انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 297 از 464:  « پیشین  1  ...  296  297  298  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۱

از دخول هر غری افسرده‌ای در کار من
دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من

دررمید از ننگ ایشان و خبیثی‌ها و مکر
از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من

خاک لعنت بر سر افسوس داری بدرگی
کو کند از خاکساری درهم این هنجارمن

ای بریده دست دزدی کو بدزدد حکمتم
و آنگهی دکان بگیرد بر سر بازار من

شرم ناید مر ورا از روی من شرم از کجا
ای حرامش باد هر تعلیم از اسرار من

آن حرامی کز شقاوت تا رود گمره رود
یا رب و ای ذوالجلال از حرمت دلدارمن

خاطرش از زیرکی یا آن ضمیرش از صفا
بر فراز عرش رفتی یاد کردی یار من

ای دل مسکین من از شرکت ناکس مرم
زانک این سنت ز نااهلان بود ناچار من

گر غران و ملحدان مر آب و نان را می خورند
خوردن نان هیچ نگذارم پی این عار من

صبر کن تا دررسد یک مژده‌ای زان مه لقا
صبر کن تا رو نماید ابر گوهردار من
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۲

عاشقا دو چشم بگشا چارجو در خود ببین
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین

عاشقا در خویش بنگر سخره مردم مشو
تا فلان گوید چنان و آن فلان گوید چنین

من غلام آن گل بینا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند وان فلانم یاسمین

دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
کان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین

ای خدا داده تو را چشم بصیرت از کرم
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامین

چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگیر
چشم اول را مبند و چشم احول را مبین

عاشقان صورتی در صورتی افتاده‌اند
چون مگس کز شهد افتد در طغار دوغگین

شاد باش ای عشقباز ذوالجلال سرمدی
با چنان پرها چه غم باشد تو را از آب و طین

گر همی‌خواهی که جبریلت شود بنده برو
سجده‌ای کن پیش آدم زود ای دیو لعین

بادیه خون خوار اگر واقف شدی از کعبه‌ام
هر طرف گلشن نمودی هر طرف ماء معین

ای به نظاره بد و نیک کسان درمانده
چون بدین راضی شدی یارب تو را بادا معین

چون امانت‌های حق را آسمان طاقت نداشت
شمس تبریزی چگونه گستریدش در زمین
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۳

موی بر سر شد سپید و روی من بگرفت چین
از فراق دلبری کاسدکن خوبان چین

جان ز غیرت گوش را گوید حدیثش کم شنو
دل ز غیرت چشم را گوید که رویش را مبین

دست عشرت برگشادم تا ببندم پای غم
عشرتم همرنگ غم شد ای مسلمانان چنین

دست در سنگی زدم دانم که نرهاند مرا
لیک غرقه گشته هم چنگی زند در آن و این

از در دل درشدم امروز دیدم حال او
زردروی و جامه چاک و بی‌یسار و بی‌یمین

گفتمش چونی دلا او گریه درشدهای های
از فراق ماه روی همنشان همنشین
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۴

ای چراغ آسمان و رحمت حق بر زمین
ناله من گوش دار و درد حال من ببین

از میان صد بلا من سوی تو بگریختم
دست رحمت بر سرم نه یا بجنبان آستین

یا روان کن آب رحمت آتش غم را بکش
یا خلاصم ده چو عیسی از جهان آتشین

یا مراد من بده یا فارغم کن از مراد
وعده فردا رها کن یا چنان کن یا چنین

یا در انافتحنا برگشا تا بنگرم
صد هزاران گلستان و صد هزاران یاسمین

یا ز الم نشرح روان کن چارجو در سینه‌ام
جوی آب و جوی خمر و جوی شیر و انگبین

ای سنایی رو مدد خواه از روان مصطفی
مصطفی ما جاء الا رحمه للعالمین
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۵

عشق شمس الدین است یا نور کف موسی است آن
این خیال شمس دین یا خود دو صد عیسیاست آن

گر همه معنی است پس این چهره چون ماه چیست
صورتش چون گویم آخر چون همه معنی است آن

خواه این و خواه آن باری از آن فتنه لبش
جان ما رقصان و خوش سرمست و سودایی است آن

نیک بنگر در رخ من در فراق جان جان
بی دل و جان می نویسد گر چه در انشی است آن

من چه گویم خود عطارد با همه جان‌های پاک
از برای پاکی او عاشق املی است آن

جان من همچون عصا چون دستبوس او بیافت
پس چو موسی درفکندش جان کنون افعی است آن

دیده من در فراق دولت احیای او
در میان خندان شده در قدرت مولی است آن

هرک او اندر رکاب شاه شمس الدین دوید
فارغ از دنیا و عقبی آخر و اولی است آن

و آنک او بوسید دستش خود چه گویم بهر او
عاقلان دانند کان خود در شرف اولی است آن

جسم او چون دید جانم زود ایمان تازه کرد
گفتمش چه گفت بنگر معجزه کبری است آن

فر تبریز است از فر و جمال آن رخی
کان غبین و حسرت صد آزر و مانی است آن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۶

عشق شمس حق و دین کان گوهر کانی است آن
در دو عالم جان و دل را دولت معنی است آن

گر به ظاهر لشکر و اقبال و مخزن نیستش
رو به چشم جان نگر کان دولت جانی است آن

کله سر را تهی کن از هوا بهر میش
کله سر جام سازش کان می جامی است آن

پختگان عشق را باشد ز خام خمر جان
پخته نی و خام جستن مایه خامی است آن

تا کتاب جان او اندر غلاف تن بود
گر چه خاص خاص باشد در هنر عامی است آن

آنک بالایی گزیند پست باشد عشق در
آنک پستی را گزید او مجلس سامی است آن

هرک جان پاک او زان می درآشامد ابد
گر چه هندو باشد آن و مکی و شامی است آن

مر تن معمور را ویران کند هجران می
هرک کرد این تن خراب می میش بانی است آن

آن می باقی بود اول که جان زاید از او
پس دروغ است آنک می جان است کان ثانی است آن

جان فانی را همیشه مست دار از جام او
رنگ باقی گیرد از می روح کان فانی است آن

در می باقی نشان پیوسته جان مردنی
کز جوار کیمیا آن مس زر کانی است آن

چون میان عقل و تن افتاد از می سه طلاق
هر تنی کو با خرد جفت است آن زانی است آن

در دل تنگ هوس باده بقا ساکن نگشت
هر دلی کاین می در او بنشست میدانی است آن

آنک جام او بگیرد یک نشانش این بود
در بیان سر حکمت جان او منشی است آن

در شعاع می بقا بیند ابد پس بعد از آن
مال چه بود کو ز عین جان خود معطی است آن

آنک وصف می بگوید باخود است و هوشیار
اهل قرآن نبود آن کس لیک او مقری است آن

حق و صاحب حق را از عاشقان مست پرس
زانک جام مست اندر عاشقان قاضی است آن

زانک حکم مست فعل می بود پس روشن است
حق و صاحب حق هم با حکم او راضی است آن

مطرب مستور بی‌پرده یکی چنگی بزن
وارهان از نام و ننگم گر چه بدنامی است آن

وانما رخسار را تا بشکنی بازار بت
زان رخی کو حسرت صد آزر و مانی است آن

ای صبا تبریز رو سجده ببر کان خاک پاک
خاک درگاه حیات انگیز ربانی است آن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۷

در ستایش‌های شمس الدین نباشم مفتتن
تا تو گویی کاین غرض نفی من است از لا و لن

چونک هست او کل کل صافی صافی کمال
وصف او چون نوبهار و وصف اجزا یاسمن

هر یکی نوعی گلی و هر یکی نوعی ثمر
او چو سرمجموع باغ و جان جان صد چمن

چون ستودی باغ را پس جمله را بستوده‌ای
چون ستودی حق را داخل شود نقش وثن

ور وثن را مدح گویی نیست داخل حسن حق
گر چه هم می بازگردد آن به خالق فاعل من

لیک باقی وصف‌ها بستوده باشی جزو در
شمس حق و دین چو دریا کی شود داخل بدن

حق همی‌گوید منم هش دار ای کوته نظر
شمس حق و دین بهانه‌ست اندر این برداشتن

هر چه تو با فخر تبریز آوری بی‌خردگی
آن به عین ذات من تو کرده‌ای ای ممتحن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۸

ایها الساقی ادر کأس الحمیا نصف من
ان عشقی مثل خمر ان جسمی مثل دن

مطربا نرمک بزن تا روح بازآید به تن
چون زنی بر نام شمس الدین تبریزی بزن

نام شمس الدین به گوشت بهتر است ازجسم و جان
نام شمس الدین چو شمع و جان بنده چون لگن

مطربا بهر خدا تو غیر شمس الدین مگو
بر تن و جان وصف او بنواز تن تن تن تنن

نام شمس الدین چو شمعی همچو پروانه بسوز
پیش آن چوگان نامش گوی جان را درفکن

تا شود این جان تو رقاص سوی آسمان
تا شود این جان پاکت پرده سوز و گام زن

شمس دین و شمس دین و شمس دین می گو و بس
تا ببینی مردگان رقصان شده اندر کفن

مطربا گر چه نیی عاشق مشو از ما ملول
عشق شمس الدین کند مر جانت را چون یاسمن

یک شبی تا روز دف را تو بزن بر ناماو
کز جمال یوسفی دف تو شد چون پیرهن

ناگهان آن گلرخم از گلستان سر برزند
پیش آن گل محو گردد گلستان‌های چمن

لاله‌ها دستک زنان و یاسمین رقصان شده
سوسنک مستک شده گوید چه باشد خود سمن

خارها خندان شده بر گل بجسته برتری
سنگ‌ها تابان شده با لعل گوید ما و من
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۷۹

عاشقان را مژده‌ای از سرفراز راستین
مژده مر دل را هزار از دلنواز راستین

مژده مر کان‌های زر را از برای خالصیش
هست نقاد بصیر و هست گاز راستین

مژده مر کسوه بقا را کز پی عمر ابد
هستش از اقبال و دولت‌ها طراز راستین

فرخا زاغی که در زاغی نماند بعد ازاین
پیش شمس الدین درآید گشت باز راستین

حبذا دستی که او بستم درازی کم کند
دست در فتراک او زد شد دراز راستین

شد دراز آن دست او تا بگذرید او راختن
تا گرفت از جیب معشوقی طراز راستین

بعد از آن خوب طرازی چون شود همدست او
دو به دو چون مست گشته گفته راز راستین

چشم بگشاید ببیند از ورای وهم و روح
آنک بر ترک طرازی کرد ناز راستین

شاه تبریزی کریمی روح بخشی کاملی
در فرازی در وصال و ملک باز راستین

ملک جانی‌ها نه ملک فانیی جسمانیی
تا شود جان‌ها ز ملکش چشم باز راستین

مرحبا ای شاه جان‌ها مرحبا ای فر و حسن
ملک بخش بندگان و کارساز راستین
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۱۹۸۰

یارکان رقصی کنید اندر غمم خوشتر از این
کره عشقم رمید و نی لگامستم نی زین

پیش روی ماه ما مستانه یک رقصی کنید
مطربا بهر خدا بر دف بزن ضرب حزین

رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان
مطربا دف را بکوب و نیست بختت غیر از این

آن دف خوب تو این جا هست مقبول و صواب
مطربا دف را بزن بس مر تو را طاعت همین

مطربا این دف برای عشق شاه دلبر است
مفخر تبریز جان جان جان‌ها شمس دین

مطربا گفتی تو نام شمس دین و شمس دین
درربودی از سرم یک بارگی تو عقل ودین

چونک گفتی شمس دین زنهار تو فارغ مشو
کفر باشد در طلب گر زانک گویی غیر این

مطربا گشتی ملول از گفت من از گفت من
همچنان خواهی مکن تو همچنین و همچنین
هله
     
  
صفحه  صفحه 297 از 464:  « پیشین  1  ...  296  297  298  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA