انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 292 از 464:  « پیشین  1  ...  291  292  293  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۳

ای روی مه تو شاد خندان
آن روی همیشه باد خندان

آن ماه ز هیچ کس نزاده‌ست
ور زانک بزاد زاد خندان

ای یوسف یوسفان نشستی
در مسند عدل و داد خندان

آن در که همیشه بسته بودی
وا شد ز تو با گشاد خندان

ای آب حیات چون رسیدی
شد آتش و خاک و باد خندان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۴

ای روی تو نوبهار خندان
احسنت زهی نگار خندان

می بینمت ای نگار در خلد
بر شاخ درخت انار خندان

یک لحظه جدا مباش از من
ای یار نکوعذار خندان

ای شهر جهان خراب بی‌تو
ای خسرو و شهریار خندان

ای صد گل سرخ عاشق تو
بر چشمه و سبزه زار خندان

در بیشه دل خیال رویت
شیر است کند شکار خندان

هر روز ز جانبی برآیی
چون دولت بی‌قرار خندان

بحری است صفات شمس تبریز
پر از در شاهوار خندان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۵

بازآمد آستین فشانان
آن دشمن جان و عقل و ایمان

غارتگر صد هزار خانه
ویران کن صد هزار دکان

شورنده صد هزار فتنه
حیرتگه صد هزار حیران

آن دایه عقل و آفت عقل
آن مونس جان و دشمن جان

او عقل سبک کجا رباید
عقلی خواهد چو عقل لقمان

او جان خسیس کی پذیرد
جانی خواهد چو بحر عمان

آمد که خراج ده بیاور
گفتم که چه ده دهی است ویران

طوفان تو شهرها شکست است
یک ده چه زند میان طوفان

گفتا ویران مقام گنج است
ویرانه ماست ای مسلمان

ویرانه به ما ده و برون رو
تشنیع مزن مگو پریشان

ویرانه ز توست چون تو رفتی
معمور شود به عدل سلطان

حیلت مکن و مگو که رفتم
اندر پس در مباش پنهان

چون مرده بساز خویشتن را
تا زنده شوی به روح انسان

گفتی که تو در میان نباشی
آن گفت تو هست عین قرآن

کاری که کنی تو در میان نی
آن کرده حق بود یقین دان

باقی غزل به سر بگوییم
نتوان گفتن به پیش خامان

خاموش که صد هزار فرق است
از گفت زبان و نور فرقان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۶

مال است و زر است مکسب تن
کسب دل دوستی فزودن

بستان بی‌دوست هست زندان
زندان با دوست هست گلشن

گر لذت دوستی نبودی
نی مرد شدی پدید نی زن

خاری که به باغ دوست روید
خوشتر ز هزار سرو و سوسن

بر هم دوزید عشق ما را
بی منت ریسمان و سوزن

گر خانه عالم است تاریک
بگشاید عشق شصت روزن

ور می ترسی ز تیر و شمشیر
جوشن گر عشق ساخت جوشن

هم عشق کمال خود بگوید
دم درکش و باش مرد الکن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۷

وقت آمد توبه را شکستن
وز دام هزار توبه جستن

دست دل و جان‌ها گشادن
دست غم را ز پس ببستن

معشوقه روح را بدیدن
لعل لب او به بوسه خستن

در آب حیات غسل کردن
در وی تن خویش را بشستن

برخاست قیامت وصالش
تا کی به امید درنشستن

گر بسکلد آن نگار بنگر
صد پیوست است در آن سکستن

مخدومی شمس دین تبریز
ای جان تو رمیده‌ای ز بستن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۷

وقت آمد توبه را شکستن
وز دام هزار توبه جستن

دست دل و جان‌ها گشادن
دست غم را ز پس ببستن

معشوقه روح را بدیدن
لعل لب او به بوسه خستن

در آب حیات غسل کردن
در وی تن خویش را بشستن

برخاست قیامت وصالش
تا کی به امید درنشستن

گر بسکلد آن نگار بنگر
صد پیوست است در آن سکستن

مخدومی شمس دین تبریز
ای جان تو رمیده‌ای ز بستن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۸

ای دوست عتاب را رها کن
تدبیر دوای درد ما کن

ای دوست جدا مشو تو از ما
ما را ز بلا و غم جدا کن

اندیشه چو دزد در دل افتاد
مستم کن و دزد را فنا کن

شادی ز میان غم برانگیز
در عالم بی‌وفا وفا کن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۲۹

ای عربده کرده دوش با من
می خورده و کرده جوش با من

ای جان به حق وصال دوشین
در خشم چنین مکوش با من

گر با تو ز من بدی بگفتید
با بنده بگو مپوش با من
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۳۰

امروز تو خوشتری و یا من
بی من تو چگونه‌ای و با من

نی نی من و تو مگو رها کن
فرقی خود نیست از تو تا من

بی تو بودی تو بر سر چرخ
بی من بودم به سال‌ها من

در پوست من و تو همچو انگور
در شیره کجا تو و کجا من

از بخل بجست و در سخا ماند
آن حاتم طی و گفت‌ها من

من بخل و سخا نثار کردم
ای بیش ز حاتم از سخا من

ای جان لطیف خوش لقا تو
ای آینه دار آن لقا من
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۳۱

عقل از کف عشق خورد افیون
هش دار جنون عقل اکنون

عشق مجنون و عقل عاقل
امروز شدند هر دو مجنون

جیحون که به عشق بحر می رفت
دریا شد و محو گشت جیحون

در عشق رسید بحر خون دید
بنشست خرد میانه خون

بر فرق گرفت موج خونش
می برد ز هر سوی به بی‌سون

تا گم کردش تمام از خود
تا گشت به عشق چست و موزون

در گم شدگی رسید جایی
کان جا نه زمین بود نه گردون

گر پیش رود قدم ندارد
ور بنشیند پس او است مغبون

ناگاه بدید زان سوی محو
زان سوی جهان نور بی‌چون

یک سنجق و صد هزار نیزه
از نور لطیف گشت مفتون

آن پای گرفته‌اش روان شد
می رفت در آن عجیب‌هامون

تا بو که رسد قدم بدان جا
تا رسته شود ز خویش و مادون

پیش آمد در رهش دو وادی
یک آتش بد یکیش گلگون

آواز آمد که رو در آتش
تا یافت شوی به گلستان هون

ور زانک به گلستان درآیی
خود را بینی در آتش و تون

بر پشت فلک پری چو عیسی
و اندر بالا فرو چو قارون

بگریز و امان شاه جان جو
از جمله عقیله‌ها تو بیرون

آن شمس الدین و فخر تبریز
کز هر چه صفت کنیش افزون
هله
     
  
صفحه  صفحه 292 از 464:  « پیشین  1  ...  291  292  293  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA