انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 302 از 464:  « پیشین  1  ...  301  302  303  ...  463  464  پسین »

Molavi | مولوی


مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۱

صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان

کاروان رفت و تو غافل خفته‌ای
در زیانی در زیانی در زیان

عمر را ضایع مکن در معصیت
تا تر و تازه بمانی جاودان

نفس شومت را بکش کان دیو توست
تا ز جیبت سر برآرد حوریان

چون بکشتی نفس شومت را یقین
پای نه بر بام هفتم آسمان

چون نماز و روزه‌ات مقبول شد
پهلوانی پهلوانی پهلوان

پاک باش و خاک این درگاه باش
کبر کم کن در سماع عاشقان

گر سماع عاشقان را منکری
حشر گردی در قیامت با سگان

گر غلام شمس تبریزی شدی
نعره زن کالحمد لک یا مستعان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۲

ای زیان و ای زیان و ای زیان
هوشیاری در میان مستیان

گر بیاید هوشیاری راه نیست
ور بیاید مست گیر اندرکشان

گر خماری باده خواهی اندرآ
نان پرستی رو که این جا نیست نان

آنک او نان را بت خود کرده است
کی درآید در میان این بتان

ور درآید چادر اندر رو کشند
تا نبیند رویشان آن قلتبان

سیمبر خواهیم و زیبا همچو خویش
سیم نستانیم پیدا و نهان

آنک او خوبی به سیم و زر فروخت
روسپی باشد نه حوران جنان

تا نگردی پاک دل چون جبرئیل
گر چه گنجی درنگنجی در جهان

چشم خود را شسته عارف بیست سال
مشک مشک آورده از اشک روان

معتمد شو تا درآیی در حرم
اولا بربند از گفتن دهان

شمس تبریزی گشاید راه شرق
چون شوی بسته دهان و رازدان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۳

رو قرار از دل مستان بستان
رو خراج از گل بستان بستان

کله مه ز سر مه برگیر
گرو گل ز گلستان بستان

سخن جان رهی گفتی دوش
آن توست آن هله بستان بستان

ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان

ای که از ناز شهان می‌ترسی
طفل عشقی سر پستان بستان

دل قوی دار چو دلبر خواهی
دل خود از دل سستان بستان

چابک و چست رو اندر ره عشق
مهره را از کف چستان بستان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۴

مات خود را صنما مات مکن
بجز از لطف و مراعات مکن

خرده و بی‌ادبی‌ها که برفت
عفو کن هیچ مکافات مکن

وقت رحم است بکن کینه مکش
بنده را طعمه آفات مکن

به سر تو که جدایی مندیش
جز که پیوند و ملاقات مکن

خاک خود را به زمین برمگذار
منزلش جز به سماوات مکن

اولش جز به سوی خویش مکش
آخرش جز که سعادات مکن

آنچ خو کرد ز لطفت برسان
ترک تیمار و جرایات مکن

بنده اهل خرابات توایم
پشت ما را به خرابات مکن

ما که باشیم که گوییم مکن
چونک گفتیم ممارات مکن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۵

ای به انکار سوی ما نگران
من نیم با تو دودل چون دگران

سخن تلخ چه می‌اندیشی
ای تو سرمایه جمله شکران

بر دل سوخته‌ام آبی زن
که تویی دلبر پرخون جگران

ز غمم همچو کمان تیر مزن
چه زنی تیر سوی بی‌سپران

با گل از تو گله‌ها می‌کردم
گفت من هم ز ویم جامه دران

گفت نرگس که ز من پرس او را
که منم بنده صاحب نظران

که چو من جمله چمن سوخته‌اند
ز آتش او ز کران تا به کران

مه و خورشید ز عشق رخ او
اندر این چرخ ز زیر و زبران

بحر در جوش از این آتش تیز
چرخ خم داده از این بار گران

کوه بسته‌ست کمر خدمت را
که شماریش ز بسته کمران

بانگ ارواح به من می‌آید
که بگو حالت این بی‌صوران

با کی گویم به جهان محرم کو
چه خبر گویم با بی‌خبران

ظاهر بحر بود جای خسان
باطن بحر مقام گهران

ظاهر و باطن من خاک خسی
کو بر این بحر بود ره گذران

غزل بی‌سر و بی‌پایان بین
که ز پایان بردت تا به سران
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۶

به شکرخنده ببردی دل من
بشکن شکر دل را مشکن

دل ما را که ز جا برکندی
به تو آمد پر و بالش بمکن

بنگر تا به چه لطفش بردی
رحم کن هر نفسش زخم مزن

جانم اندر پی دل می‌آید
چه کند بی‌تو در این قالب تن

بی‌تو دل را نبود برگ جهان
بی‌تو گل را نبود برگ چمن

هین چرا بند شکستی خاموش
یا مگر نیست تو را بند دهن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۷

ای امتان باطل بر نان زنید بر نان
وی امتان مقبل بر جان زنید بر جان

حیوان علف کشاند غیر علف نداند
آن آدمی بود کو جوید عقیق و مرجان

آن باغ‌ها بخفته وین باغ‌ها شکفته
وین قسمتی است رفته در بارگاه سلطان

جان‌هاست نارسیده در دام‌ها خزیده
جان‌هاست برپریده ره برده تا به جانان

جانی ز شرح افزون بالای چرخ گردون
چست و لطیف و موزون چون مه به برج میزان

جانی دگر چو آتش تند و حرون و سرکش
کوتاه عمر و ناخوش همچون خیال شیطان

ای خواجه تو کدامی یا پخته یا که خامی
سرمست نقل و جامی یا شهسوار میدان

روزی به سوی صحرا دیدم یکی معلا
اندر هوا به بالا می‌کرد رقص و جولان

هر سو از او خروشی او ساکن و خموشی
سرسبز و سبزپوشی جانم بماند حیران

گفتم که در چه شوری کز وهم خلق دوری
تو نور نور نوری یا آفتاب تابان

گفتا دلم تنگ شد تن نیز هم سبک شد
تا پاگشاده گشتم از چارمیخ ارکان

گفتم که ای امیرم شادت کنار گیرم
بسیار لابه کردم گفتا که نیست امکان

گفتم بیا وفا کن وین ناز را رها کن
شاخی شکر سخا کن چه کم شود از آن کان

گفتا که من فنایم اندر کنار نایم
نقشی همی‌نمایم از بهر درد و درمان

گفتم تو را نباید خود دفع کم نیاید
پنجه بهانه زاید از طبعت ای سخندان

گفتا ز سر یک تو باور کجا کنی تو
طفلی و درست ابجد برگیر لوح و می‌خوان

گفتم همین سیاست می‌کن حلال بادت
صد گونه دفع می‌ده می‌کش مرا به هجران

زود از زبان دیگر صد پاسخ چو شکر
برخواند بر من از بر گشتم خراب و سکران

بسیار اشک راندم تا دیر مست ماندم
تا که برون شد آن شه چون جان ز نقشانسان

داغی بماند حاصل زان صحبت اندر ایندل
داغی که از لذیذی ارزد هزار احسان

فرمود مشکلاتی در وی عجب عظاتی
خامش در زبان‌ها آن می نیاید آسان
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۸

گر چه بسی نشستم در نار تا به گردن
اکنون در آب وصلم با یار تا به گردن

گفتم که تا به گردن در لطف‌هات غرقم
قانع نگشت از من دلدار تا به گردن

گفتا که سر قدم کن تا قعر عشق می‌رو
زیرا که راست ناید این کار تا به گردن

گفتم سر من ای جان نعلین توست لیکن
قانع شو ای دو دیده این بار تا به گردن

گفتا تو کم ز خاری کز انتظار گل‌ها
در خاک بود نه مه آن خار تا به گردن

گفتم که خار چه بود کز بهر گلستانت
در خون چو گل نشستم بسیار تا به گردن

گفتا به عشق رستی از عالم کشاکش
کان جا همی‌کشیدی بیگار تا به گردن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۲۹

ای مرغ آسمانی آمد گه پریدن
وی آهوی معانی آمد گه چریدن

ای عاشق جریده بر عاشقان گزیده
بگذر ز آفریده بنگر در آفریدن

آمد تو را فتوحی روحی چگونه روحی
کو چون خیال داند در دیده‌ها دویدن

این دم حکم بیاید تعلیم نو نماید
بی‌گوش سر شنیدن بی‌دیده ماه دیدن

داند سبل ببردن هم مرده زنده کردن
هم تخت و بخت دادن هم بنده پروریدن

آن یوسف معانی و آن گنج رایگانی
خود را اگر فروشد دانی عجب خریدن

کو مشتری واقف در دو دم مخالف
در پرده ساز کردن در پرده‌ها دویدن

ای عاشق موفق وی صادق مصدق
می‌بایدت چو گردون بر قطب خود تنیدن

در بیخودی تو خود را می‌جوی تا بیابی
زیرا فراق صعب است خاصه ز حق بریدن

لب را ز شیر شیطان می‌کوش تا بشویی
چون شسته شد توانی پستان دل مکیدن

ای عشق آن جهانی ما را همی‌کشانی
احسنت ای کشنده شاباش ای کشیدن

هم آفتاب داند از شرق رو نمودن
ار نی به مرکز او نتوان به تک رسیدن

خامش که شرح دل را گر راه گفت بودی
در کوه درفتادی چون بحر برطپیدن

تبریز شمس دین را هم ناگهان ببینی
وآنگه از او بیابی صبح ابد دمیدن
هله
     
  
مرد

 
غزل شماره ی ‏۲۰۳۰

گفتی مرا که چونی در روی ما نظر کن
گفتی خوشی تو بی‌ما زین طعنه‌ها گذر کن

گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بی‌تو خوش نباشد رو قصه دگر کن

گفتی ملول گشتم از عشق چند گویی
آن کس که نیست عاشق گو قصه مختصر کن

در آتشم در آبم چون محرمی‌نیابم
کنجی روم که یا رب این تیغ را سپر کن

گستاخمان تو کردی گفتی تو روز اول
حاجت بخواه از ما وز درد ما خبر کن

گفتی شدم پریشان از مفلسی یاران
بگشا دو لب جهان را پردر و پرگهرکن

گفتی کمر به خدمت بربند تو به حرمت
بگشا دو دست رحمت بر گرد من کمر کن
هله
     
  
صفحه  صفحه 302 از 464:  « پیشین  1  ...  301  302  303  ...  463  464  پسین » 
شعر و ادبیات

Molavi | مولوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA