را نه بس بود نعمت بی‌کران من

برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش
گفت مترس کآمدی در حرم امان من

در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی
تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من

بر تو زنم یگانه‌ای مست ابد کنم تو را
تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من

سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من
روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۳۱ »



راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
بیش فلک نمی‌کشد درد مرا و نی زمین

این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین

تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین

سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین

شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین

خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین

ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین

عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
     
  ویرایش شده توسط: sinarv1   
مرد

 

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
« غزل شماره ی ۱۸۳۲ »


مانده شده‌ست گوش من از پی انتظار آن
کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان

خوی شده‌ست گوش را گوش ترانه نوش را
کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان

فرع سماع آسمان هست سماع این زمین
و آنک سماع تن بود فرع سماع عقل و جان

نعره رعد را نگر چه اثر است در شجر
چند شکوفه و ثمر سر زده اندر آن فغان

بانگ رسید در عدم گفت عدم بلی نعم
می نهم آن طرف قدم تازه و سبز و شادمان

مستمع الست شد پای دوان و مست شد
نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

     
  
صفحه  صفحه 282 از 464:  « پیشین  1  ...  281  282  283  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA